كوششهاي پائيزي
از جمله حوادث مهم و عجيب سال 1226ه.ق. كه عبدالرزاق مفتون دنبلي در «مآثر سلطانيه» به آن اشاره دارد، نافرجام ماندن طرح عمليات مشترك نظامي ايران و عثماني عليه روسيه است. چنانكه پيشتر اشاره شد توسعهطلبي روسها در قفقاز به سرزمينهاي تحت تسلّط ايران محدود نميشد و نبردهاي متعددي نيز ميان ارتش روسيه و قشون عثماني در اين منطقه حادث شد. از سوي ديگر با وجود اختلافاتي كه در مورد حاكميت و ميزان نفوذ در مناطق سرحدّي ميان دولتهاي ايران و عثماني وجود داشت، حضور دشمني مشترك و قدرتمند مانند روسيه امكان همكاري ميان دو همسايه را فراهم ميكرد.
در پائيز سال 1190ه.ش. (1226ه.ق.) به شاهزاده عباسميرزا كه به جمعآوري و كوچاندن ايلات و طوايف و اسكان آنها در قراجهداغ نظارت ميكرد، خبر رسيد كه امينپاشا «سرعسكر دولت عثمانيه» ارزنهالروم را به سمت قارص حركت كرده تا مطابق قرار قبلي همراه قشون ايران در نبردي با روسها شركت كند. «نايبالسلطنه (عباسميرزا) هم بناي ستيز و آويز با روس را از سمت قراجهداغ موقوف [كرد] و با توپخانه سواره، به نظام انگريز (شيوه انگليسي) كه عقل از مشاهده نشانهزني نشانهزني و چابكي آن حيران ميشد و سربازان و ساير سپاه و اسباب و آلات حرب و جدال از چمن گلنبر (نزديك ورزقان در شمال تبريز) حركت [كردند] و روانه ايروان شدند تا از آن سمت سپاه دولتين به معاضدت (همكاري) يكديگر به محاربه روسيه تفليس و باشآچوق كوشند و در آن حوالي به دفع آنان پردازند».
در اين هنگام بيش از يك سال از استقرار گروه مستشاران نظامي انگليسي (همراهان مالكوم) در اردوي عباسميرزا ميگذشت و با توجه به توصيف دنبلي به نظر ميرسد عملكرد آنها مورد استقبال ايرانيان قرار داشته است.
تير قضا
عباسميرزا و سپاهش در ميانه راه ايروان به نخجوان رسيده بودند كه شاهزاده آگاه شد «سرعسكر» هنوز به قارص وارد نشده است. بنابراين «نايبالسلطنه ايلغار (تاختوتاز) چند روزه از راه نخجوان به قراباغ فرمود تا در ظرف چند روز توقف هر يك از ايل و رعيت كه مستظل (سايهنشين) به ظلال (سايبان) مرحمت دولت ابدمدت شود، از آفت صدمات سپاه نصرتهمراه مصون گرديده، خاطرجمعانه وارد نخجوان و قراجهداغ گردد و هر يك تمرّد بنمايند به سزاي خود رسند».
مأموران نايبالسلطنه به كوچاندن ايلاتِ مطيع و «گوشمال متمرّدين» مشغول شدند و از جمله ايل كولاني قراباغ و احشام مغاويز را به سمت نخجوان حركت دادند. از متمرّدين هم اهالي كوروس (يا كورزه، در نزديكي خداآفرين) بودند كه عباسميرزا سرداري را مأمور تنبيه آنها كرد. اما از طرف ديگر يك ژنرال روس («خطاكوف»؟) با فوجي از سربازان روس و قرهباغي براي دفاع از كوروس به آنجا وارد شد و در قلعهاي ساكن شد. اين اقدام باعث شد سپاه نايبالسلطنه بيست روزي را در آن حوالي اقامت كند و سپس به نخجوان بازگردد.
عباس ميرزا ميخواست از نخجوان راهي ايروان شود تا مقدمات لشكركشي مشترك با عثمانيها به سوي تفليس را فراهم كند. اما «اتفاقاً در روز ورود به نخجوان چاپاري از ايروان وارد [شد و] محقّق گشت كه سرعسكر دولت عثمانيه و سردار ايروان بناي ملاقات با يكديگر در سرحدّ قارص و ايروان گذاشته، از آن طرف سرعسكر و از اين طرف سردار به آيين شايسته روانه محل تلاقي شده بودند و به طريقي كه معمول ايران و روم (منظور عثماني) است، در عرض راه، پيش روي صف جانبين، سواران خاص و چابك آنهاست (يعني سواران برگزيده هر سپاه جلوي صفوف قرار گرفتند) [و] تازي (در اينجا به معني تاختن) و تفنگاندازي و جريدبازي (جنگ نمايشي) آغاز نمودند. ناگاه... احدي از خاصان سرعسكر تفنگ انداخته بود كه گلولهي آن از بناگوش سرعسكر بيرون رفته و دندان او را با خود برد. سرلشكر بيهوش شده و همراهان او را به قارص بردند. سردار [حسينخان ايرواني] هم با كمال تأسف، لابد (ناچار) معاودت به ايروان كرد و تير قضا نگذاشت كه ملاقات آنها ميسر گردد».
بهادران
عباسميرزا پس از آگاه شدن از اين ماجرا فوراً كسي را براي احوالپرسي از «سرعسكر» روانه كرد و نامههايي براي سران سپاه عثماني و حكام قارص و شهرهاي اطراف فرستاد و اطمينان داد كه اين حادثه تغييري در رويه دوستانه او ايجاد نخواهد كرد. او حتي دكتر «دراموند كمبل» انگليسي را كه از همراهان سر هارفورد جونز بود و در هنگام پايان مأموريت او، به استخدام نايبالسلطنه در آمد، براي معالجه «سرعسكر» فرستاد. «زخم سرعسكر اگر چه او را از كار باز داشت، اما كارگر نبوده و بعد از چندي بهبودي يافت به ارزنهالروم مراجعت نمود. سپاه روس هم در هر جا كه بود، آسايش گزين شد».
به اين ترتيب طرح عمليات مشترك قشون ايران و عثماني عليه روسها عملي نشد و فرصت از دست رفت.
«نايبالسلطنه در همان اوان كه در نخجوان توقّف داشتند [از] واقع نشدن جنگ شايان و نزديك شدن موسم زمستان كه هنگام آسايش غازيان (سپاهيان) است، افسردهخاطر ميبوند. ميرزا احمد مستوفي، سرهنگ فوج سربازان خاصه كه تمام آنها از سالدات روس ميباشند... دست توسّل به دامان مرحمت نايبالسلطنه العليّه زده، تمام آنها را به شرف اسلام مشرّف فرموده و همگي را صاحبِ خانه و كوچ و اهل و عيال نمودهاند... و «بهادران» لقب آنهاست». فوج بهادران كه در اينجا از مُسلِم شدن اعضايش سخن رفته است، از اسراء و سربازان فراري ارتش روسيه تشكيل شده بود كه بعدها خواهيم ديد خيانت بعضي از آنها چگونه در شكست تلخ اصلاندوز كه كار سپاه ايران را يكسره كرد، نقش داشت.
از جمله حوادث مهم و عجيب سال 1226ه.ق. كه عبدالرزاق مفتون دنبلي در «مآثر سلطانيه» به آن اشاره دارد، نافرجام ماندن طرح عمليات مشترك نظامي ايران و عثماني عليه روسيه است. چنانكه پيشتر اشاره شد توسعهطلبي روسها در قفقاز به سرزمينهاي تحت تسلّط ايران محدود نميشد و نبردهاي متعددي نيز ميان ارتش روسيه و قشون عثماني در اين منطقه حادث شد. از سوي ديگر با وجود اختلافاتي كه در مورد حاكميت و ميزان نفوذ در مناطق سرحدّي ميان دولتهاي ايران و عثماني وجود داشت، حضور دشمني مشترك و قدرتمند مانند روسيه امكان همكاري ميان دو همسايه را فراهم ميكرد.
در پائيز سال 1190ه.ش. (1226ه.ق.) به شاهزاده عباسميرزا كه به جمعآوري و كوچاندن ايلات و طوايف و اسكان آنها در قراجهداغ نظارت ميكرد، خبر رسيد كه امينپاشا «سرعسكر دولت عثمانيه» ارزنهالروم را به سمت قارص حركت كرده تا مطابق قرار قبلي همراه قشون ايران در نبردي با روسها شركت كند. «نايبالسلطنه (عباسميرزا) هم بناي ستيز و آويز با روس را از سمت قراجهداغ موقوف [كرد] و با توپخانه سواره، به نظام انگريز (شيوه انگليسي) كه عقل از مشاهده نشانهزني نشانهزني و چابكي آن حيران ميشد و سربازان و ساير سپاه و اسباب و آلات حرب و جدال از چمن گلنبر (نزديك ورزقان در شمال تبريز) حركت [كردند] و روانه ايروان شدند تا از آن سمت سپاه دولتين به معاضدت (همكاري) يكديگر به محاربه روسيه تفليس و باشآچوق كوشند و در آن حوالي به دفع آنان پردازند».
در اين هنگام بيش از يك سال از استقرار گروه مستشاران نظامي انگليسي (همراهان مالكوم) در اردوي عباسميرزا ميگذشت و با توجه به توصيف دنبلي به نظر ميرسد عملكرد آنها مورد استقبال ايرانيان قرار داشته است.
تير قضا
عباسميرزا و سپاهش در ميانه راه ايروان به نخجوان رسيده بودند كه شاهزاده آگاه شد «سرعسكر» هنوز به قارص وارد نشده است. بنابراين «نايبالسلطنه ايلغار (تاختوتاز) چند روزه از راه نخجوان به قراباغ فرمود تا در ظرف چند روز توقف هر يك از ايل و رعيت كه مستظل (سايهنشين) به ظلال (سايبان) مرحمت دولت ابدمدت شود، از آفت صدمات سپاه نصرتهمراه مصون گرديده، خاطرجمعانه وارد نخجوان و قراجهداغ گردد و هر يك تمرّد بنمايند به سزاي خود رسند».
مأموران نايبالسلطنه به كوچاندن ايلاتِ مطيع و «گوشمال متمرّدين» مشغول شدند و از جمله ايل كولاني قراباغ و احشام مغاويز را به سمت نخجوان حركت دادند. از متمرّدين هم اهالي كوروس (يا كورزه، در نزديكي خداآفرين) بودند كه عباسميرزا سرداري را مأمور تنبيه آنها كرد. اما از طرف ديگر يك ژنرال روس («خطاكوف»؟) با فوجي از سربازان روس و قرهباغي براي دفاع از كوروس به آنجا وارد شد و در قلعهاي ساكن شد. اين اقدام باعث شد سپاه نايبالسلطنه بيست روزي را در آن حوالي اقامت كند و سپس به نخجوان بازگردد.
عباس ميرزا ميخواست از نخجوان راهي ايروان شود تا مقدمات لشكركشي مشترك با عثمانيها به سوي تفليس را فراهم كند. اما «اتفاقاً در روز ورود به نخجوان چاپاري از ايروان وارد [شد و] محقّق گشت كه سرعسكر دولت عثمانيه و سردار ايروان بناي ملاقات با يكديگر در سرحدّ قارص و ايروان گذاشته، از آن طرف سرعسكر و از اين طرف سردار به آيين شايسته روانه محل تلاقي شده بودند و به طريقي كه معمول ايران و روم (منظور عثماني) است، در عرض راه، پيش روي صف جانبين، سواران خاص و چابك آنهاست (يعني سواران برگزيده هر سپاه جلوي صفوف قرار گرفتند) [و] تازي (در اينجا به معني تاختن) و تفنگاندازي و جريدبازي (جنگ نمايشي) آغاز نمودند. ناگاه... احدي از خاصان سرعسكر تفنگ انداخته بود كه گلولهي آن از بناگوش سرعسكر بيرون رفته و دندان او را با خود برد. سرلشكر بيهوش شده و همراهان او را به قارص بردند. سردار [حسينخان ايرواني] هم با كمال تأسف، لابد (ناچار) معاودت به ايروان كرد و تير قضا نگذاشت كه ملاقات آنها ميسر گردد».
بهادران
عباسميرزا پس از آگاه شدن از اين ماجرا فوراً كسي را براي احوالپرسي از «سرعسكر» روانه كرد و نامههايي براي سران سپاه عثماني و حكام قارص و شهرهاي اطراف فرستاد و اطمينان داد كه اين حادثه تغييري در رويه دوستانه او ايجاد نخواهد كرد. او حتي دكتر «دراموند كمبل» انگليسي را كه از همراهان سر هارفورد جونز بود و در هنگام پايان مأموريت او، به استخدام نايبالسلطنه در آمد، براي معالجه «سرعسكر» فرستاد. «زخم سرعسكر اگر چه او را از كار باز داشت، اما كارگر نبوده و بعد از چندي بهبودي يافت به ارزنهالروم مراجعت نمود. سپاه روس هم در هر جا كه بود، آسايش گزين شد».
به اين ترتيب طرح عمليات مشترك قشون ايران و عثماني عليه روسها عملي نشد و فرصت از دست رفت.
«نايبالسلطنه در همان اوان كه در نخجوان توقّف داشتند [از] واقع نشدن جنگ شايان و نزديك شدن موسم زمستان كه هنگام آسايش غازيان (سپاهيان) است، افسردهخاطر ميبوند. ميرزا احمد مستوفي، سرهنگ فوج سربازان خاصه كه تمام آنها از سالدات روس ميباشند... دست توسّل به دامان مرحمت نايبالسلطنه العليّه زده، تمام آنها را به شرف اسلام مشرّف فرموده و همگي را صاحبِ خانه و كوچ و اهل و عيال نمودهاند... و «بهادران» لقب آنهاست». فوج بهادران كه در اينجا از مُسلِم شدن اعضايش سخن رفته است، از اسراء و سربازان فراري ارتش روسيه تشكيل شده بود كه بعدها خواهيم ديد خيانت بعضي از آنها چگونه در شكست تلخ اصلاندوز كه كار سپاه ايران را يكسره كرد، نقش داشت.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی