چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴

روابط با انگلستان

چنانكه در شماره گذشته خوانديد فتحعلي‌شاه قاجار پس از آغاز جنگ با روس‌ها در پي يافتن متحدي قدرتمند در برابر دشمن شمالي برآمد و براي اين منظور ناپلئون بناپارت، امپراتور قدرتمند فرانسه را برگزيد. ناپلئون نيز با توجه به علاقه‌اي كه به توسعه‌طلبي در شرق داشت، به‌ويژه به واسطه خواب‌هايي كه براي هندوستان ديده بود، از پيشنهاد فتحعلي‌شاه استقبال كرد و روابط دو كشور رو به گرمي رفت. در اين ميان انگلستان، دشمن ديرينه فرانسه نيز به صرافت افتاد كه نماينده‌اي به دربار ايران بفرستد و از اين طريق بكوشد تا از همكاري احتمالي ايران با فرانسه براي لشكركشي به هند جلوگيري كند. در واقع همين انگيزه، رابطه دو كشور ايران و انگليس را وارد دوران تازه و بسيار مهمي كرد.
دنيس رايت، سفير اسبق بريتانيا در ايران و نويسنده كتاب‌هاي «ايرانيان در ميان انگليسي‌ها» و «انگليسي‌ها در ميان ايرانيان»، در كتاب اخير نوشته است: «بريتانيا تا اوايل قرن نوزدهم ميلادي منافع خود را در ايران آنقدر مهم نمي‌دانست كه مستلزم تأسيس يك نمايندگي دائمي ديپلماتيك در آن كشور باشد. ايران از ديدگاه بريتانيا به طور كلي كشوري دوردست، افسانه‌اي و صعب‌العبور بود كه از نظر بازرگاني تا حدي اهميت داشت ولي اهميت سياسي آن ناچيز بود... نخستين مورد اقامت جمعي و درازمدت انگليسي‌ها در ايران به اوايل قرن هفدهم ميلادي مربوط است كه كمپاني هند شرقي از مقر خود در سورات (واقع در ساحل غربي هند) بازرگاني در خليج فارس را آغاز كرد. اين كمپاني در سال 1616م يك كشتي انگليسي موسوم به «جيمز» را به جاسك، واقع در ساحل مكران، فرستاد. كمپاني هند شرقي دو سال بعد در اين بندر كه هوايي به غايت گرم داشت يك قرارگاه بازرگاني دائر كرد... بريتانيا در آن سال‌ها هيچ نمايندگي ديپلماتيكي در ايران نداشت و هرگونه امور رسمي يا اداري كه پيش مي‌آمد، توسط عمال و نمايندگان كمپاني هند شرقي رسيدگي مي‌شد. اين عمال كه نماينده فرمانداركل هندوستان محسوب مي‌شدند، در اصفهان، شيراز و تهران كه به نوبت پايتخت ايران بودند به حضور شاه و مأمورانش پذيرفته مي‌شدند. در آغاز كار منافع و علائق كمپاني هند شرقي در ايران صرفاً تجاري بود. ولي كمپاني به علّت تصرف اراضي بيشتر در هندوستان... به تدريج نگران شد كه مبادا دشمناني از خارج منافع و املاكش را به مخاطره اندازند. بدين ترتيب ايران كه همسايه باختري هندوستان بود، از ديدگاه كساني كه در لندن و كلكته نگران و مسئول امور كمپاني هند شرقي بودند، اهميت تازه‌اي يافت. چنين به نظر مي‌رسيد كه افغانستان، فرانسه و روسيه به نوبت تسلط بريتانيا بر هندوستان را با خطر مواجه مي‌ساختند... پس از حمله سال 1798م ناپلئون به مصر، چنين به نظر مي‌رسيد كه او ممكن است بخواهد از طريق ايران به هندوستان نيز يورش برد. بنابراين حكومت هندوستان برآن شد كه به دنبال مهدي‌علي‌خان (كفيل نمايندگي كمپاني هند شرقي در بوشهر كه براي مأموريتي به تهران رفته بود)، هيأت ديپلماتيك بسيار چشمگيرتري تحت رياست يكي از كارآمدترين افسرانش به ايران اعزام كند. رئيس اين هيأت سروان سي‌ساله‌اي بود به نام جان ملكوم.» («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان» دنيس رايت)
مالكوم
مالكوم افسري جوان، بسيار فعال و باهوش بود. او در يك خانواده پرجمعيت و فقير در انگلستان زاده شده و از سيزده‌سالگي به استخدام كمپاني هند شرقي درآمده بود. او كه در طول سال‌هاي اقامت در هند زبان فارسي را آموخته بود، با عده زيادي از همراهانش در فوريه 1800م (رمضان 1214ه.ق.) در بندر بوشهر پياده شد. او چند ماه پيش‌تر در مورد سفرش به ايران در نامه‌اي به دوستش چنين نوشته بود: «اهداف مأموريت من بسيار مهم و گوناگون است. چنانكه شانس موفقيت در انجام آنها را داشته باشم، شهرت و اعتباري بيش از آنچه فكرش را مي‌كردم در انتظارم خواهد بود. مهمترين و برجسته‌ترين اهداف اين سفر عبارتند از: 1- فرو نشاندن خطر هجوم ساليانه «زمان شاه» (پادشاه افغانستان) به هندوستان... با استفاده از يك فرصت مناسب در منحرف كردن او به سوي ايالات ايران 2- خنثي كردن فعاليت‌هاي دمكرات‌هاي شرور ولي فعال فرانسوي 3- احياي تجارت درخشان در مناطقي كه رونق تجارت از ميان رفته است»
در واقع لرد ولزلي، فرمانداركل هندوستان، به مالكوم مأموريت داده بود كه فتحعلي‌شاه را به نبرد با افغان‌ها ترغيب كند، جلوي نفوذ فرانسوي‌ها را در ايران بگيرد و در زمينه سياست و تجارت عهدنامه‌هايي با ايران منعقد كند. عده خدم و حشمي كه مالكوم را از بوشهر تا تهران همراهي مي‌كردند به پانصد تن مي‌رسيد كه تا آن زمان در ميان فرستادگان خارجي بي‌سابقه بود. در عين حال مالكوم براي تحت تأثير قرار دادن ايرانيان از هيچ تلاشي كوتاهي نمي‌كرد. دنيس رايت از «دست‌ودل‌بازي و اسرافي» كه مالكوم در «تقديم انواع هدايا به اين و آن» به خرج داده بود نوشته است. مورد عجيب و جالب ديگر را رضاقلي‌خان هدايت، نويسنده تاريخ روضه‌الصفا ذكر كرده است: «مالكوم بهادر... با شش نفر از نايبان و صاحب‌منصبان وارد ايران شد كه از آن شش تن يكي جواني «استرجي» نام [بود] كه در حسن طلعت، رشك ماه تمام بود... مالكوم صاحب، سفيري عاقل [و] باذل (بخشنده) و خوش‌تقرير و دانا بود و رفتار و سلوك و مردمي وي و حسن و بهاي «استرجي» در ايران هنوز مثل است و شعراي ايران در صفاي جان استرجي شعرها گفتند و مهرها ورزيدند.»
به خاطر داشته باشيد كه اين ماجراها همه پنج – شش سال پيش از زماني است كه فتحعلي‌شاه براي ناپلئون نامه نوشت. در شماره‌هاي آينده در مورد انعقاد معاهده سياسي ميان ايران و بريتانيا و بي‌اثر ماندن آن در هنگام جنگ‌هاي ايران و روس مي‌نويسيم و مي‌بينيم كه روي آوردن فتحعلي‌شاه به ناپلئون در واقع در نتيجه عدم حمايت انگليسي‌ها از او در برابر روس‌ها بوده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی