یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

شفاعت و آزادي

در شماره گذشته ماجراي كشمكش دولت ايران و حاكم منصوب دولت عثماني در بغداد را بر سر حكومت شهر زور و منطقه سليمانيه مرور كرديم و ديديم كه علي‌پاشا، حاكم بغداد، با اين گمان كه درگيري ايران در جنگ با روس‌ها از قدرت فتحعلي‌شاه كاسته است، سليمان‌پاشا كهيا را به شهر زور فرستاد تا عبدالرحمن پاشا، حاكم قبلي را كه تحت حمايت دولت قاجار بود، براند. عبدالرحمن پاشا شهر را ترك كرد، اما قواي ايران كه در آن نزديكي بود بر سليمان‌پاشا تاخت و او را شكست داد. سليمان‌پاشا و عده زيادي از سربازانش در اين نبرد به اسارت در آمدند. از سوي ديگر علي‌پاشا در منطقه كرند از قشون محمدعلي ميرزا دولتشاه، پسر فتحعلي‌شاه و حاكم كرمانشاه و كردستان، شكست خورد و به بغداد گريخت.
او از بيم خشم مردم بغداد، به جاي ورود به شهر به سوي قلعه شهر رفت و در نزديكي آنجا منزل كرد. علي پاشا كه نگران هجوم قواي محمدعلي‌ميرزا دولتشاه به بغداد بود، شيخ جعفر بن يحيي خزاعي، كاشف‌الغطاء، مجتهد بزرگ شيعه را طلبيد و او را براي ميانجيگري راهي كرمانشاه كرد. خواسته كاشف‌الغطاء از دولت ايران، آزادي اسيران پرشمار عثماني (بيش از چهارهزار تن) و عدم حمله به سوي بغداد بود. فتحعلي‌شاه چون خبر ورود مجتهد سرشناس را به كرمانشاه دريافت كرد، به پسرش محمدعلي‌ميرزا دولتشاه دستور داد همه اسيران را به جز سليمان‌پاشا كهيا آزاد كند و از پيشروي به سوي بغداد خودداري ورزد. سليمان پاشا در اين ميان به تهران فرستاده شد.
در اين حال حاجي يوسف پاشا، صدراعظم دولت عثماني، فرستاده‌اي به نام فيضي محمود افندي را به تبريز فرستاد تا ضمن عذرخواهي از بدكرداري پاشاي بغداد، كمك براي آزادي سليمان‌پاشا را از شاهزاده عباس‌ميرزا، وليعهد و نايب‌السلطنه شاه ايران، تقاضا كند. عباس‌ميرزا نامه‌اي در اين مورد براي فتحعلي‌شاه فرستاد. شاه تقاضاي او را پذيرفت، براي سليمان‌پاشا فرمان حكومت بين‌النهرين صادر كرد و او را به همراه دو فرستاده بلندپايه به بغداد فرستاد.
به نوشته علي‌اصغر شميم: «سال بعد علي‌پاشا وفات يافت و سليمان [پاشا] كهيا كه فرمان حكومت بين‌النهرين را از فتحعلي‌شاه گرفته بود، به جاي او والي بغداد شد. در همان سال سلطان سليم‌خان ثالث درگذشت و سلطان مصطفي‌خان رابع به سلطنت رسيد و با حكومت كهيا در بغداد موافقت كرد. فتحعلي‌شاه نيز براي تهنيت جلوس سلطان، شيخ‌الاسلام خوي به نام آقا شيخ ابراهيم روانه اسلامبول نمود و بدين ترتيب ظاهراً اختلافات سياسي دو دولت برطرف و روابط دوستي بين طرفين برقرار گرديد.»
اين دوستي البته بيش از حدود پنج سال به درازا نكشيد و آتش جنگ بار ديگر ميان دو طرف در گرفت كه سرانجام به انعقاد عهدنامه ارزروم در سال 1239ه.ق. انجاميد.
سرنوشت
به قفقاز باز گرديم و ماجراهاي آنجا را پس از شكست روس‌ها و قتل سيسيانف دنبال كنيم. به ياد داريد كه جنگ ميان ايران و روسيه در سال 1220ه.ق. به واسطه تحريكات ابراهيم خليل‌خان جوانشير (والي قره‌باغ) آغاز شد. او در طول نبرد نيز با ياري خواستن از روس‌ها، پاي پالكونيك گرگين و كتلاروسكي را به قره‌باغ باز كرد. اما با تغيير اوضاع به نفع ايران و به ويژه پس از قتل سيسيانف، ابراهيم خليل‌خان نيز به صرافت عذرخواهي و كنار آمدن با دولت قاجار افتاد. او شاهد بود كه مصطفي‌خان، حاكم طالش، با وساطت و شفاعت ميرزا عيسي قائم‌مقام مورد لطف و محبت عباس‌ميرزا قرار گرفت، بنابراين «عرايض متعدده از محرمان خود روانه دربار شوكت‌مدار [كرد] و نواب نايب‌السلطنه را در خدمت شاهنشاه سپهر‌جناب (فتحعلي‌شاه) شفيع گناهان و عذرخواه تقصيرات بي‌پايان خود ساخت. شاهزاده آزاده عريضه استشفاع... به دربار گيتي‌مدار ارسال فرمودند. فرمان شاهنشاه عز نفاذ پذيرفت كه در صورت تدارك مافات (جبران گذشته)، قصور او مقرون به عفو و اغماض گرديد.»
به اين ترتيب ابراهيم خليل‌خان چاره را در اين ديد كه براي اثبات وفاداري و «تدارك مافات»، شاهزاده عباس‌ميرزا را در عقب راندن روس‌ها از قره‌باغ ياري دهد. چنين بود كه نامه‌اي براي شاهزاده فرستاد و سپاه او را به قره‌باغ دعوت كرد. نخستين هدف سپاه عباس‌ميرزا، تصرف قلعه پناه‌آباد (شوشي) و اخراج روس‌ها از آن بود. ابراهيم خليل‌خان خود به اتفاق اهل و عيالش در نزديكي اين قلعه به سر مي‌برد. اما يكي از نوه‌هاي او كه از نقشه پدربزرگ آگاه شده بود، روس‌هاي ساكن قلعه را خبر كرد و عده‌اي از آنها را شبانه و به طور مخفيانه از قلعه خارج كرد تا بر سر ابراهيم‌خليل‌خان ريختند و او را با زن و فرزند از دم تيغ گذراندند. به اين ترتيب تقدير ابراهيم خليل خان چنين بود كه به دست روس‌هايي كه خود به سرزمينش فراخوانده بود و با توطئه مردي از خون خود به قتل برسد و جاه و ثروتي كه ميراث تبار او بود از ميان برود.
بسياري از ايلات قره‌باغ پس از مرگ ابراهيم خليل خان خواستار كوچ به قراجه داغ شدند. بنابراين عباس‌ميرزا، عطاالله خان شاهسون را مأمور كوچاندن آنها كرد. اما درگيري سپاه ايران در قره‌باغ با روس‌ها نتيجه مورد انتظار شاهزاده را به بار نياورد و سپاه او ناچار شد به اين سوي پل خداآفريد باز گردد و در انتظار رسيدن نيروي كمكي از اردوي فتحعلي‌شاه بماند.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی