تهاجم به ايران
اميد پارسانژاد
«آندرهيي اسميرنوف» سفير اتحاد جماهير شوروي و «سر ريدر بولارد» سفير بريتانيا در تهران اندكي پس از ساعت چهار بامداد روز سوم شهريور 1320 به خانه علي منصور نخستوزير وقت رفتند و به او اطلاع دادند كه نيروهاي نظامي كشورهايشان به خاك ايران حمله كردهاست. در يادداشتي كه دو سفير به نخستوزير بهتزده تحويل دادند از ايران خواسته شده بود فوراً مقاومت را ترك كند. منصور بلافاصله به كاخ سعدآباد رفت و خبر را به رضاشاه رساند. شاه مقتدر درمانده شد. او سفراي دو كشور مهاجم را احضار كرد و توضيح خواست، اما پاسخي نشنيد. ارتش ايران (به ويژه در شمال) با چنان سرعتي در مقابل نيروهاي مهاجم عقب نشست كه خود مهاجمان هم تصورش را نميكردند.
ديكتاتوري رضاشاه در سال 1320 به نقطه خطرناكي رسيده بود. در ميان گردانندگان امور، ديگر كمتر نشاني از شخصيتي برجسته ديده ميشد. فيروز و تيمورتاش كشته شده بودند، داور خودكشي كرده بود و فروغي خانه نشين بود. اقدامات رضاشاه باعث شده بود كه نه روشنفكران تحصيلكرده غرب، نه طبقه متوسط سنتي و مذهبي، نه اقليتهاي قومي، نه طبقه جديد كارگران صنعتي و نه حتي ارتش از او رضايت نداشتند. سفير بريتانيا چند روز پيش از حمله سوم شهريور به وزارت خارجه كشورش نوشته بود: «نارضايتي عمومي در ايران موقعيت مناسبي براي دسيسه چيني آلمانيها فراهم كرده است. شاه تقريباً مورد تنفر عمومي است و نميتواند بر حمايت كامل ارتش خود متكي باشد. لحظه مناسبي براي بركناري شاه و يا حتي پايان دادن به پادشاهي پهلوي فراهم آمده است. بيشتر مردم ايران از هرگونه انقلابي خشنود خواهند شد.» (نقل شده در «ايران بين دو انقلاب» يرواند آبراهاميان)
حمله
اوضاع جهان با حمله هيتلر به شوروي در جريان جنگ جهاني دوم دگرگون شده بود. انگلستان و شوروي كه تا پيش از آن با يكديگر دشمني ميكردند، در مقابل خطر مشترك دست دوستي به هم دادند. شوروي براي مقاومت در مقابل تهاجم آلمان نياز به تدارك داشت و نيروهاي متفقين، ايران را به عنوان مسيري مناسب براي تأمين اين تدارك انتخاب كردند.
شش لشكر پياده و زرهي شوروي در اولين ساعات سوم شهريور حمله به ايران را از سه نقطه آغاز كردند. ستون اول پس از گذشتن از رود ارس، شهرهاي جلفا، ماكو، خوي، اروميه و تبريز را اشغال كرد. ستون دوم از آستارا وارد شد و انزلي، اردبيل و رشت را تصرف كرد. اين دو ستون در نزديكي قزوين به هم رسيدند. ستون سوم از بندر شاه (بندر تركمن) حمله كرد و گرگان، مشهد و گرمسار را به تصرف در آورد. نيروهاي انگليسي نيز حملات خود را به طور همزمان از غرب و جنوب غرب آغاز كردند. در حالي كه يك دسته از نيروهاي انگليسي و هندي از خاك عراق وارد ايران شد و آبادان و خرمشهر را اشغال كرد، نيروي دريايي بريتانيا نيز شناورهاي نيروي دريايي ايران را در خليج فارس مورد حمله قرار داد و آنها را از ميان برد. در جريان اين حمله، دريادار بايندر (فرمانده نيروي دريايي) و بيش از 600 افسر و ملوان ايراني با شجاعت جنگيدند و كشته شدند. دسته دوم نيروهاي انگليسي از مرز خسروي وارد ايران شد و به سوي كرمانشاه پيشروي كرد. واحدهاي توپخانه كوهستاني ايران در شاهآباد غرب (اسلامآباد) در مقابل نيروهاي بريتانيايي به مقاومت پرداختند. لشكر كرمانشاه با وجود بمبارانهاي پيدرپي هواپيماهاي انگليسي تا روز ششم شهريور كه رضاشاه فرمان ترك مقاومت صادر كرد، از پيشروي نيروهاي انگليسي جلوگيري كرد. بر خلاف مقاومتهايي كه در جنوب و غرب از سوي ارتش ايران در مقابل نيروهاي متفقين صورت گرفت، نيروهاي نظامي ايران در شمال به سرعت از هم پاشيدند. بسياري عقيده دارند عدم مقاومت برخي واحدهاي ارتش، نتيجه خيانت گروهي از فرماندهان بوده است.
تسليم
رضاشاه عصر روز سوم شهريور پيامي از هيتلر دريافت كرد كه در آن وعده داده شده بود نيروهاي آلماني قفقاز را تا پاييز تصرف خواهند كرد. هيتلر از پادشاه ايران درخواست كرده بود تا آن هنگام در مقابل تهاجم متفقين مقاومت كند. اما براي رضاشاه آشكار بود كه ارتش نوپا و ضعيف ايران توان چنين ايستادگياي را ندارد. او صبح همان روز سفراي بريتانيا و شوروي را احضار و از طريق آنها از دولتهاي متجاوز درخواست كرده بود عمليات نظامي را متوقف كنند و به مذاكره بپردازند. شاه تلگرافي هم به روزولت، رئيس جمهور ايالات متحده زد و با يادآوري بيطرفي ايران از او استمداد كرد. اما هر سه كشور درخواست شاه ايران را بيپاسخ گذاشتند (روزولت روز 11 شهريور به تلگراف شاه پاسخ داد و عمل دولتهاي انگليس و شوروي را توجيه كرد).
رضاشاه كه هم نگران سرنوشت خودش پس از سقوط كامل كشور بود و هم ميخواست دستكم سلطنت را در خاندانش حفظ كند، روز ششم شهريور محمدعلي فروغي، سياستمدار برجسته را به نخستوزيري انتخاب كرد. توصيه فروغي اين بود كه شاه فوراً دستور ترك مقاومت ارتش را صادر كند و خود براي ترك كشور آماده شود. شاه پذيرفت. فروغي توانست در مذاكره با نمايندگان دولتهاي متجاوز به توافقي دست يابد كه مطابق آن رضاشاه كنارهگيري ميكرد و از ايران خارج ميشد، محمدرضا پهلوي به پادشاهي ميرسيد و مهاجمان استقلال و تماميت ارضي ايران و خروج نيروهايشان را بلافاصله پس از پايان جنگ تضمين ميكردند.
در توضيح شرايطي كه كشور را در معرض چنين حوادثي قرار داده بود، مراجعه به يك گزارش وابسته مطبوعاتي انگليس در تهران ميتواند روشنگر باشد. او پيش از آغاز حمله، به رؤسايش نوشته بود: «اكثريت وسيع مردم از شاه متنفرند... بيشتر آنها معتقدند گذشته از اينكه ايران ضعيفتر از آن است كه بتواند در مقابل آلمان يا روسيه ايستادگي كند... چرا آنها بايد براي دوام حكومت او بجنگند؟» («ايران بين دو انقلاب»)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی