محمدعليميرزا و ميرزا بزرگ
ماجراي جنگهاي سال 1236ه.ق. ميان ايران و عثماني را تا جايي روايت كرديم كه داودپاشا (وزير بغداد) و محمودپاشا كهيا (حاكم شهر زور، سليمانيه فعلي) به درخواست دولت مركزي و به منظور پاسخ دادن به حملات شاهزاده عباسميرزا، لشكري آراستند و به سوي سرحد ايران –در راستاي بغداد- شتافتند. شاهزاده محمدعلي ميرزا (حاكم ولايات غربي ايران) چون خبر حركت سپاه عثماني را شنيد با حدود پانزدههزار جنگجو از كرمانشاه خارج شد و به سوي سرحد تاخت. محمدعلي ميرزا برادر بزرگتر عباسميرزا بود، اما از آنجا كه مادرش تبار گرجي داشت و از قاجارها نبود به وليعهدي پدر انتخاب نشده بود. به نوشته دنبلي در «مآثر سلطانيه» او «به رشادت و شهامت و عقل و ذكا موصوف و به كارداني و قدرشناسي و به بطش (سختگيري) و جلادت (دليري) مشهور و معروف بود». فتحعليشاه كه به خوبي ميدانست محمدعليميرزا از انتخاب شدن برادر كوچكترش به وليعهدي دلخور است حكومت كرمانشاهان، خوزستان، بختياري، بابان و جاف را به او واگذار كرده بود.
نبرد
محمدعلي ميرزا «در هيجدهم ذيحجه قريب به شهر زور لشكرگاه كرد و محمدآقاي كهيا و محمودپاشا در ياسينتپه كه از سه جانب با آب پيوسته و از يك جانب با خلاب (لجنزار، باتلاق)، سنگري راست كرده بنشست و 15 عدد توپ در پيش سنگر بداشتند». («ناسخالتواريخ»، محمدتقي لسانالملك سپهر)
به نوشته سپهر در اين هنگام محمودپاشا (حاكم زور) كساني را نزد شاهزاده فرستاد كه اگر مرا امان دهيد، فردا كه دو سپاه در برابر هم صف آراستند، من ناگهان همراه كسان خود به شما خواهم پيوست و با هم بر قواي مقابل ميتازيم. اما شاهزاده كه از پيشنهاد او بوي توطئه ميشنيد پاسخ درستي به او نداد و فرستادگانش را پس فرستاد. محمودپاشا با حمايت محمدعليميرزا و دولت ايران حكومت زور را به دست آورده بود و به همين دليل هم چنين پيشنهادي فرستاد اما شاهزاده به او اعتماد نكرد و كار را به نبرد روز بعد واگذاشت.
او «روز ديگر كه خورشيد سر بر زد، ساخته جنگ گشت و موسي وده (موسيو وده؟) معلم انگريز را با جماعتي از سرباز و سوار و توپخانه و زنبوركخانه از ميان دره چنانكه خصم نديده و ندانست بفرستاد تا ناگاه از قفاي دشمن درآيند و نبرد آزمايند و خود لشكر را جنبش داده ميمنه و ميسره راست كرد و بر فراز تلي صعود كرده جبين بر خاك نهاد و از كارسازِ بينياز طلب نصرت نمود و سخت بگريست. آنگاه به ميان سپاه آمد. از دو سوي گيرودار دليران بالا گرفت و دهان توپ و تفنگ صاعقهبار آمد و از خون مردان خاك ميدان گونهي لعل و مرجان گرفت. روميان (عثمانيها) را مجال درنگ نماند، پشت با جنگ داده به يك بار روي برتافتند».
محمودپاشا و محمدآقا كهيا به سوي كركوك گريختند و لشكرگاه و توپخانه عثمانيها به راحتي به چنگ قواي شاهزاده افتاد. محمدعلي ميرزا به سليمانيه رفت و عبداللهپاشا، عموي عليپاشا (والي وقت دياربكر) را كه پيشتر به ايران گريخته و به او پناهنده شده بود، به حكومت شهر زور منصوب كرد. ماه محرم رسيد و شاهزاده موقتاً دست از جنگ كشيد و محرم را در سليمانيه ماند. با پايان محرم و رسيدن صفر 1237ه.ق. خيمه بيرون زد و به قصد گشودن بغداد لشكر آراست. اما قضا در كمين او بود.
قضا
هنگامي كه شاهزاده محمدعليميرزا به منزل «دلو عباس» رسيد، «مزاجش از اعتدال بگشت و سخت مريض شد. از آن سوي داود پاشا (وزير بغداد) هراسان گشت و شيخ موسي نجفي را كه در ميان علماي اثنيعشري نامبردار بود شفيع ساخت و به درگاه فرستاد. شاهزاده محمدعلي ميرزا را مكانت شيخ موسي و شدت مرض از تسخير بغداد بازداشت و داود پاشا را به جاي گذاشته به جانب كرمانشاهان كوچ داده، در منزل طاقگرا زحمت اسهال بر ضعف بدن بيفزود ناچار در آنجا رحل اقامت انداخت و دانست از اين مرض جان به سلامت نبرد. حسنخان فيلي و اسدخان بختياري را طلب كرد و فرمود: دور نباشد كه چون من نباشم از اين لشكرگاه نتوانيد به سلامت بيرون شد، اكنون كه مرا حشاشهاي از جان (خردك رمقي) به جاي است طريق مأمن خويش گيريد و برگذريد. شب شنبه 26 شهر صفر در سال 1237ه.ق. هنگام سپيدهدم رخت از اين جهان به جنان جاويدان كشيد و در 6 ربيعالاول اين خبر مسموع شاهنشاه ايران افتاد و در سوگواري پسري چونين اگر چه با دل شكسته و خاطر خسته بود، به كبرياي سلطنت و شريعت ملكداري اظهار حزن و فزع نفرمود و فرزند اكبر ارشد او محمدحسينميرزا را به جاي پدر نصب كرد و منشور فرمانگزاري عراقين عرب و عجم را بدو فرستاد و او را حشمهةالدوله لقب داد. بالجمله جسد شاهزاده را در بيرون كرمانشاه در ميان روضهاي كه خود كرده بود با خاك سپردند».
به نظر ميرسد بيماري ناشناختهاي كه محمدعليميرزا را در كام مرگ فرستاده است در پهنه گستردهاي شيوع داشته است. چنانكه عبدالرزاق مفتون دنبلي در شرح وقايع سال 1237ه.ق. مينويسد: در اين دو سه سال از تأثير حركات اجرام علويه و قرانات كواكب، امراض مهلكه در بعضي از بلاد چين و هندوستان اتفاق افتاده، جمع كثيري از زندگاني سير آمدند و از آن حدود به بعضي از بلاد ايران سرايت كرده در شيراز و اصفهان و يزد و كاشان و قزوين و عراق عجم و از آنجا به بعضي از ولايات آذربايجان... افتاده در همه اين ولايات گروهي انبوه رخت هستي به كاخ نيستي كشيدند». («مآثر سلطانيه»)
از جمله كساني كه در اين سال روز عمرشان به شبانگاه آمد، ميرزا بزرگ قائممقام پدر ميرزا ابولقاسم بود كه در همين سال درگذشت و منصب قائممقامي را براي او بگذاشت.
ماجراي جنگهاي سال 1236ه.ق. ميان ايران و عثماني را تا جايي روايت كرديم كه داودپاشا (وزير بغداد) و محمودپاشا كهيا (حاكم شهر زور، سليمانيه فعلي) به درخواست دولت مركزي و به منظور پاسخ دادن به حملات شاهزاده عباسميرزا، لشكري آراستند و به سوي سرحد ايران –در راستاي بغداد- شتافتند. شاهزاده محمدعلي ميرزا (حاكم ولايات غربي ايران) چون خبر حركت سپاه عثماني را شنيد با حدود پانزدههزار جنگجو از كرمانشاه خارج شد و به سوي سرحد تاخت. محمدعلي ميرزا برادر بزرگتر عباسميرزا بود، اما از آنجا كه مادرش تبار گرجي داشت و از قاجارها نبود به وليعهدي پدر انتخاب نشده بود. به نوشته دنبلي در «مآثر سلطانيه» او «به رشادت و شهامت و عقل و ذكا موصوف و به كارداني و قدرشناسي و به بطش (سختگيري) و جلادت (دليري) مشهور و معروف بود». فتحعليشاه كه به خوبي ميدانست محمدعليميرزا از انتخاب شدن برادر كوچكترش به وليعهدي دلخور است حكومت كرمانشاهان، خوزستان، بختياري، بابان و جاف را به او واگذار كرده بود.
نبرد
محمدعلي ميرزا «در هيجدهم ذيحجه قريب به شهر زور لشكرگاه كرد و محمدآقاي كهيا و محمودپاشا در ياسينتپه كه از سه جانب با آب پيوسته و از يك جانب با خلاب (لجنزار، باتلاق)، سنگري راست كرده بنشست و 15 عدد توپ در پيش سنگر بداشتند». («ناسخالتواريخ»، محمدتقي لسانالملك سپهر)
به نوشته سپهر در اين هنگام محمودپاشا (حاكم زور) كساني را نزد شاهزاده فرستاد كه اگر مرا امان دهيد، فردا كه دو سپاه در برابر هم صف آراستند، من ناگهان همراه كسان خود به شما خواهم پيوست و با هم بر قواي مقابل ميتازيم. اما شاهزاده كه از پيشنهاد او بوي توطئه ميشنيد پاسخ درستي به او نداد و فرستادگانش را پس فرستاد. محمودپاشا با حمايت محمدعليميرزا و دولت ايران حكومت زور را به دست آورده بود و به همين دليل هم چنين پيشنهادي فرستاد اما شاهزاده به او اعتماد نكرد و كار را به نبرد روز بعد واگذاشت.
او «روز ديگر كه خورشيد سر بر زد، ساخته جنگ گشت و موسي وده (موسيو وده؟) معلم انگريز را با جماعتي از سرباز و سوار و توپخانه و زنبوركخانه از ميان دره چنانكه خصم نديده و ندانست بفرستاد تا ناگاه از قفاي دشمن درآيند و نبرد آزمايند و خود لشكر را جنبش داده ميمنه و ميسره راست كرد و بر فراز تلي صعود كرده جبين بر خاك نهاد و از كارسازِ بينياز طلب نصرت نمود و سخت بگريست. آنگاه به ميان سپاه آمد. از دو سوي گيرودار دليران بالا گرفت و دهان توپ و تفنگ صاعقهبار آمد و از خون مردان خاك ميدان گونهي لعل و مرجان گرفت. روميان (عثمانيها) را مجال درنگ نماند، پشت با جنگ داده به يك بار روي برتافتند».
محمودپاشا و محمدآقا كهيا به سوي كركوك گريختند و لشكرگاه و توپخانه عثمانيها به راحتي به چنگ قواي شاهزاده افتاد. محمدعلي ميرزا به سليمانيه رفت و عبداللهپاشا، عموي عليپاشا (والي وقت دياربكر) را كه پيشتر به ايران گريخته و به او پناهنده شده بود، به حكومت شهر زور منصوب كرد. ماه محرم رسيد و شاهزاده موقتاً دست از جنگ كشيد و محرم را در سليمانيه ماند. با پايان محرم و رسيدن صفر 1237ه.ق. خيمه بيرون زد و به قصد گشودن بغداد لشكر آراست. اما قضا در كمين او بود.
قضا
هنگامي كه شاهزاده محمدعليميرزا به منزل «دلو عباس» رسيد، «مزاجش از اعتدال بگشت و سخت مريض شد. از آن سوي داود پاشا (وزير بغداد) هراسان گشت و شيخ موسي نجفي را كه در ميان علماي اثنيعشري نامبردار بود شفيع ساخت و به درگاه فرستاد. شاهزاده محمدعلي ميرزا را مكانت شيخ موسي و شدت مرض از تسخير بغداد بازداشت و داود پاشا را به جاي گذاشته به جانب كرمانشاهان كوچ داده، در منزل طاقگرا زحمت اسهال بر ضعف بدن بيفزود ناچار در آنجا رحل اقامت انداخت و دانست از اين مرض جان به سلامت نبرد. حسنخان فيلي و اسدخان بختياري را طلب كرد و فرمود: دور نباشد كه چون من نباشم از اين لشكرگاه نتوانيد به سلامت بيرون شد، اكنون كه مرا حشاشهاي از جان (خردك رمقي) به جاي است طريق مأمن خويش گيريد و برگذريد. شب شنبه 26 شهر صفر در سال 1237ه.ق. هنگام سپيدهدم رخت از اين جهان به جنان جاويدان كشيد و در 6 ربيعالاول اين خبر مسموع شاهنشاه ايران افتاد و در سوگواري پسري چونين اگر چه با دل شكسته و خاطر خسته بود، به كبرياي سلطنت و شريعت ملكداري اظهار حزن و فزع نفرمود و فرزند اكبر ارشد او محمدحسينميرزا را به جاي پدر نصب كرد و منشور فرمانگزاري عراقين عرب و عجم را بدو فرستاد و او را حشمهةالدوله لقب داد. بالجمله جسد شاهزاده را در بيرون كرمانشاه در ميان روضهاي كه خود كرده بود با خاك سپردند».
به نظر ميرسد بيماري ناشناختهاي كه محمدعليميرزا را در كام مرگ فرستاده است در پهنه گستردهاي شيوع داشته است. چنانكه عبدالرزاق مفتون دنبلي در شرح وقايع سال 1237ه.ق. مينويسد: در اين دو سه سال از تأثير حركات اجرام علويه و قرانات كواكب، امراض مهلكه در بعضي از بلاد چين و هندوستان اتفاق افتاده، جمع كثيري از زندگاني سير آمدند و از آن حدود به بعضي از بلاد ايران سرايت كرده در شيراز و اصفهان و يزد و كاشان و قزوين و عراق عجم و از آنجا به بعضي از ولايات آذربايجان... افتاده در همه اين ولايات گروهي انبوه رخت هستي به كاخ نيستي كشيدند». («مآثر سلطانيه»)
از جمله كساني كه در اين سال روز عمرشان به شبانگاه آمد، ميرزا بزرگ قائممقام پدر ميرزا ابولقاسم بود كه در همين سال درگذشت و منصب قائممقامي را براي او بگذاشت.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی