جنگ و گريز
در شماره گذشته خوانديد كه طرح عمليات مشترك قشون ايران و عثماني عليه روسيه كه قرار بود به قصد تصرّف تفليس صورت گيرد، به دليل حادثهاي عجيب كه به مجروح شدن امينپاشا «سر عسكر» عثمانيها انجاميد، ناكام ماند. شاهزاده عباسميرزا كه تصميم داشت وضعيت جنگي را تا حد ممكن زنده نگاه دارد، به حملات ايذايي خود عليه نيروهاي روسيه ادامه داد تا ضمن آسيب زدن به آنها، ايلات و طوايف بيشتري را به مناطق تحت حاكميت ايران كوچ دهد.
او فوج تبريزي را به همراه تفنگچيان ساخلو (قرارگاه) كوردشت مأمور كرد به مقري بتازند، «اگر چه تسخير آنجا در اين هنگام به بعضي جهات منظور نبود، ليكن از رهگذر ستيز و آويز با روسيه آنجا، فيالجمله رفع خستگي خاطر خطير والا ميشد» («مآثر سلطانيه»، دنبلي). فوجهاي مذكور از آب ارس گذشتند و به قواي روسيه مستقر در مقري (بسيار نزديك به ساحل ارس) حمله بردند. نبردي سخت ميان دو طرف درگرفت و كار به جنگ تنبهتن كشيد. سرانجام قواي ايران بر روسهايي كه در دو قلعه واقع در آن محل سنگر داشتند غلبه كرد. دهكده مقري هم، چنانكه افتد و داني، از آسيب در امان نماد و فوجهاي اعزامي، آنجا را «عاليها سافلها» كردند (يعني تمام بلنديهايش را پست كردند). بعد هم «سر و اخترمه (سرهاي بريده و غنائم) روس را برداشته، مظفّر و منصور در نخجوان به آيين شايسته شرفياب حضور باهرالنور [شاهزاده شدند] و هر يك از سرهنگان و سركردگان عليقدرمراتبهم و خدمتهم مورد نوازش موفور (كامل) و تفقد غير محصور [واقع] گرديدند».
پناه
عباسميرزا فوج ديگري از سربازان خويي را نيز راهي اخبان (؟) قراباغ كرد تا ارامنه آنجا را «گوشمال» دهد. ارامنه اخبان در يكي از قلعههاي مستحكم و مشهور قراباغ به نام «قير قلعه» پناه داشتند، اما هنگامي كه خبر حركت قواي اعزامي عباسميرزا را شنيدند، قلعه را ترك كردند تا در جاي محفوظتري مستقر شوند. آنها «مكاني بسيار صعب را كه از هر جانب مشتمل به دوازده فرسخ جنگل انبوه بود مسكن ساخته بودند»، اما قشون ايران به سنگرهاي آنها دست يافت و جنگ درگرفت. مقاومت اين مردم كه همراه خانوادههاي خود حركت ميكردند به زودي در هم شكست و فرستادگان شاهزاده «عيال و اطفال آنها را اسير و اموال و احمال آنها را غارت كرده»، بسياري از مردانشان را كشتند و از راه پل خداآفرين به سوي قراجهداغ بازگشتند.
بازماندگان جنگجويان ارمني در ميان راه چند بار كوشيدند با حمله به فوج سربازان، اسرا و اموال خود را نجات دهند اما سرانجام «آقاسي» سركرده ايشان كشته شد و ديگران «ناچار دست از مال و عيال و اطفال شسته، معاودت به همان مكان نمودند». اما بعد به اين نتيجه رسيدند كه در چنين اوضاعي امنيت نخواهند داشت و در نتيجه تصميم گرفتند با پاي خود به قراجهداغ كوچ كنند. «نايبالسلطنه (عباسميرزا) از فرط محبّت، محصّل تعيين [كردند تا به كار آنها رسيدگي كند] و اسراي آنها را گرفته به آنها پس دادند و نقد و جنس بسيار هم براي مدارگذار آنها (امرار معاش) عنايت فرمودند».
ماركيز
در اين ميان به شاهزاده خبر رسيد كه روسها قصد دارند از راه هاتف و گروس براي پادگان خود در مقري (كه چنانكه ديديم به تازگي مورد حمله قرار گرفته بود) آذوقه و مهمات بفرستند و فوجي را به فرماندهي يك ژنرال روس براي محافظت از كاروان در نظر گرفتهاند. عباس ميرزا فوج «بهادران» را به فرماندهي ميرزا احمد مستوفي به همراه «جعفرقليخان مقدم و سربازان مقدم با يكصد سوار از غلامان جلادت نشان» مأمور كرد تا در ميان قپان و مقري راه را بر كاروان آذوقه و مهمات روسها بگيرند. فوج اعزامي ميبايست براي رسيدن به محل مورد نظر از اردوباد بگذرد و در آنجا بود كه جاسوسان از قصد آنها آگاه شدند و به ژنرال روس خبر دادند. به اين ترتيب روسها در گروس توقف كردند و فرستادگان عباسميرزا، پس از مدتي انتظار، از آمدن كاروان نااميد شدند. خبر كه به عباسميرزا رسيد، تصميم گرفت قواي خود را از اردوباد به كوچاندن ايلات قپان بفرستد. فوج بهادران و فوج مقدم به همراه «غلامان جلادتنشان» به سوي قپان حركت كردند اما پيش از آنكه دست به كاري زننند «ايلات مزبور از بيم جان كوچيده، پناه به ظل عنايت نواب نايبالسلطنه آوردند».
شاهزاده عباسميرزا پس از اين عمليات به خوي رفت و در آنجا از انتصاب فرمانده تازه قواي روسيه در قفقاز آگاه شد. روايت دنبلي از ماجرا چنين است: «ينارال مركز (ژنرال فيليپ يوسفيچ ماركيز پاولويچ) به دولت روس اظهار نموده كه ينارال پترويچ طورمصوف (ترومسوف) در كار لشكركشي و محاربه با سپاه ايران تساهل مينمايد و بيهوده آن همه مال و سالدات روس را تلف ميسازد و اگر به جاي او من تعيين و منصوب شوم، مصدر فتوحات شايان خواهم شد؛ دولت روس هم او را به سرداري تعيين و روانه نمودند. ينارال مزبور [به] محض ورود به تفليس و استحضار از مراجعت موكب نواب نايبالسلطنه و رخصت دادن سپاه به آسايشخانه و ولايت، ينارال پنبك را با هشتهزار سواره و سالدات روانه ايروان و مأمور ساخت كه اگر تواند ايل و رعيت از آنجا كوچاند و اگر اين آرزو محصل نگردد، چپاولي به مال و دواب اهالي ايروان نمايد...»
ماجراي اين لشكر كشي را در شماره بعد بخوانيد.
در شماره گذشته خوانديد كه طرح عمليات مشترك قشون ايران و عثماني عليه روسيه كه قرار بود به قصد تصرّف تفليس صورت گيرد، به دليل حادثهاي عجيب كه به مجروح شدن امينپاشا «سر عسكر» عثمانيها انجاميد، ناكام ماند. شاهزاده عباسميرزا كه تصميم داشت وضعيت جنگي را تا حد ممكن زنده نگاه دارد، به حملات ايذايي خود عليه نيروهاي روسيه ادامه داد تا ضمن آسيب زدن به آنها، ايلات و طوايف بيشتري را به مناطق تحت حاكميت ايران كوچ دهد.
او فوج تبريزي را به همراه تفنگچيان ساخلو (قرارگاه) كوردشت مأمور كرد به مقري بتازند، «اگر چه تسخير آنجا در اين هنگام به بعضي جهات منظور نبود، ليكن از رهگذر ستيز و آويز با روسيه آنجا، فيالجمله رفع خستگي خاطر خطير والا ميشد» («مآثر سلطانيه»، دنبلي). فوجهاي مذكور از آب ارس گذشتند و به قواي روسيه مستقر در مقري (بسيار نزديك به ساحل ارس) حمله بردند. نبردي سخت ميان دو طرف درگرفت و كار به جنگ تنبهتن كشيد. سرانجام قواي ايران بر روسهايي كه در دو قلعه واقع در آن محل سنگر داشتند غلبه كرد. دهكده مقري هم، چنانكه افتد و داني، از آسيب در امان نماد و فوجهاي اعزامي، آنجا را «عاليها سافلها» كردند (يعني تمام بلنديهايش را پست كردند). بعد هم «سر و اخترمه (سرهاي بريده و غنائم) روس را برداشته، مظفّر و منصور در نخجوان به آيين شايسته شرفياب حضور باهرالنور [شاهزاده شدند] و هر يك از سرهنگان و سركردگان عليقدرمراتبهم و خدمتهم مورد نوازش موفور (كامل) و تفقد غير محصور [واقع] گرديدند».
پناه
عباسميرزا فوج ديگري از سربازان خويي را نيز راهي اخبان (؟) قراباغ كرد تا ارامنه آنجا را «گوشمال» دهد. ارامنه اخبان در يكي از قلعههاي مستحكم و مشهور قراباغ به نام «قير قلعه» پناه داشتند، اما هنگامي كه خبر حركت قواي اعزامي عباسميرزا را شنيدند، قلعه را ترك كردند تا در جاي محفوظتري مستقر شوند. آنها «مكاني بسيار صعب را كه از هر جانب مشتمل به دوازده فرسخ جنگل انبوه بود مسكن ساخته بودند»، اما قشون ايران به سنگرهاي آنها دست يافت و جنگ درگرفت. مقاومت اين مردم كه همراه خانوادههاي خود حركت ميكردند به زودي در هم شكست و فرستادگان شاهزاده «عيال و اطفال آنها را اسير و اموال و احمال آنها را غارت كرده»، بسياري از مردانشان را كشتند و از راه پل خداآفرين به سوي قراجهداغ بازگشتند.
بازماندگان جنگجويان ارمني در ميان راه چند بار كوشيدند با حمله به فوج سربازان، اسرا و اموال خود را نجات دهند اما سرانجام «آقاسي» سركرده ايشان كشته شد و ديگران «ناچار دست از مال و عيال و اطفال شسته، معاودت به همان مكان نمودند». اما بعد به اين نتيجه رسيدند كه در چنين اوضاعي امنيت نخواهند داشت و در نتيجه تصميم گرفتند با پاي خود به قراجهداغ كوچ كنند. «نايبالسلطنه (عباسميرزا) از فرط محبّت، محصّل تعيين [كردند تا به كار آنها رسيدگي كند] و اسراي آنها را گرفته به آنها پس دادند و نقد و جنس بسيار هم براي مدارگذار آنها (امرار معاش) عنايت فرمودند».
ماركيز
در اين ميان به شاهزاده خبر رسيد كه روسها قصد دارند از راه هاتف و گروس براي پادگان خود در مقري (كه چنانكه ديديم به تازگي مورد حمله قرار گرفته بود) آذوقه و مهمات بفرستند و فوجي را به فرماندهي يك ژنرال روس براي محافظت از كاروان در نظر گرفتهاند. عباس ميرزا فوج «بهادران» را به فرماندهي ميرزا احمد مستوفي به همراه «جعفرقليخان مقدم و سربازان مقدم با يكصد سوار از غلامان جلادت نشان» مأمور كرد تا در ميان قپان و مقري راه را بر كاروان آذوقه و مهمات روسها بگيرند. فوج اعزامي ميبايست براي رسيدن به محل مورد نظر از اردوباد بگذرد و در آنجا بود كه جاسوسان از قصد آنها آگاه شدند و به ژنرال روس خبر دادند. به اين ترتيب روسها در گروس توقف كردند و فرستادگان عباسميرزا، پس از مدتي انتظار، از آمدن كاروان نااميد شدند. خبر كه به عباسميرزا رسيد، تصميم گرفت قواي خود را از اردوباد به كوچاندن ايلات قپان بفرستد. فوج بهادران و فوج مقدم به همراه «غلامان جلادتنشان» به سوي قپان حركت كردند اما پيش از آنكه دست به كاري زننند «ايلات مزبور از بيم جان كوچيده، پناه به ظل عنايت نواب نايبالسلطنه آوردند».
شاهزاده عباسميرزا پس از اين عمليات به خوي رفت و در آنجا از انتصاب فرمانده تازه قواي روسيه در قفقاز آگاه شد. روايت دنبلي از ماجرا چنين است: «ينارال مركز (ژنرال فيليپ يوسفيچ ماركيز پاولويچ) به دولت روس اظهار نموده كه ينارال پترويچ طورمصوف (ترومسوف) در كار لشكركشي و محاربه با سپاه ايران تساهل مينمايد و بيهوده آن همه مال و سالدات روس را تلف ميسازد و اگر به جاي او من تعيين و منصوب شوم، مصدر فتوحات شايان خواهم شد؛ دولت روس هم او را به سرداري تعيين و روانه نمودند. ينارال مزبور [به] محض ورود به تفليس و استحضار از مراجعت موكب نواب نايبالسلطنه و رخصت دادن سپاه به آسايشخانه و ولايت، ينارال پنبك را با هشتهزار سواره و سالدات روانه ايروان و مأمور ساخت كه اگر تواند ايل و رعيت از آنجا كوچاند و اگر اين آرزو محصل نگردد، چپاولي به مال و دواب اهالي ايروان نمايد...»
ماجراي اين لشكر كشي را در شماره بعد بخوانيد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی