شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

پايان كار فتحعلي‌شاه

فتحعلي‌شاه قاجار، دومين پادشاه سلسله قاجاريه كه از سال 1212ه.ق. و پس از مرگ آغامحمدخان بر تخت نشست و جنگ‌هاي ايران و روس در دوره سلطنت او حادث شد، در سال 1250ه.ق. پس از حدود سي‌وهشت سال سلطنت در اصفهان درگذشت. مرگ او درست يك سال پس از درگذشت وليعهد و نايب‌السلطنه‌اش عباس‌ميرزا اتفاق افتاد و چنانكه رسم آن روزگار بود، به كشمكش شاهزادگان بر سر جانشيني و طغيان و هراس مردم منجر شد.
فتحعلي‌شاه حدود هشت ماه پس از درگذشت شاهزاده عباس‌ميرزا، به منظور جلوگيري از اغتشاشي كه پيش‌بيني مي‌كرد پس از مرگش كشور را در خود فرو مي‌برد، شاهزاده محمدميرزا، پسر عباس‌ميرزا را به وليعهدي انتخاب و معرفي كرد. رقيب اصلي محمدميرزا در آن هنگام ظل‌السلطان، برادر تني عباس‌ميرزا بود كه انتظار داشت پدر او را به جاي برادر به جانشيني انتخاب كند. ظل‌السلطان به اين منظور از حمايت عبدالله‌خان امين‌الدوله و عده ديگري از درباريان نيز بهره‌مند بود. در برابر الله‌يارخان آصف‌الدوله كه دايي محمدميرزا بود، به همراه غلامحسين‌خان سپهدار، منوچهرخان ايچ‌آقاسي و چند درباري ديگر از وليعهدي محمدميرزا پشتيباني مي‌كرد. محمدميرزا سرانجام –بيشتر به واسطه احترامي كه فتحعلي‌شاه براي خاطره عباس‌ميرزا قائل بود- در اين كشمكش پيروز شد و روز دوازدهم صفر 1250ه.ق. رسماً وليعهدي خود را در كاخ نگارستان جشن گرفت. با اين وجود او در هنگام مرگ فتحعلي‌شاه كه چند ماه بعد اتفاق افتاد، در آذربايجان كه از زمان پدرش وليعهدنشين دولت قاجار شده بود به سر مي‌برد.
كهولت
شاه قاجار حدود چهار ماه پس از تعيين تكليف وليعهدي محمدميرزا، براي سامان دادن به اوضاع ولايات مركزي و جنوبي كشور راهي اصفهان شد. نشانه‌هاي كهولت به تدريج در چهره و رفتار او نمايان شده بود. به نوشته خاورش شيرازي، «زوال هر دولت را نشانه‌هاست و وبال هر شوك را بهانه‌ها. چند بهانه به جهت زوال اين شوكتِ ارجمند به هم رسيد كه موجب تغيير مزاج اقدس اعلي گرديد و جسم مبارك را از فرط غم و غصه كاهيد. سه فقره از آن جمله، اكبر نوائب بود: اول تسلط جماعت روسيه بر ولايت آذربايجان و اخذ هشت كرور تنخواه نقد از خزانه دولت ابداركان. دوم وفات دو نفر از شاهزادگان عظيم‌الشأن (محمدعلي‌ميرزا دولتشاه و عباس‌ميرزا) كه ضمين منير اقدسش را به غايت افسرد... سوم اختلاف نواب شاهزادگان بود كه به سبب وفور اغراض نفساني به هم افتادند و... خانمان مسلمانان را بر باد فنا دادند (اشاره به جنگ‌هاي شاهزادگان بر سر حوزه حكومت)... بالجمله از وفور غصه و اندوه، مزاج مبارك از حد اعتدال انحراف يافت و لشكر امراض مزمنه به ميدان وجود مسعودش دو اسبه شتافت. از كثرت امراض داخلي و خارجي اخلاق كريمانه نيز تغيير پذيرفت و با هر نفسي از امين و خائن سخن از روي خشم و خشونت مي‌گفت». («تاريخ‌ذوالقرنين»، خاوري شيرازي)
فتحعلي‌شاه با چنين وضعيتي روز چهارم جمادي‌الثاني 1250ه.ق. وارد اصفهان شد و در باغ سعادت‌آباد مستقر شد. او سيف‌الدوله و آصف‌الدوله را مأمور سركوب قبايل بختياري كرد، حسام‌السلطنه و فرمانفرما را براي جمع‌آوري ماليات مأموريت فارس داد و عبدالله‌خان امين‌الدوله را به انتظام ممسني گمارد. «لاجرم فرمانفرما و محمدتقي‌خان روز شنبه هفدهم شهر جمادي‌الاخره اجازت يافته به طرف شيراز كوچ دادند و امين‌الدوله، ميرزا ابوالحسن‌خان وزير دول خارجه و ميرزا سيدعلي تفرشي مستوفي را برداشته از لشكرگاه پادشاه بيرون شد و در لسان‌الارض تخت‌فولاد اصفهان منزل كرد و لشكريان بر گرد او انجمن شدند و سراپرده راست كردند؛ اما كار ديگرگون بود و خداي ديگرسان قضا كرده بود». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
آشوب
روز پنجشنبه نوزدهم جمادي‌الثاني 1250ه.ق. (30 مهر 1213ه.ش.) سه ساعت قبل از غروب آفتاب فتحعلي‌شاه از بستر برخاست تا لباس رسمي بپوشد و خود را به لشكريان بنماياند تا آنها از بيماري او آگاه نشوند. اما هنوز بند قبا را استوار نكرده بود كه از پا افتاد. يكي از خدمه را فراخواند تا به او تكيه كند. لحظه به كمك او نشست و نفس آخر را كشيد.
نخستين مشكلي كه شاهزادگان، زنان حرم و درباريان با آن روبرو شدند، دشواري پنهان نگاه‌داشتن خبر مرگ شاه بود. آنها به خوبي مي‌دانستند كه انتشار اين خبر غوغايي در پي خواهد داشت. اما شاهزادگانِ مدعي، خودداري نتوانستند و هر يك براي رسيدن به مقر حكومت خود و آماده شدن براي ادعاي سلطنت و نبردهايِ ملازم آن، پنهاني به سويي تاختند. خبر مرگ شاه ناخواسته منتشر شد و آشوب به پا خاست. «از شامگاه تا سپيده‌دم از تمامت شهر اصفهان بانگ تنفگ و هاي‌هاي مردم به چرخ همي‌رفت. مردم لشكرگاه نيز بر دو بهره بودند، [يك بهره] لشكريان مازندراني و قشون ركابي و ديگر قبايل [بودند] كه بيرون سعادت‌آباد در كنار زاينده‌رود نشيمن داشتند و توپخانه و زنبوركخانه در ميان ايشان بود؛ و [بهره ديگر] كه اين سوي زاينده‌رود سراپرده غلامحسن‌خان سپهدار و لشكر عراقي جاي داشت و اين دو لشكر از يكديگر هراسناك بودند و دهان توپ‌ها و زنبوره‌ها را به سوي هم راست كرده بودند».
درباريان براي حمل پنهاني جنازه شاه به مقبره پيش‌بيني شده‌اش در قم و انتقال گنجينه سلطنت به دارالخلافه تدبيرها كردند و آشوب ادامه داشت تا سرانجام محمدشاه با كمك قائم‌مقام بر آن غلبه كرد و آرامش به كشور بازگشت.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی