ظهور فرقه بابيه از مهمترين حوادث دوران پادشاهي محمدشاه قاجار بود. سيد عليمحمد باب خود را جانشين سيد كاظم رشتي، رئيس فرقه شيخيه خواند و مريداني پيدا كرد. اما او در ابتدا قصد نداشت به فعاليت خود جنبه سياسي بدهد. «باب» اهل ستيزه نبود، بلكه بر عكس مردي بود داراي اخلاقي نرم، چهرهاي مطبوع و رفتاري آرام كه به همين دلايل قادر بود در مردم نفوذ يابد. آرامش و نرمخويي او باعث شد در ابتدا حكومت با او مدارا كند. اما دستگاه روحانيت فعاليتهاي او را تاب نياورد و به مخالفت برخاست. با شدت گرفتن مخالفت علما، حسينخان نظامالدوله (حاكم فارس) جلسهاي ترتيب داد تا «باب» در حضور آنها ادعاي خود را باز نمايد. «باب» در آن مجلس از پاسخ گفتن به پرسشهاي علما عاجز ماند و حتي بر سر منبر ادعاي خود را انكار كرد. او مدتي به انزوا پناه برد و سپس توسط حاكم اصفهان (منوچهرخان معتمدالدوله) به آنجا برده شد. در پي مرگ منوچهرخان علماي اصفهان نامهاي به صدراعظم نوشتند و خواستار مجازات باب شدند. پاسخ حاجي ميرزا آقاسي به اين نامه شاهد روشني است كه نشان ميدهد دستگاه حكومت حتي تا آن هنگام هم از بابيه احساس خطر نميكرده است. (نامه تاريخ 11 محرم 1263ه.ق. را دارد كه مطابق است با 9 دي 1225ه.ش. و 30 دسامبر 1846م.)
حبس
حاجي ميرزا آقاسي در پاسخ به نامه علماي اصفهان نوشته بود: «در باب شخص شيرازي كه خود را باب و نايب امام ناميده نوشته بودند كه چون ضال مضل است، بر حسب مقتضيات دين و دولت لازم است مورد سياست اعليحضرت... [واقع] شود تا آينده را عبرتي باشد. آن ديوانه جاهلِ جاعل دعوي نيابت نكرده بلكه دعوي نبوت كرده... حقيقت اصول او را من بهتر ميدانم كه چون اكثر اين طايفه شيخي را مداومت به چرس و بنگ است، جميع گفتهها و كردههاي او از روي نشأة حشيش است... فكري كه براي سياست او كردهام اين است كه او را به ماكو بفرستم كه در قلعه ماكو حبس مؤبد باشد».
به اين ترتيب «باب» را ابتدا به زندان ماكو و سپس به قلعه چهريق (نزديك اروميه) فرستادند. گويا به هنگام انتقال به قلعه چهريق بود كه او براي نخستين بار به طور علني دعوي مهدويت كرد.
طبيعي بود كه به اين ترتيب مداراي بابيه با حكومت نميتوانست دوام يابد. در واقع نفس زنداني شدن «باب» او را در چشم پيروانش و همچنين در چشم كساني كه آمادگي گرويدن به او را داشتند، از دنياي واقعي به ساحت اسطوره برد. چند سال بعد ناصرالدينشاه تصميم صدراعظم پدرش را در مورد زنداني كردن «باب» به اين صورت نكوهش كرد: «اين خطا از حاجي ميرزا آقاسي افتاد كه او (ميرزا عليمحمد) را بي آنكه به دارالخلافه آورند، بدون تحقيق به چهريق فرستاد محبوس بداشت. مردم عامه گمان كردند كه او را علمي و كرامتي بوده. اگر ميرزا عليمحمدباب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نمايد، بر همه كس مكشوف ميگشت كه او را هيچ كرامتي نيست». («المتنبئين»، اعتضادالسلطنه)
گفتهميشود گرايش بابيها به جبههگيري و شورش عليه حكومت، بيشتر تحت تأثير سه تن از پيروان متعصب و بلندپرواز باب اتفاق افتاد. يكي از اين سهتن ملا حسين بشرويهاي (ملقب به «بابالباب»)، نخستين كس از شاگردان حاج سيد كاظم رشتي بود كه باب را يافت و به او گرويد. دو تن ديگر ملا محمدتقي بارفروش (ملقب به «قدوس») و ملا محمدعلي زنجاني (ملقب به «حجّت») بودند. از نامه 24 دسامبر 1849 سفير وقت روسيه در ايران (دالگوروكي) به وزير خارجه كشورش پيداست كه وضع نسبت به سه سال پيشتر (كه آقاسي نامهاش را به علماي اصفهان نوشت) چقدر تغيير كرده بود: «اين شخص كهنهپرست (باب) كه به ايجاد آشوب در ايالات مختلف ايران ميكوشد، بنابراين به تقاضاي من از سرحد (ماكو) رانده شده و اكنون در يكي از دهات اطراف اروميه (چهريق) زنداني است». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
محاكمه
در شرايطي كه طليعه دردسرهاي بابيان به تدريج آغاز شده بود، ميرزا عليمحمد باب به دستور حاجي ميرزا آقاسي به تبريز منتقل شد تا در مجلسي با حضور علماي شهر مورد محاكمه و تفتيش عقايد قرار گيرد. اين جلسه در حضور ناصرالدين ميرزاي وليعهد برگزار شد. عباس امانت در كتاب «قبله عالم» با بررسي گزارشهاي به جا مانده از محاكمه باب چنين نتيجهگيري كرده است كه ناصرالدين ميرزاي جوان و سادهدل در ابتداي جلسه تحت تأثير آوازه و رفتار دلنشين متهم قرار گرفته بود. اما به تدريج كه سؤال و جوابها ادامه پيدا كرد و باب در پاسخ دادن به بسياري از آنها درمانده شد، نظرش تغيير كرد. علماي حاضر در اين محاكمه در پايان او را محكوم كردند و از وليعهد خواستند اعدامش كند. وليعهد جوان كه از سويي نگران واكنش قهرآلود هوادران باب نسبت به قتل احتمالي او بود و از سوي ديگر نميخواست با خطر مخالفت با علما روبرو شود، به ياري مشاورانش راه حلي يافت. او گروهي پزشك به رياست دكتر ويليام كورميك انگليسي نزد باب فرستاد تا صحت عقل او را بررسي كنند. نتيجه چنانكه از قبل انتظار ميرفت حكم به جنون باب بود. اين گزارش جان باب را براي مدتي از مرگ نجات داد. اما ناصرالدين ميرزا سرانجام ناچار شد در دوران سلطنتش دستور اعدام ميرزا عليمحمد را صادر كند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر