ميرزا تقيخان اميركبير از ذيقعده 1264ه.ق. به مدتِ اندكي بيش از سه سال صدراعظم ناصرالدينشاه قاجار بود. او در اين مدت اقدامات زيادي انجام داد كه بزرگان دربار و خاندان سلطنتي را برآشفت. رابطهاش با مهدعليا، مادر مقتدر شاه هم تيره بود. از سوي ديگر سفراي بريتانيا و روسيه -كه كموبيش در امور داخلي ايران نفوذي يافته بودند- نيز با او مشكل پيدا كرده بودند. اما امير تمام اين مخالفتها را به اتكاي رابطهي گرمي كه با شاه داشت تحمل ميكرد. اين وضع برقرار بود تا ذيقعده سال 1267ه.ق. كه رابطه شاه و امير در سفر شاه به اصفهان رو به وخامت گذاشت و زمينه عزل و قتل امير فراهم شد.
تحكم
محمدتقي لسانالملك سپهر، مورخ رسمي دربار قاجار كه از نزديكان ميرزا آقاخان نوري بود، در كتاب «ناسخالتواريخ» نگاه درباريان مخالف امير را چنين بازتاب داده است: «ميرزا تقيخان چون حشمت وزارت يافت و در مسند امارت جاي كرد، آن تنمّر و تكبّر به دست كرد كه نخستين عقل دورانديش را پشتپاي زده كوه گرانسنگ را وزن كاه نمينهاد و خرمن ماه را حشمت خاك راه نميگذاشت. شاهزادگان بزرگ و بزرگان سترگ را كه سالها سهل و صعب جهان را آزموده و جان و تن را به امتحانات ايام فرسوده، شهد و شرنگ كشيده، تلخ و شيرين چشيده، خدمتها كرده، نعمتها برده [بودند]، چندانكه توانست مخذول كرد و در زواياي خمول بازداشت و مردمِ پدر و مادر نشناخته و دل و دين و دنيا باخته را اختيار هميكرد و به كارهاي بزرگ اختيار هميداد. و اين كار از بهر آن داشت كه دانسته بود مردم بزرگ كه او را به خردي ديدهاند و فرود (زيردست) خويش نگريستهاند، امروز صعب است كه او را در خاطر بر خويش بزرگ شمارند، بلكه اگر توانند در حضرت پادشاهش به زبان سعايت (بدگويي) از محل خويش فرود آرند. اما اين مردمِ پستپايه كه به دولت او كامكار و به قوت او نامبردارند، هرگز از دعاي او نكاهند و جز بقاي او نخواهند. بالجمله كار از اينگونه كرد تا اعيان ايران را پوست بر تن، زندان؛ و موي بر پيكر، پيكان گشت».
نكته حساس ديگري كه در آنچه سرانجام رخ داد تأثير داشت، رفتار گاه تحكمآميز امير نسبت به شاه بود. باز هم سپهر در ناسخالتواريخ به ماجرايي اشاره ميكند كه در سفر كذايي اصفهان اتفاق افتاد و خاطر شاه را مكدّر كرد: «در اين وقت (پس از ورود موكب شاهي به كاشان در بازگشت از اصفهان) ميرزا تقيخان اميرنظام در حضرت شاهنشاه به الحاح و ابرام اجازت يافته حكم داد تا ميرزا علي پيشخدمت خاصّه را سواري چند برداشتند به گروس بردند و در آنجا توقف فرمودند و اين امر بر خاطر شهريار ناگوار افتاد». جالب اينجاست كه حادثهاي بسيار شبيه به همين مورد را ناصرالدينشاه حدود چهل سال بعد به ياد آورده و تعريف كرده است: «سيد [محمد] كه سمت پيشخدمتي داشت وارد اطاق شد و ما به ديدن او متبسم بوديم. اميرنظام با اشتغال به تحرير از آيينهاي كه در مقابل او بود تبسم ما را ملتفت شد و سيد را پي كاري روانه نمود و چون از اطاق خارج شد اميرنظام از جاي برخاسته در را ببست و بازگشت و گفت آيا شايسته است كه پادشاه بر روي خدمتگزاران خود خنده كند و آيا ممكن است چنين كسي را نگاه داشت؟ گفتم مقصود شما از اين سخن چيست؟ گفت مقصودي نداشتم جز اين كه وجود اين شخص را در دربار شاهنشاهي مضر و منافي مقام سلطنت ديده او را روانه تبريز داشتم و گويا الآن به خارج شهر رسيده»! (نقل شده در «قبله عالم»، عباس امانت، ترجمه حسن كامشاد)
فرزينبند
«اين ببود تا سفر اصفهان به پايان رفت و [موكب شاهي] از اصفهان به كاشان كوچ داد و از آنجا به دارالامان قم فرود شد. چون در اين سفر برادر كهتر شاهنشاه، عباسميرزا به اتفاق مادر خويش ملازم ركاب بود و مادر او در طلب فزوني جاه و منصب فرزند كارداران دولت را به زبان الحاح گزند ميكرد، شاهنشاه ايران همي خواست كه از وسوسه چند تن از بزرگان درگاه كه با عباسميرزا راه دارند باز رهد و نيز از مقدار و مكانت برادر نكاهد، در خاطر گرفت كه او را به حكومت قم بگذارد و بگذرد. از آن سوي ميرزا تقيخان كه به سوء جبلت و فضول فطرت بر خويش واجب كرده بود كه هر چه پادشاه بخواهد از خواست او بكاهد و هر چه بگويد خلاف آن بجويد و عذر اين جسارت را در حضرت سلطنت چنين به عرض ميرسانيد كه: «اگر يك روز پادشاه بيصلاح و صوابديد من در امري فرمان دهد و سخن مرا وقعي ننهد، پرده ملك بدرد و كس فرمان من نبرد»؛ بالجمله بي آنكه به تمويه اين تدبير بپردازد و مكنون خاطر را در حضرت پادشاه مكشوف سازد، رخصت كرد تا مادر عباسميرزا بنه و آغروق پسر را به جانب دارالخلافه حمل داد و يك تير پرتاب از قم بيرون فرستاد. چون اين خبر به پادشاه بردند شهريار را نايره غضب ملتهب گشت و فرمان كرد تا بنه و آغروق او را باز قم آورند و حكومت آن بلده را به عباسميرزا تفويض داشت... و اين اول فرزينبندي (اصطلاحي در شطرنج، كنايه از رويارويي) بود كه در رقعه آجال ميرزا تقيخان از شاه رخ نمود». (ناسخالتواريخ)
چنانكه در شماره آينده خواهيم ديد، ناصرالدينشاه به دلايل مختلف نسبت به عباسميرزاي سوم حساسيتي ويژه داشت و امير اين حساسيت را در نظر نگرفته بود. اقدام امير بدگماني شاه را به مرحلهاي رساند كه از آن پس گوشش را بر بدگوييهاي اطرافيان گشود و شد آنچه شد.
بيگمان نقش حوادث كوچك را در روندهاي تاريخي نبايد بيشازحد پررنگ شمرد. واقعهاي چون عزل و قتل امير مانند ميوهاي رسيده بر درخت بود كه به هر حال به نسيمي ميافتاد. اما نسيمي كه اين ميوه مشئوم را بر زمين انداخت، در قم و بر سر مسئله عباسميرزا وزيدن گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر