از جمله مهمترين ماجراهاي اواخر دوران سلطنت محمدشاه قاجار كه پس از مرگ او شدت گرفت، نافرماني محمدحسنخان سالار، پسر اللهيارخان آصفالدوله در خراسان بود كه در منابع تاريخي قاجاريه با عنوان «فتنه سالار» از آن ياد ميشود. اين ماجرا در عين حال از بغرنجترين مشكلاتي بود كه اميركبير در ابتداي سلطنت ناصرالدينشاه با آن دستوپنجه نرم كرد.
اللهيارخان آصفالدوله در عصر حكومت فتحعليشاه قاجار مدتي وزارت اعظم داشت. او از جمله بانفوذترين شخصيتهايي بود كه پس از مرگ نابهنگام شاهزاده عباسميرزا كوشيد تا پسر او محمدميرزا را به عنوان وليعهد جديد تثبيت كند. هر يك از پسران فتحعليشاه (برادران عباسميرزا) به طور طبيعي انتظار داشتند پس از مرگ او، نامزد جانشيني پدر شوند. اما آصفالدوله كه دايي محمدميرزا بود توانست وليعهدي خواهرزاده خود را با كمك ميرزا ابوالقاسم قائممقام تثبيت كند. چنين بود كه او پس از مرگ فتحعليشاه انتظار داشت صدارت شاه جوان و خواهرزاده خود را به عهده بگيرد. اما اين سمت به قائممقام رسيد و آصفالدولهي ناكام و خشمگين به عنوان حاكم خراسان راهي آن ديار شد. پس از قتل قائممقام نيز حاجيميرزا آقاسي با توجه به نفوذي كه بر محمدشاه داشت، شخص اول كشور شد و آصفالدوله كه به طمع صدارت بدون كسب اجازه از شاه راهي دارالخلافه شده بود، سرخورده و دلسرد به خراسان بازگشت.
وسوسه
محمدتقي لسانالملك سپهر، نويسنده «ناسخالتواريخ»، شرح وقايع سال 1262ه.ق. را چنين آغاز ميكند: «و در اين سال چنان افتاد كه كارداران دولت به اللهيارخان آصفالدوله فرمانگزار مملكت خراسان دل ديگرگون كردند. از اين روي كه محمدقليخان پسر آصفالدوله در حضرت شهريار (محمدشاه) حاجببار و ايشيكآقاسي (رئيس تشريفات) بود و مكانتي به سزا داشت... [اما او] از آن مردم بود كه دل آزرده داشت و همواره با آصفالدوله از كارداران دولت كتابي به سعايت (بدگويي) و شكايت مينگاشت و باز مينمود كه: «سلطنت پادشاه را به سوءتدبير حاجيميرزا آقاسي مداري و استقراري نمانده، رعيت دل رنجيده دارد و لشكري با خاطر آزرده روز ميگذارد. سالي و ماهي نميرود كه سربازان آهنگ طغيان نسازند و اولياي دولت را به اخذ مواجب به محاصره نيندازند.» از آن سوي چون اين سخنان در خراسان سمر گشت (معروف شد) و حسنخان سالار -پسر ديگر آصفالدوله- اصغاء نمود (شنيد)، چنان پنداشت كه اگر تجهيز لشكري كند و آهنگ دارالخلافه فرمايد، مردمان چنان از پادشاه رنجيدهاند كه بيزحمت جنگ تاج و اورنگ را از بهر او خواهند داد».
چنين بود كه سالار آماده طغيان شد و به جمعآوري نيرو و تحكيم پيوند با امراي محلي آغاز كرد. او از جمله يا يكي از حكمرانان محلي كه عليه حكومت مركزي طغيان كرده بود پيوند خانوادگي برقرار كرد (دخترش را به او داد و خواهر او را گرفت). هنگامي كه اخبار اقدامات آصفالدوله و سالار به تهران رسيد، محمدشاه منشوري خطاب به آصفالدوله مهر كرد كه: حاكم طاغي را راهي دارالخلافه كنيد. آصفالدوله و سالار از اجراي اين فرمان طفره رفتند و «فتنه سالار» به آهستگي جوانه زد.
شورش
حسنخان سالار به سرعت خود را آماده حركت به سوي دارالخلافه كرد و به دلگرمي پيامهايي كه از سوي برادر و كسانش ميرسيد، گمان ميكرد به سرعت و آساني حكومت را به دست خواهد آورد. اما آصفالدوله كه مردي دنياديده بود استدلال ميكرد كه ما از خاندان سلطنت نيستيم و مردم پادشاهي ما را نخواند پذيرفت. پس بايد شاهزادهاي يافت و او را عليه محمدشاه و حاجي ميرزاآقاسي شوراند، آنگاه در سايه او حركت كرد و قدرت را به دست گرفت. از نظر آصفالدوله مناسبترين گزينه براي اين كار بهمنميرزا حاكم آذربايجان بود. اما حسنخان حاضر نبود به اين آساني براي خود شريك بتراشد. آصفالدوله كه ميدانست پسر بلندپروازش هر لحظه ممكن است دارايي او را تصاحب كند و كار را آنطور كه خود ميخواهد پيش برد، متوسل به تدبير شد. به پسر گفت من با ثروتي هنگفت به تهران ميروم. اگر كار آنطور كه تو ميگويي آشفته بود، با تطميع و تحريص صاحبان نفوذ در آنجا زمينه كار را آماده ميكنم و پيك ميفرستم كه تو با لشكر به دارالخلافه در آيي. اما اگر چنين نبود، هدايايي گرانبها به شاه و حاجي تقديم ميكنم و حكومت استرآباد و چند جاي ديگر را براي برادرانت ميگيرم و باز ميگردم تا بعد با تجهيز و آمادگي بيشتر اقدام كنيم.
به اين ترتيب آصفالدوله به تهران آمد و كوشيد سمتهايي را براي پسران خود به دست آورد. از جمله درخواست كرد يكي از پسرانش (ميرزا محمدخان) به نيابت او حاكم خراسان شود. حاجي ميرزاآقاسي به اين طمع كه اين انتصاب، ميرزا محمدخان و سالار را در برابر هم قرار ميدهد پذيرفت. اما ميرزا محمدخان در خراسان با برادر همدست شد و به اتفاق طغيان خود را علني كردند. قواي تحت فرمان سالار كلات نادري را با حيله از نيروهاي تحت فرمان مركز گرفتند و با استقرار در آنجا شورش خود را علني كردند. هنگامي كه خبر به تهران رسيد، آصفالدوله كه نه در پايتخت احساس آرامش ميكرد و نه بازگشت به خراسان را امن مييافت اجازه گرفت همراه خواهرش (مادر شاه) به زيارت خانه خدا برود.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر