توپراق قلعه
در شماره گذشته خوانديد كه حمله تلافيجويانه عثمانيها به سرحد كرمانشاهان ايران با مقاومت شاهزاده محمدعليميرزا بينتيجه ماند و منطقه زور و شهر سليمانيه نيز در اثر پيشروي شاهزاده، به فتوحات ايران افزوده شد. علاوه بر اين محمدعليميرزا خود را براي فتح بغداد نيز آماده ميكرد كه به بستر بيماري افتاد و ناچار شفاعت يكي از علماي شيعه بغداد را پذيرفت و از حمله به شهر چشم پوشيد. او در راه بازگشت به كرمانشاه در اثر بيماري درگذشت. چند ماه بعد ميرزا عيسي، ملقب به ميرزا بزرگ قائممقام نيز در تبريز در اثر يك بيماري مشابه جان سپرد.
از سوي ديگر مقامات دولت عثماني در تدارك كوششي تازه بودند. چون نوروز رسيد، فتحعليشاه قاجار با لشكريانش –به شيوه هر سال- راهي سلطانيه زنجان شد تا بهار را در آنجا بگذراند. «در اين وقت اولياي دولت آلعثمان در استرداد ممالكي كه نايبالسلطنه به دست كرده بود... يكدل و يكجهت گشتند و در هر جا در ممالك عثماني تاجري ايراني يافتند او را محبوس و اموالش را مأخوذ داشتند و زائرين بيتالله حرام را در مملكت به حبسخانه درانداختند و محمدرؤفپاشا را سرعسكر ساخته به ارزنالروم فرستادند». («ناسخالتواريخ»، محمدتقي لسانالملك سپهر)
پيامها
شاهزاده عباسميرزا در همين ايام حسنخان قاجار قزويني را براي گشودن قلعه مغاز به سوي قارص و نريمان فرستاده بود كه او با سپاه عثماني روبرو شد و جنگي سخت ميانشان درگرفت. حسن خان در اين نبرد موفق شد لشكر حريف را بشكند و حدود هزار تن را اسير كند كه سعيدآقا سيواسي، فرمانده ايشان نيز در ميان اسرا بود. جماعت اسيران اواخر شعبان 1237ه.ق. هنگامي كه نايبالسلطنه (عباسميرزا) از تبريز وارد خوي شده بود به اردوي شاهزاده رسيدند. او اسيران را آزاد كرد و سعيدآقا را با اين پيام نزد محمدرؤف پاشا فرستاد: «اگر از اين جنگ و جوش دست باز داري و در ميان دولتين رفع ذات بين كني بر طريق سلامت رفته باشي، اگر نه راه ندامت خواهي سپرد».
سرعسكر عثماني كه از ديدن اين وضعيت و دريافت اين پيام به خشم آمده بود در كار نبرد مصمّم شد و راه مصالحه را بست. چنين بود كه عباسميرزا نيز در اواسط ماه رمضان از خوي به سوي ممالك عثماني حركت كرد و گروههايي از سپاه را به سوي سلماس، الباق و وان فرستاد. «در اين وقت مسموع افتاد كه جلالالدين محمدپاشا و حافظ علي پاشا (حاكم قارص) و ابراهيم پاشا با لشكري بيرون از حساب «توپراق قلعه» را به محاصره انداختهاند و در قلعه از ايرانيان 100 تن سرباز و 19 تفنگچي خلج بر زيادت نبود». (ناسخالتواريخ)
عبدالرزاق مفتون دنبلي مينويسد: «در مدت محاصره هر چه به آن معدود قليل (ايرانيان درون قلعه) دليل شده، پيغام كردند كه از قلعه بيرون آمده سالماً غانماً راه ديار خويش پيش گيرند و قلعه را بي ترس و بيم تسليم نمايند، آن فيهي قليله در جواب باز نمودند كه ما را تا جان در تن و رمق در بدن باشد خواهيم كوشيد و قلعه را از دست نخواهيم داد».
گويا شنيدن خبر مقاومت و دليري محافظان توپراق قلعه شاهزاده را غيرت افزود و دستور بازگشت سپاه اعزامي به وان را صادر كرد و با گروههايي ديگر به سوي الشكرد به حركت در آمد. «از طرف ديگر خبر رسيد كه حافظعليپاشا در محاصره توپراق قلعه سنگرها نزديك كرده و نقبها در برده، دير نباشد كه آن حصار را بگشايند و همچنان ارامنهاي كه در آن اراضي جاي دارند به استظهار روميان سر از خدمت برتافتند و در هشت فرسخي توپراق قلعه دوهزار خانوار با آلات حرب و ضرب در قراكليسا سنگري كردهاند».
جنگ
سپاه شاهزاده ابتدا به سوي قراكليسا رفت. كساني كه در آنجا سنگر گرفته بودند با مشاهده انبوهي لشكر ايران به فكر چاره افتادند و «طوعاً او كراهاً خاج (صليب) و انجيل و كشيش پيش انداخته به استقبال استعجال نمودند. نايبالسلطنه اجتماع آن جماعت را در يك جا مصلحت نديده، امر فرمودند كه در ديادين و محالات متصرف جابهجا شوند». (مآثر سلطانيه)
اردوي شاهزاده شبي را در قراكليسا گذراند و روز بعد به سوي توپراققلعه حركت كرد. نايبالسلطنه از آنجا كه ميخواست سپاهيان به هنگام رسيدن به قلعه خسته نباشند و نبرد را تاب آورند، دستور داد اردو به آرامي حركت كند. اما هنوز مسير چنداني نرفته بودند كه خبر رسيد محاصرهكنندگان قلعه كه از آمدن سپاه ايران باخبر شدهاند، بر كوشش خود افزودهاند تا شايد پيش از رسيدن اردوي شاهزاده قلعه را بگشايند. «در اين حال جاننثاران قلعه پيغامي چند به حسنخان نموده بودند. نايبالسلطنه را از استماع آن كلمات طاقت سكون نمانده، فيالفور با حسينخان سردار و حسنخان و قليلي از ملتزمين ركاب سوار گشته به ملاحظه ميدان حرب و تشخيص جاي تيپ و استعمال توپ و تفنگ به حدي به حوالي سنگر و معسكر (لشكرگاه) عثماني راندند كه ميان چادرها رنگ لباس آنها پيدا و نمايان بود». (همان)
فرماندهان سپاه عثماني با مشاهده اين حال توپهاي خود را بر بلنديها بردند و آماده نبرد شدند. نبردي محدود ميان شاهزاده و همراهانش با بخشي از لشكر عثماني درگرفت و چندان ادامه داشت تا سپاه ايران رسيد و جنگ مغلوبه شد. مشكل اينجا بود كه بلنديهاي موجود در صحنه نبرد در اختيار توپخانه عثماني بود و اين مسئله كار را بر سپاه فرسوده ايران دشوار ميكرد.
در شماره گذشته خوانديد كه حمله تلافيجويانه عثمانيها به سرحد كرمانشاهان ايران با مقاومت شاهزاده محمدعليميرزا بينتيجه ماند و منطقه زور و شهر سليمانيه نيز در اثر پيشروي شاهزاده، به فتوحات ايران افزوده شد. علاوه بر اين محمدعليميرزا خود را براي فتح بغداد نيز آماده ميكرد كه به بستر بيماري افتاد و ناچار شفاعت يكي از علماي شيعه بغداد را پذيرفت و از حمله به شهر چشم پوشيد. او در راه بازگشت به كرمانشاه در اثر بيماري درگذشت. چند ماه بعد ميرزا عيسي، ملقب به ميرزا بزرگ قائممقام نيز در تبريز در اثر يك بيماري مشابه جان سپرد.
از سوي ديگر مقامات دولت عثماني در تدارك كوششي تازه بودند. چون نوروز رسيد، فتحعليشاه قاجار با لشكريانش –به شيوه هر سال- راهي سلطانيه زنجان شد تا بهار را در آنجا بگذراند. «در اين وقت اولياي دولت آلعثمان در استرداد ممالكي كه نايبالسلطنه به دست كرده بود... يكدل و يكجهت گشتند و در هر جا در ممالك عثماني تاجري ايراني يافتند او را محبوس و اموالش را مأخوذ داشتند و زائرين بيتالله حرام را در مملكت به حبسخانه درانداختند و محمدرؤفپاشا را سرعسكر ساخته به ارزنالروم فرستادند». («ناسخالتواريخ»، محمدتقي لسانالملك سپهر)
پيامها
شاهزاده عباسميرزا در همين ايام حسنخان قاجار قزويني را براي گشودن قلعه مغاز به سوي قارص و نريمان فرستاده بود كه او با سپاه عثماني روبرو شد و جنگي سخت ميانشان درگرفت. حسن خان در اين نبرد موفق شد لشكر حريف را بشكند و حدود هزار تن را اسير كند كه سعيدآقا سيواسي، فرمانده ايشان نيز در ميان اسرا بود. جماعت اسيران اواخر شعبان 1237ه.ق. هنگامي كه نايبالسلطنه (عباسميرزا) از تبريز وارد خوي شده بود به اردوي شاهزاده رسيدند. او اسيران را آزاد كرد و سعيدآقا را با اين پيام نزد محمدرؤف پاشا فرستاد: «اگر از اين جنگ و جوش دست باز داري و در ميان دولتين رفع ذات بين كني بر طريق سلامت رفته باشي، اگر نه راه ندامت خواهي سپرد».
سرعسكر عثماني كه از ديدن اين وضعيت و دريافت اين پيام به خشم آمده بود در كار نبرد مصمّم شد و راه مصالحه را بست. چنين بود كه عباسميرزا نيز در اواسط ماه رمضان از خوي به سوي ممالك عثماني حركت كرد و گروههايي از سپاه را به سوي سلماس، الباق و وان فرستاد. «در اين وقت مسموع افتاد كه جلالالدين محمدپاشا و حافظ علي پاشا (حاكم قارص) و ابراهيم پاشا با لشكري بيرون از حساب «توپراق قلعه» را به محاصره انداختهاند و در قلعه از ايرانيان 100 تن سرباز و 19 تفنگچي خلج بر زيادت نبود». (ناسخالتواريخ)
عبدالرزاق مفتون دنبلي مينويسد: «در مدت محاصره هر چه به آن معدود قليل (ايرانيان درون قلعه) دليل شده، پيغام كردند كه از قلعه بيرون آمده سالماً غانماً راه ديار خويش پيش گيرند و قلعه را بي ترس و بيم تسليم نمايند، آن فيهي قليله در جواب باز نمودند كه ما را تا جان در تن و رمق در بدن باشد خواهيم كوشيد و قلعه را از دست نخواهيم داد».
گويا شنيدن خبر مقاومت و دليري محافظان توپراق قلعه شاهزاده را غيرت افزود و دستور بازگشت سپاه اعزامي به وان را صادر كرد و با گروههايي ديگر به سوي الشكرد به حركت در آمد. «از طرف ديگر خبر رسيد كه حافظعليپاشا در محاصره توپراق قلعه سنگرها نزديك كرده و نقبها در برده، دير نباشد كه آن حصار را بگشايند و همچنان ارامنهاي كه در آن اراضي جاي دارند به استظهار روميان سر از خدمت برتافتند و در هشت فرسخي توپراق قلعه دوهزار خانوار با آلات حرب و ضرب در قراكليسا سنگري كردهاند».
جنگ
سپاه شاهزاده ابتدا به سوي قراكليسا رفت. كساني كه در آنجا سنگر گرفته بودند با مشاهده انبوهي لشكر ايران به فكر چاره افتادند و «طوعاً او كراهاً خاج (صليب) و انجيل و كشيش پيش انداخته به استقبال استعجال نمودند. نايبالسلطنه اجتماع آن جماعت را در يك جا مصلحت نديده، امر فرمودند كه در ديادين و محالات متصرف جابهجا شوند». (مآثر سلطانيه)
اردوي شاهزاده شبي را در قراكليسا گذراند و روز بعد به سوي توپراققلعه حركت كرد. نايبالسلطنه از آنجا كه ميخواست سپاهيان به هنگام رسيدن به قلعه خسته نباشند و نبرد را تاب آورند، دستور داد اردو به آرامي حركت كند. اما هنوز مسير چنداني نرفته بودند كه خبر رسيد محاصرهكنندگان قلعه كه از آمدن سپاه ايران باخبر شدهاند، بر كوشش خود افزودهاند تا شايد پيش از رسيدن اردوي شاهزاده قلعه را بگشايند. «در اين حال جاننثاران قلعه پيغامي چند به حسنخان نموده بودند. نايبالسلطنه را از استماع آن كلمات طاقت سكون نمانده، فيالفور با حسينخان سردار و حسنخان و قليلي از ملتزمين ركاب سوار گشته به ملاحظه ميدان حرب و تشخيص جاي تيپ و استعمال توپ و تفنگ به حدي به حوالي سنگر و معسكر (لشكرگاه) عثماني راندند كه ميان چادرها رنگ لباس آنها پيدا و نمايان بود». (همان)
فرماندهان سپاه عثماني با مشاهده اين حال توپهاي خود را بر بلنديها بردند و آماده نبرد شدند. نبردي محدود ميان شاهزاده و همراهانش با بخشي از لشكر عثماني درگرفت و چندان ادامه داشت تا سپاه ايران رسيد و جنگ مغلوبه شد. مشكل اينجا بود كه بلنديهاي موجود در صحنه نبرد در اختيار توپخانه عثماني بود و اين مسئله كار را بر سپاه فرسوده ايران دشوار ميكرد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی