مرگهاي رازآلود
(براي صفحه تاريخ شرق)
ووسترو، كنسول آلمان، روز چهارم خرداد 1299 در درگيري با نيروهاي طرفدار حكومت خودخوانده شيخ محمد خياباني در تبريز كشته شد. وزارت امورخارجه ايران دو روز بعد، مرگ كنسول را به وزير مختار آلمان در تهران چنين اطلاع داد: «گفته ميشود خودكشي كرده است، آنچه مسلم است حادثه تقصير خودش بوده است». اما آنچه واقعاً اتفاق افتاده بود، هرگز روشن نشد. گويي مرگهاي مرموز و پايانهاي غمانگيز، با سرنوشت نهضت خياباني پيوند خورده بود.
شيخ محمد خياباني، متولد 1258 در تبريز بود. تحصيلات ديني داشت و به زبانهاي آذري و فارسي وعظ ميكرد. در جواني به نهضت مشروطه پيوست و عليه استبداد صغير جنگيد. به نمايندگي از مردم تبريز به مجلس دوم راه يافت و از دموكراتها بود. پس از انحلال مجلس در ماجراي اولتيماتوم روسيه (ماجراي شوستر) به قفقاز رفت و در بازگشت به تبريز همراه دوستان دموكراتش فعاليت سياسي را از سر گرفت. نفوذ آنها در شرايطي كه دولت مركزي ضعيف بود، هر روز افزايش مييافت تا اينكه اواخر سال 1298، با همراهي فرمانده قشون آذربايجان، اداره ايالت را عملاً به دست گرفتند.
قيام خياباني
ماهيت حركتي كه به قيام خياباني شهرت يافت، موضوع مناقشه بوده است. گروهي اين حركت را جنبشي در مبارزه با قرارداد 1919 تلقي كردهاند و گروه ديگري آن را يك حركت تجزيه طلبانه خوانده اند. عدهاي خياباني را مردي وطنپرست و مستقل دانستهاند و عدهاي ديگر به او اتهام وابستگي به عثماني و حتي گرايش به بلشويسم زدهاند.
بيترديد روزنامههاي وابسته به حزب دموكرات خياباني در تبريز، قرارداد 1919 را بدون تصويب مجلس بياعتبار خواندند؛ اما مخالفت آنها در مقايسه با هياهويي كه در تهران عليه قرارداد در جريان بود، چندان پر رنگ نبود. خياباني حتي بعداً مخالفت با عملكرد وثوق الدوله را در امضاي قرارداد، به گلايه از پنهانكاري و تكروي او فرو كاست .
احتمالاً يكي از دلايلي كه دولت وثوق الدوله، حكومت خودمختار شيخ را تحمل كرد، نرمش عملي او در مقابل سياستهاي دولت مركزي بوده است. تقريباً در هيچيك از منابع دست اول تاريخي كه ماجراي قيام خياباني را روايت كردهاند، نشانه قاطعي مبني بر تجزيه طلبي او ديده نميشود. به نظر ميرسد خياباني آذربايجان را قسمت جدا نشدني ايران ميدانست، اما انتظار داشت نوعي خودمختاري كه زمينههايش در قانون اساسي مشروطه پيشبيني شده بود، به اين ايالت داده شود. او گلايه داشت كه تعداد نمايندگان آذربايجان در مجلس، با جمعيت آنجا و مجاهدتي كه آذريها براي جنبش مشروطه نشان دادهاند، تناسب ندارد. خياباني در ابتدا ميخواست انجمنهاي ايالتي كه در قانون اساسي مطرح شده بود تشكيل شود، مجلس شوراي ملي در تهران كار خود را از سر بگيرد (مجلس در فترت بود) و حاكم مقبولي براي آذربايجان منصوب شود. حتي به نظر ميرسد استفاده از اصطلاح «آزاديستان» به جاي آذربايجان، بيشتر به منظور يادآوري مجاهدتهاي آذريها براي كسب آزادي ايران بوده است تا تأكيدي بر تجزيه طلبي.
در مورد دشمني خياباني با عثمانيها نيز نميتوان ترديد كرد، چنانكه به هنگام اشغال تبريز توسط ارتش عثماني، او و هممسلكانش در حزب دموكرات، همگي گريخته و يا تبعيد شده بودند. يكي از خواستههايي كه قيام خياباني مطرح ميكرد اما، با اتهام تمايل به بلشويسم تا حدودي سازگار بود: تقسيم اراضي مالكان، ميان كشاورزان.
قتل كنسول
ووسترو، كنسول جوان و تندروي آلمان در تبريز، پس از ورود بلشويكهاي روس به انزلي و با الهام گرفتن از آنچه ميان آنها و جنگليها در جريان بود، به تحريك بلشويكهاي تبريز مشغول شد، يا دستكم تبريزيها چنين تصور ميكردند. گويي ووسترو ميبايست جانش را بر سر اثبات عدم وابستگي حزب دموكرات به بلشويكها ميگذاشت.
خياباني، روحاني جوان و پرشور از انديشه قدرت گرفتن انديشههاي بلشويكي در آذربايجان نگران شد. پس عجيب نبود كه هواداران او به سوي كنسولگري حركت كردند. حمايت ووسترو از بلشويكها، حمايتي تاكتيكي و براي رقابت با بريتانيا بود، اما او ناچار شد در مقابل دستگيري سران بلشويك مقامت كند. هواداران خياباني كنسولگري را محاصره كردند. ووستر، خشمگين از سرپچي كارمندان كنسولگري از دستور مقامت، شخصاً به پشتبام رفت و شروع به تيراندازي كرد. اما چند لحظه بعد، صداي اسلحهاش خاموش شد. جسد او را در حالي يافتند كه گلولهاي به دهانش خورده بود. هرگز روشن نشد اين گلوله از سوي هواداران خياباني شليك شده و يا او در تنگنا خودكشي كرده است. مرگ مبهم ووسترو، گويي پيشگويي سرنوشت شوم شيخ محمد خياباني را با خود داشت.
مرگ شيخ
رابطه حكومت خياباني با دولت مركزي، حتي پس از سقوط كابينه وثوقالدوله بد نبود. دولت مشيرالدوله حتي دو باري براي كمك به مخارج حكومتي، براي خياباني پول فرستاد. خياباني دو والي دولت مركزي را نپذيرفته بود، اما هنگامي كه مخبرالسلطنه خوشنام به واليگري آذربايجان برگزيده شد، خياباني پيشنهاد كرد كه او بدون نيروي مسلح وارد تبريز شود. هنگامي كه مخبرالسلطنه به تبريز آمد، خياباني از تحويل دادن مراكز دولتي و حتي ملاقات با او سرباز زد و سرانجام برايش پيغام فرستاد كه شهر را ترك كند. مخبرالسلطنه كه توانسته بود حمايت قزاقها را جذب كند هنگامي كه از مصالحه نااميد شد، غافلگيرانه به مراكز دولتي حمله برد و شهر را تصرف كرد. شيخ و يارانش گريختند. قزاقها، خياباني را كه در زيرزمين خانه همسايهاش پنهان شده بود يافتند. كسي به درستي نميداند تيراندازي را چه كسي شروع كرد، فقط هنگامي كه غرش تفنگها خوابيد، جسد بيجان خياباني را در زير زمين يافتند در حالي كه معلوم نبود به ضرب گلوله قزاقها كشته شده است و يا براي اينكه اسير نشود به سر خود شليك كرده است. مرگ شيخ هم براي هميشه مبهم و رازآلود باقي ماند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی