آشفتگي در گرجستان
نبرد «سلطانبود» را از چشم راويان انگليسي مرور كرديم، اينك به روايت مورخان ايراني از جنگهاي ايران و روس باز ميگرديم. بر پايه اين روايتها، چنين آشكار ميشود كه شاهزاده عباسميرزا (وليعهد و نايبالسلطنه فتحعليشاه قاجار) پس از پايان اين نبرد، خبر پيروزي را در عريضهاي براي پدرش نوشت و همراه اسيران، توپهايي كه از روسها به غنيمت در آمده بود، پرچم سفيدي كه روسها به نشانه تسليم برافراشته بودند و نشانهاي افسر ارشدي كه در جنگ كشته شده بود، نزد شاه فرستاد. «اين جمله در دارالخلافه تهران از پيشگاه شاهنشاه ايران بگذشت و عريضه[اي را] كه نايبالسلطنه نگار كرده بود، ميرزا عبدالوهاب معتمدالدّوله در ميدان پيشگاه و بارعام به طلاقت تمام برخواند. آنگاه شهريار تاجدار گروه اسيران را به حاجي محمّدحسينخان امينالدّوله سپرد تا بدان جودت و جود كه لازم وجود داشت ايشان را از پوشش و خورش آسوده دارد... اسيران بيشتر دين اسلام گرفتند و در رسته «ينكي مسلمانان» (تازه مسلمانها) در آمدند». («ناسخالتواريخ»، محمدتقي لسانالملك سپهر)
قراباغ
و اما در قراباغ: شاهزاده عباسميرزا اجازه داده بود اسيرانِ روس اجساد كشتگان خود را «با آيين خود» دفن كنند. همسر يكي از افسران ارشد روس كه در جنگ كشته شده بود نيز در ميان اسيرشدگان بود. اين زن اموال و سكّههاي طلاي فراوان همراه داشت، اما شاهزاده «به مقتضاي رعايت ناموس» فرمان داد زن را با اموالش به قلعه شوشي ببرند و به روسهاي مستقر در آنجا تحويل دهند. در همين گيرودار خبر رسيد كه «روسيهي قلعه پناهآباد... چهارصد نفر سالدات و يك عراده توپ به امداد محصورين و مقتولين و مأمورين روسيهي سلطانبود» فرستادهاند. («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگرينژاد)
نايبالسلطنه يكي از سرداران خود را براي نبرد با قواي كمكي روسيه فرستاد، اما روسها هنگامي كه دريافتند كه كار از كار گذشته است، به سوي قلعهاي به نام «ترناوت» عقبنشيني كردند و همانجا به محاصره قواي اعزامي عباسميرزا در آمدند. «روز ديگر نايبالسلطنه با جمعيت بر سر آنها ايلغار فرمود (تاخت). در همان شب روسيه در ميان برف و باران و سرماي شديد از آنجا فرار [كرده] و خود را به كوه جمرق كشيدند. سوارهي سپاه نصرتپناه به تعاقب ايشان پرداخته، تا دامن كوه تعاقب و چند نيزه سر به دست آورده، معاودت كردند». سپاه نايبالسلطنه در عين حال عدهاي از ارامنه ساكن در اطراف كوه جمرق را نيز به سوي ارس كوچاندند.
ماركيز
خبر شكست «سلطانبود» در شرايطي به ژنرال فيليپ ماركيز (فرمانده قواي روسيه در قفقاز) رسيد كه او براي مذاكره با شيخعليخان قبّه (در شيروان و داغستان) و همچنين مصطفيخان شيرواني عازم شرق قفقاز شده بود. او پس از آگاه شدن از ماجراي «سلطانبود» سفر خود را نيمهكاره رها كرد و به سوي قراباغ بازگشت.
دنبلي چنين وانمود كرده است كه ماركيز ابتدا به قصد نبرد با نايبالسلطنه، عباسميرزا، از رود كر گذشته و به سوي قراباغ آمده بود، اما «از بيم حرب و پيكار لشكر منصور، در قراباغ توقف نياورده، ينارال (ژنرال) كتلاروسكي را مأمور به توقّف در قلعه شوشي كرده، خود از آنجا به سرعت تمام روانه تفليس» شد. او يكي دو صفحه بعد اشاره ميكند كه اهالي «قسق» گرجستان «كه از تعديات روسيه به جان آمده بودند»، با شنيدن خبر حادثه سلطانبود «جرأتي يافته با يديگر در تمرد دولت و قتل روسيهي آنجا همداستان و بالاتفاق بر سر روسيهي مستحفظين آنجا ريخته، تمامي را عليالغفله (در حال غافلگيري) مقتول» ساختند. به نظر ميرسد ماركيز به واقع براي نبرد با عباسميرزا به قراباغ بازگشته بود، اما دليل حركتش به سوي تفليس، بيش از هراس از لشكر ايران، ضرورت سامان دادن به اوضاع گرجستان بوده است. عباسقليآقا باكيخانوف، مورّخ تاريخ شيروان و داغستان، اين معني را در اثر خود چنين آورده است: «ماركيز پاعولوچي (ژنرال فيليپ يوسفيچ ماركيز پاوليچ) از استماع خبر آمدن نايبالسلطنه با كمال سرعت از قبه به قراباغ آمد و جنرال كوتلرويسكي (كتلاروسكي) را به محافظت آنجا گذاشته، خود براي تمشيت امور گرجستان كه به سبب آشوب و قحط غلّه در كمال اغتشاش بود، روانه تفليس و از آنجا معزول [شد و] به روسيه برفت و جنرال انشف رتيشچوف به سرداري بيامد». («گلستان ارم؛ تاريخ شيروان و داغستان از آغاز تا جنگهاي ايران و روس»، عباسقليآقا باكيخانوف)
روايت دنبلي اين است كه آشفتگي گرجستان و توسّل مردم «قسق» به ايران، با تحرّك حسينخان سردار ايرواني استقبال شد و كار روسيه در پنبك و شورهگل چنان در هم پيچيد كه ماركيز «چاره كار را منحصر به همين ديد كه به توسّط ينارال ليسانويچ، مستحفظ شورهگل و پنبك كه از بدو ورود روسيه به حدود ايروان در سرحدّات متوقّف و با بعضي مردم فرومايه و تجّار بيرتبه و پايه مترددين قراباغ و تفليس مربوط بود، در ظاهر بناي دوستي با اولياي دولت عليه گذاشت. ينارال مزبور هم به وساطت حاجي ابوالحسن تاجر ايرواني كه در آن هنگام متوقّف شورهگل و مشغول معامله تاجرانه خود [بود] راهِ آمد و شد و مكاتبات و فرستادگان گشود».
پيشتر ديده بوديم كه ژنرال ماركيز يكبار هم با فرستادن عبداللهخان قاجار (كه در گنجه اسير روسها بود)، براي گفتگوي صلح ابراز آمادگي كرده بود. نبرد «سلطانبود» نشان ميداد كه توانايي قشون ايران رو به افزايش است، اما در عين حال اين توانايي به ميزان بسيار زيادي بر ابتكار و راهبري افسران انگليسي اتّكا دارد. خبر ناگواري كه در همين اوان به دربار ايران و اردوي شاهزاده رسيد اين بود كه ميان روسيه و انگلستان اتّحادي عليه فرانسه شكل ميگرفت كه همكاري افسران انگليسي با قشون ايران را دشوار ميكرد.
(ادامه دارد)
نبرد «سلطانبود» را از چشم راويان انگليسي مرور كرديم، اينك به روايت مورخان ايراني از جنگهاي ايران و روس باز ميگرديم. بر پايه اين روايتها، چنين آشكار ميشود كه شاهزاده عباسميرزا (وليعهد و نايبالسلطنه فتحعليشاه قاجار) پس از پايان اين نبرد، خبر پيروزي را در عريضهاي براي پدرش نوشت و همراه اسيران، توپهايي كه از روسها به غنيمت در آمده بود، پرچم سفيدي كه روسها به نشانه تسليم برافراشته بودند و نشانهاي افسر ارشدي كه در جنگ كشته شده بود، نزد شاه فرستاد. «اين جمله در دارالخلافه تهران از پيشگاه شاهنشاه ايران بگذشت و عريضه[اي را] كه نايبالسلطنه نگار كرده بود، ميرزا عبدالوهاب معتمدالدّوله در ميدان پيشگاه و بارعام به طلاقت تمام برخواند. آنگاه شهريار تاجدار گروه اسيران را به حاجي محمّدحسينخان امينالدّوله سپرد تا بدان جودت و جود كه لازم وجود داشت ايشان را از پوشش و خورش آسوده دارد... اسيران بيشتر دين اسلام گرفتند و در رسته «ينكي مسلمانان» (تازه مسلمانها) در آمدند». («ناسخالتواريخ»، محمدتقي لسانالملك سپهر)
قراباغ
و اما در قراباغ: شاهزاده عباسميرزا اجازه داده بود اسيرانِ روس اجساد كشتگان خود را «با آيين خود» دفن كنند. همسر يكي از افسران ارشد روس كه در جنگ كشته شده بود نيز در ميان اسيرشدگان بود. اين زن اموال و سكّههاي طلاي فراوان همراه داشت، اما شاهزاده «به مقتضاي رعايت ناموس» فرمان داد زن را با اموالش به قلعه شوشي ببرند و به روسهاي مستقر در آنجا تحويل دهند. در همين گيرودار خبر رسيد كه «روسيهي قلعه پناهآباد... چهارصد نفر سالدات و يك عراده توپ به امداد محصورين و مقتولين و مأمورين روسيهي سلطانبود» فرستادهاند. («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگرينژاد)
نايبالسلطنه يكي از سرداران خود را براي نبرد با قواي كمكي روسيه فرستاد، اما روسها هنگامي كه دريافتند كه كار از كار گذشته است، به سوي قلعهاي به نام «ترناوت» عقبنشيني كردند و همانجا به محاصره قواي اعزامي عباسميرزا در آمدند. «روز ديگر نايبالسلطنه با جمعيت بر سر آنها ايلغار فرمود (تاخت). در همان شب روسيه در ميان برف و باران و سرماي شديد از آنجا فرار [كرده] و خود را به كوه جمرق كشيدند. سوارهي سپاه نصرتپناه به تعاقب ايشان پرداخته، تا دامن كوه تعاقب و چند نيزه سر به دست آورده، معاودت كردند». سپاه نايبالسلطنه در عين حال عدهاي از ارامنه ساكن در اطراف كوه جمرق را نيز به سوي ارس كوچاندند.
ماركيز
خبر شكست «سلطانبود» در شرايطي به ژنرال فيليپ ماركيز (فرمانده قواي روسيه در قفقاز) رسيد كه او براي مذاكره با شيخعليخان قبّه (در شيروان و داغستان) و همچنين مصطفيخان شيرواني عازم شرق قفقاز شده بود. او پس از آگاه شدن از ماجراي «سلطانبود» سفر خود را نيمهكاره رها كرد و به سوي قراباغ بازگشت.
دنبلي چنين وانمود كرده است كه ماركيز ابتدا به قصد نبرد با نايبالسلطنه، عباسميرزا، از رود كر گذشته و به سوي قراباغ آمده بود، اما «از بيم حرب و پيكار لشكر منصور، در قراباغ توقف نياورده، ينارال (ژنرال) كتلاروسكي را مأمور به توقّف در قلعه شوشي كرده، خود از آنجا به سرعت تمام روانه تفليس» شد. او يكي دو صفحه بعد اشاره ميكند كه اهالي «قسق» گرجستان «كه از تعديات روسيه به جان آمده بودند»، با شنيدن خبر حادثه سلطانبود «جرأتي يافته با يديگر در تمرد دولت و قتل روسيهي آنجا همداستان و بالاتفاق بر سر روسيهي مستحفظين آنجا ريخته، تمامي را عليالغفله (در حال غافلگيري) مقتول» ساختند. به نظر ميرسد ماركيز به واقع براي نبرد با عباسميرزا به قراباغ بازگشته بود، اما دليل حركتش به سوي تفليس، بيش از هراس از لشكر ايران، ضرورت سامان دادن به اوضاع گرجستان بوده است. عباسقليآقا باكيخانوف، مورّخ تاريخ شيروان و داغستان، اين معني را در اثر خود چنين آورده است: «ماركيز پاعولوچي (ژنرال فيليپ يوسفيچ ماركيز پاوليچ) از استماع خبر آمدن نايبالسلطنه با كمال سرعت از قبه به قراباغ آمد و جنرال كوتلرويسكي (كتلاروسكي) را به محافظت آنجا گذاشته، خود براي تمشيت امور گرجستان كه به سبب آشوب و قحط غلّه در كمال اغتشاش بود، روانه تفليس و از آنجا معزول [شد و] به روسيه برفت و جنرال انشف رتيشچوف به سرداري بيامد». («گلستان ارم؛ تاريخ شيروان و داغستان از آغاز تا جنگهاي ايران و روس»، عباسقليآقا باكيخانوف)
روايت دنبلي اين است كه آشفتگي گرجستان و توسّل مردم «قسق» به ايران، با تحرّك حسينخان سردار ايرواني استقبال شد و كار روسيه در پنبك و شورهگل چنان در هم پيچيد كه ماركيز «چاره كار را منحصر به همين ديد كه به توسّط ينارال ليسانويچ، مستحفظ شورهگل و پنبك كه از بدو ورود روسيه به حدود ايروان در سرحدّات متوقّف و با بعضي مردم فرومايه و تجّار بيرتبه و پايه مترددين قراباغ و تفليس مربوط بود، در ظاهر بناي دوستي با اولياي دولت عليه گذاشت. ينارال مزبور هم به وساطت حاجي ابوالحسن تاجر ايرواني كه در آن هنگام متوقّف شورهگل و مشغول معامله تاجرانه خود [بود] راهِ آمد و شد و مكاتبات و فرستادگان گشود».
پيشتر ديده بوديم كه ژنرال ماركيز يكبار هم با فرستادن عبداللهخان قاجار (كه در گنجه اسير روسها بود)، براي گفتگوي صلح ابراز آمادگي كرده بود. نبرد «سلطانبود» نشان ميداد كه توانايي قشون ايران رو به افزايش است، اما در عين حال اين توانايي به ميزان بسيار زيادي بر ابتكار و راهبري افسران انگليسي اتّكا دارد. خبر ناگواري كه در همين اوان به دربار ايران و اردوي شاهزاده رسيد اين بود كه ميان روسيه و انگلستان اتّحادي عليه فرانسه شكل ميگرفت كه همكاري افسران انگليسي با قشون ايران را دشوار ميكرد.
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی