شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

فرو نشاندن شورش

شورش تعدادي از سربازان نظام جديد آذربايجان كه در تهران مستقر بودند از روز دوشنبه 15 ربيع‌الثاني 1265ه.ق. (19 اسفند 1227ه.ش. – 10 مارس 1849م.) آغاز شد و چنانكه در شماره گذشته خوانديد به محاصره مسلحانه اقامتگاه اميركبير و درخواست عزل او از صدارت انجاميد. اين شورش به تحريك دشمنان امير در ميان درباريان و با اشاره روس‌ها آغاز شده بود و بستر آن عقب‌افتادن مواجب و آذوقه سپاهيان و رفتار خشن اميرنظام جديد آذربايجان، ميرزا حسن‌خان (برادر اميركبير) بود. شايد به همين دليل امير در نخستين روز غوغا با سربازان معترض از در نرمش در آمد و براي آنها وعده رسيدگي به مشكلات و جبران مافات فرستاد. اما غوغا بر خلاف انتظار او روز بعد نيز ادامه يافت و سربازان غيرمسلح كه قصد ورود به ارگ دولتي را داشتند با تيراندازي محافظان روبرو شدند. كشته شدن دو تن از سربازان معترض در اين حادثه شورش را وارد مرحله‌اي حادّ كرد. شورشيان اين بار به طور مسلح اقامتگاه امير را محاصره كردند و خواستار عزل او شدند. آنها تهديد مي‌كردند در صورتي كه خواسته‌شان برآورده نشود صدراعظم را خواهند كشت.
تجمع مسلح
كلنل فرانت انگليسي كه بنا به درخواست مشترك شاه، امير و ميرزا ابوالقاسم امام‌جمعه به ميان سربازان رفت تا آنها را آرام كند، دريافت كه اين شورش از جاي ديگري هدايت مي‌شود. در اين ميان امير نيز كه از تحريك سياسي پشت ماجرا آگاه بود، با فرستادن نامه‌اي، خواستار سركوب شورشيان توسط شاه شد. ناصرالدين‌شاه از بيم خونريزي و سرگرفتن بحراني مهارنشدني خواسته او را نپذيرفت، اما در عين حال درخواست عزل امير را نيز رد كرد. به نوشته محمدتقي لسان‌الملك سپهر، عده‌اي از درباريانِ «نامجرّب كه حسن و قبح امور را ندانسته با ميرزا تقي‌خان دشمن بودند» با اين استدلال كه نمي‌توان به خاطر يك تن، لشكري بدين عظمت را نابود كرد، شاه را به عزل امير تشويق مي‌كردند. اما «ملك‌الملوك عجم (ناصرالدين‌شاه) در خشم شد و فرمود همانا مردمي ناآزموده بوده‌ايد و ندانسته‌ايد كه اگر امروز من به خواستاري سربازان، ميرزا تقي‌خان را از مكانت خويش ساقط سازم، خويشتن را از اوج سلطنت هابط كرده باشم، پس هر روز عزل و نصب چاكران من به اختيار لشكريان خواهد بود». (ناسخ‌التواريخ)
توصيه فرانت اين بود كه امير را موقتاً از ارگ دولتي خارج كنند، شايد شورشيان به تصوّر متزلزل شدن موقعيت او آرام گيرند. ميرزا آقاخان نوري، وزيرلشكر دوران محمدشاه كه با حاجي‌ميرزا آقاسي اختلاف پيدا كرده و طرد شده بود، در اين هنگامه فرصت را براي بازگشت به عرصه مناسب يافت. او كه از سوي سفارت بريتانيا حمايت مي‌شد، تعدادي تفنگچي به ارگ فرستاد تا اميركبير را به سلامت از آنجا خارج كنند و به خانه او ببرند. به اين ترتيب خانه نوري به محل تجمع بزرگان شهر بدل شد. امير خود در رقعه‌اي به شاه مي‌نويسد: «چنان كثرت و ازدحام است كه عقل حيران است؛ و متفرق نمي‌شوند... امام[جمعه] و كلّ علما اينجا هستند...» («اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
ميرزا ابوالقاسم امام‌جمعه با وجود اينكه دل خوشي از امير نداشت، به اصرار سفارت بريتانيا به سربازخانه‌ها رفت و اعضاي فوج‌هايي را كه همراه شورشيان نبودند براي مقابله احتمالي با آنها تهييج كرد. او نفوذ خود در ميان اصناف نيز به كار بست. روز بعد بازارها بسته شد و مردم مسلح در حمايت از امير به خيابان‌ها آمدند. چند فوج وفادار به امير (عموماً از عراق عجم) مردم را همراهي مي‌كردند. حضور اين جمعيت انبوه، سربازان شورشي را كه بي‌رهبر و ترسيده بودند به تدريج راهي سربازخانه‌ها كرد و آرامش به شهر بازگشت.
شگفتي
جمعيتي كه به تشويق امام‌جمعه، شاه و امير به خيابان‌ها آمدند و شورش را فرو نشاندند، روز پنجشنبه 19 ربيع‌الثاني امير را تا كاخ سلطنتي مشايعت كردند و او را با عزت و احترام به كار خود برگرداندند. چنانكه فرانت در گزارش روز 17 مارس 1849 خود به وزيرخارجه‌اش نوشته است: «در بازگشت اميرنظام به دربار سلطنتي، مردم شهر از پي او روان گشتند، گوسفندان قرباني كردند و استقبالي شاهانه از وي نمودند. امروز براي شاه روزي سرورانگيز بود... در اين مملكت هيچوقت چنين تظاهراتي به نفع يك وزير ديده نشده است».
اما اين ماجرا جنبه ديگري نيز داشت. بازگشت امير به قدرت (به اين شكل)، در رقابت شديدي كه ميان روسيه و بريتانيا براي نفوذ در امور ايران وجود داشت، يك پيروزي براي انگليسي‌ها به حساب مي‌آمد. پس از اين ماجرا بود كه ميرزا آقاخان نوري بار ديگر نفوذ خود را در دربار احياء كرد و مترصّد موقعيتي ماند تا جاي امير را بگيرد. طرفه اينكه او به پاس همين خدمت لقب «اعتمادالدوله» گرفت. لقبي كه پس از ميرزا ابراهيم‌خان شيرازي (صدراعظم مقتدر دوران آقامحمدخان و فتحعلي‌شاه) به كسي داده نشده بود. شايد اين لقب باشكوه را بتوان تلميحي از صدارت آينده ميرزا آقاخان نوري دانست و از تأثيرات متناقضي كه پديده‌اي واحد مي‌تواند به جا بگذارد در شگفت ماند. اين شورش و شيوه فرونشاندن آن عزت و اعتبار اميركبير را فزوني بخشيد، اما از سوي ديگر بزرگترين رقيب و دشمن آينده او را نيز در موقعيتي قرار داد كه پيش از آن نداشت.
تصوّر كهن ايراني، اينها را همه بازي سرنوشت و نتيجه تقدير شوم مي‌داند.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی