شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

آتش زير خاكستر

زمزمه آغاز دومين دوره جنگ‌هاي ايران و روس در واقع از سال 1241ه.ق. آغاز شد، يعني حدود 13 سال پس از انعقاد معاهده گلستان. عبدالرزاق مفتون دنبلي ذكر وقايع سال 1241 را بي‌مقدمه چنين آغاز مي‌كند: «كارگزاران دربار پادشاه روس به فكر نقض عهد و برهم زدن شروط مصالحه و متاركه افتاده به بهانه اينكه قدري از گوگچه‌ي ايروان داخل بناي مصالحه ماست، آغاز گفتگو نمودند. تردد و گفت و شنيد ايشان به درازا كشيد. كارگزاران دولت ايران گفتند شروط مصالحه بر اين قرار يافته كه در حين مصالحه هر جا كه در دست هر كس بوده است، باز كماكان چنان بوده، طرفين از حدود خود تخطي و تجاوز ننمايند (اصالت وضعيت موجود كه در معاهده گلستان با لفظ «اسطاطسكواوپرزنديم» از آن ياد شده بود). آن جماعت گاهي معاذير ناموجه مي‌گفتند و گاهي مي‌گفتند كه سلوك ما با نواب نايب‌السلطنه نمي‌شود و گاهي مي‌نمودند كه پادشاه ايران آنجا را كه خاطرخواه ماست به ما بخشش نمايد و درگذرد. از اين طرف نيز كارگزاران دولت دوران‌عدت ايشان را مجاب مي‌نمودند و آن حدود مشهور به «بالغ‌لو» و «گوني» و «گوگچه دنگيز» بود كه هميشه در دست كارگزاران اين‌طرف است». (مآثر سلطانيه)
گفتگو
پالكونيك مزاراويچ كه به اتفاق يك مترجم ارمني از سوي ژنرال يرملوف (فرمانرواي گرجستان و قفقاز) به ايران آمد، آورنده پيام روس‌ها بود. فتحعلي‌شاه شاهزاده عباس‌ميرزا را به سلطانيه (اقامتگاه تابستاني فتحعلي‌شاه در نزديكي زنجان) فراخواند و او را مأمور كرد به اتفاق حسن‌خان قاجار قزويني (سارواصلان)، آصف‌الدوله (كه در آن هنگام صدارت عظمي داشت)، ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي (معروف به ايلچي كه معاهده گلستان را از طرف ايران امضاء كرده بود) و ميرزا محمدعلي آشتياني با فرستاده روس گفتگو كنند. اين گفتگوهاي طولاني بي‌نتيجه ماند و به نوشته خاوري شيرازي، مزاراويچ «بالاخره صريحاً گفت كه عدم حصول اين تمنا (يعني واگذاري مناطق ياد شده به روسيه) موجب ترك مصالحه و وقوع مجادله است». (تاريخ ذوالقرنين)
هنگامي كه بي‌نتيجه بودن مذاكره با فرستاده روس نزد فتحعلي‌شاه آشكار شد، او ميرزا محمدصادق وقايع‌نگار مروزي را مأمور كرد به اتفاق مزاراويج به تفليس رود و در اين مورد با شخص يرملوف گفتگو كند. خاروي مي‌نويسد كه در جريان همين ماجرا «حاجي ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي به سبب اطّلاع از اوضاع دولت‌هاي خارج، به منصب ارجمند «وزارت امور دول خارجه» سرافراز شد»، و اين نخستين بار بود كه چنين عنواني در ايران به كسي داده مي‌شد.
فتحعلي‌شاه در دستورالعملي به وقايع‌نگار او را موظف كرده بود راه‌حل‌هاي سه‌گانه‌اي را در برابر يرملوف قرار دهد تا او يكي را برگزيند. «شق اول: آنكه به هيچ‌وجه تغييري در رفتار اين چهارده ساله كه بعد از مصالحه بوده نشود، هر يك از سرحدداران همان‌چه هنگام مصالحه داشته و تا حال دارند، باز كماكان داشته باشند و هيچ‌يك از طرفين خواهش در باب واگذاردن خاك و زمين به يكديگر ننمايند. شق ثاني: هرگاه تو خواهش يك پارچه زمين داشته باشي، چون نوكر بزرگ ايمپراطور هستي و مورد مرحمت ما مي‌باشي، بسيار سهل است... [اما] موافق انصاف اين است كه به وضعي كه از اين طرف بي‌مضايقگي مي‌شود، از آن طرف هم بشود و خواهشي كه نوكرهاي بزرگ سرحدنشين ما در حالت ضرورت از تو نمايند بپذيري... شق ثالث: هرگاه به اين دو شق راضي نشوي به [ميانجي‌گري طرف] ثالثي كه خارج از هر دو دولت باشد و بي‌خبر از اوضاع اين مصالحه نباشد راضي شدي كه در ميانه بر وفق انصاف رفع اختلاف نمايد...» («روضة‌الصفاي ناصري» نقل شده در حاشيه مآثر سلطانيه توسط غلامحسين زرگري‌نژاد)
مكتوب
القصّه، مزاراويچ تا تبريز وقايع‌نگار را همراهي كرد، اما از آنجا به بعد از او جدا شد و خود را به سرعت به تفليس رساند. گزارشي كه او از گفتگوهايش با مقامات ايران به يرملوف داد، خوي تند و سلطه‌جوي جنرال روس را به حركت آورد و دستور اشغال قلعه بالغ‌لو (يكي از سه نقطه مورد ادعاي روس‌ها) صادر شد. خود يرملوف نيز به بهانه سركشي به منطقه داغستان تفليس را ترك كرد تا از ديدار با وقايع‌نگار خودداري كند.
از سوي ديگر وقايع‌نگار مدتي در تبريز ماند تا شاهزاده عباس‌ميرزا از سركشي به محال قراگوزلو (كه اداره آن به تازگي به شاهزاده محمدميرزا (محمدشاه بعدي) سپرده شده بود) بازگردد. ميرزا محمدصادق پس از اينكه دستورالعمل‌هاي مورد نيازش را از نايب‌السلطنه گرفت راهي تفليس شد، اما هنوز در ايروان بود كه خبر اشغال بالغ‌لو و عزيمت يرملوف به داغستان را شنيد.
يرملوف توسط يكي از فرماندهان محلي براي وقايع‌نگار پيغام فرستاده بود كه ورود به تفليس را به پس از بازگشت او از داغستان موكول كند، اما وقايع‌نگار به اين پيام اعتنا نكرد و راهي تفليس شد. او در تفليس گفتگوهايي را با شخصي به نام وليمنوف، «نايب يرملوف»، آغاز كرد و در اين ميان چنان سماجت ورزيد كه وليمنوف ناچار شد مكتوبي مهر شده به او سپارد با اين مضمون: «قريه بالغ‌لو را از جمله رسدي (سهم) خود دانسته‌ايم و تصرّف در آن نموده‌ايم. بدون حكم امناي دولت روسيه [هم] تخليه [آنجا] ممكن نيست؛ ديگر اين همه گفتگو و مشاجره چيست»؟!
(ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی