شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۴

روايت انگليسي سلطان‌بود

چنانكه در شماره گذشته خوانديد، سپاه عباس‌ميرزا با تكيه بر توپخانه متحرّكي كه انگليسي‌ها سامان داده بودند و پياده‌نظامي كه «به قانون فرنگ» منظّم شده بود، در نبرد «سلطان‌بود» به پيروزي رسيد. با وجود اينكه در اين نبرد عده نظاميان ايران بسيار بيشتر از روس‌ها بود، اين پيروزي نشان مي‌داد برنامه نوسازي و «نظام جديد» شاهزاده در مسيري درست قرار دارد. مرور روايتي كه «دنيس رايت» بر پايه منابع باقي‌مانده از انگليسيان حاضر در نبرد «سلطان‌بود» ترتيب داده است براي به دست آوردن تصويري كامل‌تر از ماجرا روشنگر است.
هيأت
هيأت نظامي بريتانيايي كه در آذربايجان خدمت مي‌كرد از نظامياني تشكيل شده بود كه در ژوئيه 1810م. (تير 1189ه.ش. – جمادي‌الثاني 1225ه.ق.) همراه جان مالكوم به تبريز رفته بودند. اين هيأت در واقع جانشين هيأت فرانسوي شده بود كه ژنرال گاردان به ايران آورد. سر گور اوزلي، سفيركبير بريتانيا در ايران نيز عده‌اي افسر و درجه‌دار با خود به ايران آورد كه به هيأت مستقر در آذربايجان پيوستند. سرگرد «جوزف دارسي» فرماندهي اين هيأت را به عهده داشت و تحت فرماندهي او، سرگرد «استون» تصدّي زرادخانه و مهمات، سروان «چارلز كريستي» تصدّي پياده‌نظام و ستوان «هنري ليندزي» تصدّي توپخانه را به عهده داشت. «دروويل» (افسر فرانسوي كه به استخدام عباس‌ميرزا در آمده و پس از بازگشت هيأت همراه ژنرال گاردان در تبريز مانده بود) و «هنري ويلاك» مسئول آموزش پياده‌نظام بودند. «مونتيث» نيز مسئوليت آموزش مهندسان را به عهده داشت. «اعضاي هيأت نظامي بريتانيا در برابر وليعهد مسئول بودند... هر چند در نهايت امر، هيأت نظامي تحت دستور سفير بريتانيا در ايران عمل مي‌كرد... انگليسي‌ها به سرعت زرادخانه‌اي با يك ريخته‌گري در ارگ تبريز برپا داشتند. اين كار تحت نظارت رابرت آرمسترانگ انجام شد كه كارش را در كلكته با كالسكه‌سازي آغاز كرده بود و بعداً در معيت مالكوم به ايران آمده بود». آرمسترانگ كه صنعتگري ماهر بود توانست تعداد زيادي توپ و گلوله آماده استفاده كند.
وضع «نظام جديد» ايران تحت آموزش انگليسي‌ها به سرعت سر و سامان مي‌گرفت. «در نزديكي مراغه سربازخانه‌اي ساخته شد و وليعهد گفت كه قصد دارد مراغه را به «ووليچ آذربايجان» بدل نمايد. («ووليچ» woolich نام شهركي نظامي است در حومه لندن) يك دسته موزيك با نواي دهل و قره‌ني از شخصيت‌هاي برجسته استقبال مي‌كرد. تفنگ‌ها و شمشيرها و پارچه‌هايي كه همه ساخت انگلستان بودند جاي وسايلي را كه قبلاً فرانسوي‌ها تدارك مي‌ديدند گفتند. اونيفرم سربازان ايران (كت آبي يا سرخ با شلوار گشاد سفيد يا آبي) به اونيفرم سربازان انگليسي شباهت مشخصي يافت ولي كلاه پوست‌بره ايراني كماكان مورد استفاده قرار مي‌گرفت. مرداني كه هرگز ريش خود را نتراشيده بودند طبق مقرراتي شبيه مقررات ارتش بريتانيا صورت خود را اصلاح مي‌كردند. همه اين تغييرات به علت پشتيباني فراوان عباس‌ميرزا امكان‌پذير كشته بود. وي در ميان شخصيت‌هاي هم نسل خود در ايران صفت بارزي داشت، يعني علي‌رغم مخالفت‌ها مصمم بود كه راه و رسم جهان غرب را به كشورش بياورد.» از آنجا كه پرداخت مواجب سربازان نظم و نسق يافته بود، استخدام نيروي تازه براي قشون به آساني انجام مي‌گرفت و جوانان زيادي داوطلب شركت در «نظام جديد» بودند.
پيروزي
چنانكه پيشتر هم نوشته‌ام، نبرد «سلطان‌بود» در واقع نخستين آزمايش جدّي و موفّق «نظام جديد» بود. «روز 13 فوريه 1812م. ايراني‌ها كه عده‌شان بر عده روس‌ها بسيار فزوني داشت، پس از چند بار شكست توانستند يك نيروي كوچك روسيه را طي نبردي چهارساعت‌ونيمه در محل «سلطان‌آباد» (سلطان‌بود) در نزديكي رود ارس قلع‌وقمع كنند و اين پيروزيِ ايرانيان، موجب خشنودي فراوان افسران انگليسي شد. در حدود پانصد روس كشته يا مجروح شدند و در مقابل فقط يكصد ايراني و يك گروهبان انگليسي به قتل رسيدند. جسد بي‌سر اين گروهبان روز بعد پيدا شد. وليعهد كه به علت ابتلا به نوعي بيماري مقاربتي به وسيله پزشك هيأت نظامي تحت معالجه قرار گرفته بود، هنوز دوره نقاهت را طي مي‌كرد ولي اصرار ورزيده بود كه فرماندهي قواي خود را در آن جنگ به عهده بگيرد. او با كمال سخاوت و فروتني افسران انگليسي را كه عمليات را رهبري كرده بودند عامل اصلي پيروزي دانست و به علاوه اين زحمت را به خود داد كه به دوست ديرين خود يعني هارفورد جونز كه به تازگي به انگلستان بازگشته بود نامه‌اي بفرستد. وي در آن نامه نوشت: «توپخانه شما تنها عامل پيروزي بود». خود انگليسي‌ها هم بي‌معطلي پيروزي را نتيجه رهبري خودشان دانستند. «رابرت گوردون» كه در تهران زير دست اوزلي انجام وظيفه مي‌كرد به برادر بيست‌وهشت ساله‌اش، لرد آبردين كه بعدها به نخست‌وزيري بريتانيا رسيد، نوشت: «اين پيروزي همه ما را به حد زايدالوصفي خرسند ساخته است. واقعيت آن است كه ايراني‌ها تا اين زمان از روس‌ها مي‌گريختند و معروف است كه زماني پانصد روس يك لشكر كامل ايران را متوقف و مقهور ساختند. اگر بتوان افتخار اين پيروزي را به كسي نسبت داد، خود ما هستيم كه كاملاً در خور فخر و مباهاتيم. افسران انگليسي پس از مدت‌ها تمرين و آموزش اكنون توانسته‌اند كه ايرانيان را به ايستادگي در برابر دشمن با استفاده از توپ‌هايي كه ما به آنها داده‌ايم، قادر سازند».
افسوس كه اوضاع جهاني به گونه‌اي نبود كه اين همكاري ثمربخش ادامه يابد. افسوس!
(ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی