جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۳

برگي از خاطرات بولارد

مطلب امروز را به مرور يك روز از خاطرات سر ريدر ويليام بولارد اختصاص مي‌دهيم كه بين سال‌هاي 1318 تا 1324 سفير بريتانيا در تهران بود. نامه‌هاي خصوصي كه او در اين مدت به همسرش نوشت به همراه گزارش‌هاي رسمي‌اش براي وزارت امور خارجه بريتانيا در كتابي به نام «نامه‌هايي از تهران» منتشر شده است (غلامحسين ميرزا صالح اين كتاب را تحت عنوان «خاطرات سر ريدر ويليام بولارد» به فارسي برگردانده است).
ريدر ويليام بولارد فرزند يك كارگر بارانداز بود كه توانست تحصيلات متوسطه خود را با دشواري به پايان رساند و در امتحان ورود به اداره كنسولي شرقي وزارت خارجه بريتانيا پذيرفته شود. وزارت خارجه او را براي آموختن زبان‌هاي عربي، فارسي و تركي به مدرسه السنه شرقي كمبريج فرستاد. بولارد بيست و دو ساله بود كه به عنوان نايب كنسول به قسطنطنيه رفت. او شش سال در تركيه خدمت كرد تا اينكه به هنگام جنگ جهاني اول به عراق رفت و فرماندهي نظامي بغداد را با درجه سرگردي به عهده گرفت. از سال 1923 تا 1936 در جده، يونان، اتيوپي و اتحاد شوروي در بخش كنسولي خدمت كرد. سپس در اثر لياقتي كه نشان داده بود به عنوان وزير مختار و با لقب «سر» بار ديگر عازم جده شد. بولارد سه سال بعد و بلافاصله پس از آغاز جنگ جهاني دوم مأموريت يافت به تهران بيايد. او در شرح‌حال خود اين مأموريت را به عنوان «جالب‌ترين كار، در كشوري زيبا با آب و هوايي دلپذير» توصيف كرده است كه در عين حال «ارتقاء مقامي فراتر از انتظار» بوده است.
وينستون چرچيل در كتاب «محور تقدير» بولارد را «يك بريتانيايي خشن و واقع‌بين» معرفي مي‌كند. بسياري از داوري‌هايي كه بولارد در نامه‌هايش در مورد ايرانيان كرده است، صفت خشونت او را تأييد مي‌كند. او در جاي‌جاي نامه‌هايش خلقيات ايرانيان را سرزنش كرده و سياستمداران ايراني را نكوهيده است به گونه‌اي كه در بسياري موارد نوشته‌هاي او به توهين پهلو مي‌زند. البته اين نگاه منفي او نسبت به «ايرانيان» باعث شده است در مواردي بسيار «واقع بيني» او از ميان برود. (مثلاً يرواند آبراهاميان در كتاب «ايران بين دو انقلاب»، به ويژه هنگام بررسي اقدامات نمايندگان دوره‌هاي سيزدهم و چهاردهم مجلس شوراي ملي، در چند مورد نشان داده است كه بولارد درك درستي از اين اقدامات نداشته و بر اساس نوعي پيش‌داوري آن را به خلقيات منفي ايرانيان نسبت داده است.)
تهران- هيجدهم دسامبر 1942 (27 آذر 1321)
«هرگز تهران را به اين آرامي نديده بودم. همه ساكنانش، جز اشخاص متشخص مانند ديپلمات‌هاي خارجي، براي ثبت‌نام جهت صدور كوپن جيره‌بندي نان درون خانه‌ها مانده‌اند (در اين تاريخ تنها ده روز از غائله 17 آذر گذشته بود). اميد است مصرف روزانه گندم در تهران از 250 تن به حدود 200 تن كاهش يابد. جيره از مقداري كه بعضي از اغنيا در حال حاضر مي‌توانند بخرند به مراتب كمتر خواهد بود ولي بيشتر از آن است كه بسياري از مردم، طي وانفسايي كه يكي از بدبختي‌هاي مردم فقير در ايام اخير بوده است، مي‌توانستند بخرند. قرار نيست به مردماني كه از ولايات آمده‌اند و در تهران كاري ندارند كوپن داده شود و گمان مي‌رود اين كار هم احتمالاً بسياري از اين افراد را مجبور كند به روستاهايشان باز گردند. من احتمالاً قبلاً نوشته‌ام كه در اين مملكت بي‌دروپيكر نان در شهرها ارزان‌تر از گندم در روستاهاست، تا حدي كه بعضي روستائيان تمام گندمشان را فروخته‌اند و به شهر آمده‌اند و از محل سود حاصله با نان زندگي را مي‌گذرانند. در زماني كه تهيه نان خيلي مشكل بود، وزارت امور خارجه ايران يك نانوايي را به هيأت‌هاي ديپلماتيك اختصاص داد. نان‌ها نزد شيخ‌السفراء جمع مي‌شد و ما آن را از او تحويل مي‌گرفتيم...
صاحب يكي از سينماهاي تهران ديروز تمام افراد هنگ اسكاتلندي سي‌فورث (seaforth) را به ديدن يك فيلم مجاني دعوت كرد و وقتي نفرات از جلوي سفارتخانه مي‌گذشتند از وزيرمختار (يعني خود بولارد) خواسته شد از آنان سان ببيند... سرهنگ شومبرگ كه شب قبل وارد تهران شده بود ميهمان من بود. او براي ديدن رژه هنگ قديمي‌اش درست به موقع رسيده بود... قرار است [شومبرگ] به عنوان مأمور رابط در فارس به كار مشغول شود... ما تعداد زيادي افراد مختلف به عنوان مأمور رابط داريم: يك غيرنظامي از برمه... يك هندي از ارتش هندوستان، يك نفر اهل آفريقاي جنوبي كه در طول جنگ گذشته در پليس‌جنوب ايران (spr) خدمت مي‌كرده و اندكي فارسي ياد گرفته است و چندين نفر ديگر.
ذكر پليس‌جنوب ايران به يادم آورد كه كتاب كسل‌كننده «تاريخ ايران» نوشته سر پرسي سايكس به فارسي ترجمه شده و به زودي منتشر مي‌شود. اين كتاب داراي اطلاعاتي است كه در جاي ديگر پيدا نمي‌شود، ولي خودپرستي كه از هر صفحه آن تراوش مي‌كند مسخره و فكر اينكه به فارسي منتشر شود ناراحت كننده است. اين كتاب به ايرانيان ديد نامطلوبي از يك نويسنده انگليسي مي‌بخشد. يك عبارت آن را به ياد مي‌آورم كه قريب به اين مضمون است: «اين كاخ باشكوه را كه من ده سال قبل در آن اقامت داشتم، شاه عباس ساخته است». جاي جاي كتاب آكنده از جملاتي است كه همين‌قدر مسخره است. به هر حال بايد پشتكار پيرمرد را ستايش كنم. او 75 سال دارد و در مورد كتابش مكاتبه‌اي گسترده با مترجمش (محمدعلي فخرداعي گيلاني) مي‌كند. همه نامه‌ها و ضمائم و نسخ به خط كاملاً خواناي خودش است...
هيجان سياسي در تهران خيلي بالا گرفته و به نظر مي‌رسد هر وقت يك نخست‌وزير تقريباً سه ماه در مقامش دوام آورد و تمام مشاغل را پر بكند و ساير افراد پي ببرند كه قرار نيست چيزي نصيبشان شود، به اوج خود مي‌رسد و تداوم مي‌يابد. اگر كسي نداند كه بسياري از روزنامه‌ها فقط چند نسخه چاپ مي‌شوند و از راه باجگيري گذران مي‌كنند، از سمپاشي بعضي از آنها شگفت‌زده خواهد شد... من مي‌پذيرم كه مسئله مطبوعات و مجلس، در چنين مملكتي كه مردم بي‌مسئوليت هستند و تقريباً تا آخرين نفر فاسد، از درك من خارج است و نمي‌دانم اين مملكت چگونه مي‌تواند از انتخاب بين هرج‌ومرج و استبداد بگريزد.»

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی