سلطان محمدشاه ملقب به غازي، سومين پادشاه سلسله قاجاريه، شب سهشنبه ششم شوال 1264ه.ق. (دو ساعت و نيم از شب گذشته) در اثر عوارض بيماري نقرس در كاخ محمديه تهران درگذشت. او سالها با بيماري و رنج دستبهگريبان بود و از چند روز پيش از مرگ كه حالش رو به وخامت رفت، كمابيش به سرنوشت خود آگاه شد. به نوشته محمدتقي لسانالملك سپهر در «ناسخالتواريخ»، يكي از كاركنان كاخ سلطنتي دو سه روز پيش از مرگ شاه او را خواب ديده بود كه «سلبي (جامهاي) سياه در بر كرده بر منبري بر آمده و به بانگي كه سگان جميع بلاد و امصار اصغا نمودند، مرثيهاي انشاد فرمود (قرائت كرد)». صبح روز بعد كه شاه از اين ماجرا آگاه شد «تعبير اين خواب بدانست و فهم كرد كه خبر مرگ اوست كه بلاد و امصار را فرو گيرد و به همه جا فرا رسد».
شاهميري
ناصرالدين ميرزا وليعهد در هنگام مرگ پدرش در آذربايجان به سر ميبرد و بنا به سنتي كه از زمان شاهزاده عباسميرزا متداول شده بود، حكومت آنجا را به عهده داشت. «خبر مرگ محمدشاه را اول بار آنيچكوف، كنسول روسيه در تبريز، روز نهم شوال 1262ه.ق. (هشتم سپتامبر 1848م.- هفدهم شهريور1227ه.ش.) به ناصرالدين ميرزا رساند. چنين گويند كه وليعهد پس از شنيدن خبر انگشتر الماس خود را كه مزيّن به تصوير تزار بود به او نشان داد. اين انگشتر را نيكلا شخصاً در سفر ايروان در سال 1838 ميلادي به عنوان پيوند دوستي «عم بزرگ» به شاهزاده هديه كرده بود، و وي اينك از مأمور روس ميخواست كه در عزيمت به پايتخت [و نشستن بر تخت سلطنت] يارياش دهد. روز بعد، فرستاده ويژه انگليسي، كيث ادوارد ابوت نيز خبر درگذشت شاه را تأييد كرد». («قبله عالم»، عباس امانت)
اصطلاح «شاهميري» هنوز در بسياري از مناطق ايران رايج است و به اوضاع آشفته و وحشت عمومي ناشي از بيثباتي مطلق اطلاق ميشود. تداول اين اصطلاح آشكارا در حوادثي ريشه دارد كه در دوران انحطاط ايران پس از مرگ پادشاهان، كشور را فرا ميگرفت و به قتل، غارت، طغيان و نزاعهاي خونين بر سر قدرت ميانجاميد. مرگ محمدشاه قاجار نيز خطر بروز چنين حوادثي را در پي داشت. حاجي ميرزا آقاسي كه دوران وليعهدي ناصرالدين ميرزا را در رقابت با ملكجهان (مادر وليعهد، مهدعلياي بعدي) گذرانده و حتي در برهههايي كوشيده بود عباسميرزاي سوم (برادر ناصرالدين ميرزا) را به مقام وليعهدي بركشد، اينك در نبود مريد قدرتمندش محمدشاه احساس خطر ميكرد و ممكن بود با استفاده از سپاه ماكويي تحت فرمانش عليه ناصرالدينميرزا با ساير مدعيان سلطنت همپيمان شود. فضاي بيثبات و تبآلودهاي كه تهران را فرا گرفته بود، سفراي بريتانيا و روسيه را بر آن داشت كه بر عزيمت فوري ناصرالدينميرزا (كه حالا ديگر خود را ناصرالدينشاه ميخواند) اصرار كنند. اما شاه جوان و دستيارانش به هيچوجه آمادگي سفر فوري به دارالخلافه را نداشتند و تأكيد ميكردند اين كار بدون همراهي سپاهي قدرتمند بسيار خطرناك است و به گام نهادن در دهان شير شباهت دارد. در اينجا بود كه حسنشهرت، كارداني و تسلط همزمان ميرزا تقيخان فراهاني (وزير نظام آذربايجان) بر مسائل سياسي و امور نظامي به كار آمد. چنانكه محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در «صدرالتواريخ» آورده است، ميرزا تقيخان از وليعهد خواست «دستخطي مرقوم فرمائيد كه سندِ تقي سندِ من است. آنگاه با اين دستخط هر قدر تنخواه لازم باشد فراهم خواهم كرد».
امير
ميرزا تقيخان كه حالا ديگر با مقام صدارت و دريافت لقب اميركبير فاصله زيادي نداشت، با استفاده از اعتماد شاه جوان توانست حدود سيهزار تومان از تجار تبريز وام بگيرد. «به علاوه چندهزار تومان هم به وسيله «استيونس» كنسول انگليس در تبريز از «سفراندي» نام تاجر يوناني قرض كرد. سپس به سرعت به آماده كردن وسايل حركت شاه دست زد». («اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
ميرزا تقيخان با استفاده از پولي كه فراهم آمده بود به سرعت نيرويي دههزار نفري مركب از هفت فوج پيادهي نظام جديد، توپخانه و سواران ايلياتي ترتيب داد و آماده آوردن شاه به پايتخت شد. فرماندهان ماكويي كه به حاجيميرزا آقاسي وفادار بودند در اين نيرو نقشي نيافتند و به اين ترتيب امكان دسيسهچيني حاجي در كار آنها منتفي شد. ناصرالدين شاه نيز مقام ميرزا تقيخان را به امارت نظام، يعني فرماندهي كل نظام جديد، ارتقاء داد.
از سوي ديگر در تهران سران طوايف و خانوادههاي صاحبنفوذ قاجار كه از حاجيميرزا آقاسي و سياستهاي ضد اشرافي او دل پر خوني داشتند، گردهم آمدند و مجلسي با نام عجيب «مجلس امراي جمهوري» ترتيب دادند كه به گفته آنها تمام جناحهاي حكومت را نمايندگي ميكرد و از حمايت مهدعلياي جديد، مادر ناصرالدينشاه نيز بهرهمند بود. حاجيِ دسيسهگر كه از ترس برخوردهاي قهرآميز دشمنان به اقامتگاه تابستانياش در عباسآباد رفته بود، عملاً نتوانست كاري از پيش ببرد و تهران تا رسيدن شاه جديد، هر چند با اندكي آشفتگي، توسط مهدعليا و مجلس امرا اداره شد.
شاه سرانجام به همراه سپاه آبرومندش به تهران رسيد و روز بعد، در نخستين ساعات بامداد بيستودوم ذيقعده 1264 در مراسمي باشكوه در ايوان بيروني تالار سلام كاخ گلستان بر تخت مرمر نشست و تاج كياني را بر سر نهاد. سمت صدارت اعظم و عنوان «اميركبير» نيز در همان مراسم، يا اندكي بعد به ميرزا تقيخان فراهاني اعطاء شد و تنشها موقتاً آرام گرفت. هرچند حواث بزرگي در راه بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر