شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

شكست اصلاندوز

در شماره گذشته خوانديد كه قشون كم‌شمار عباس‌ميرزا در اصلاندوز چگونه از دو سو مورد حمله سپاه روسيه به فرماندهي ژنرال كتلاروفسكي قرار گرفت. روس‌ها توانسته بودند پنهاني و از مسيرهاي پرت‌افتاده عرض ارس را عبور كنند و خود را به اردوگاه شاهزاده برسانند. اين حمله روز 31 اكتبر (1812م. مطابق 25 شوال 1227ه.ق. و 9 آبان 1191ه.ش.) انجام شد و دو مرحله داشت. اينك ادامه روايت امينه پاكروان را كه بر اساس خاطرات سرگرد گاسپار دروويل (افسر فرانسوي كه پس از رفتن ژنرال گاردان در خدمت عباس‌ميرزا ماند و آموزش پياده‌نظام را به گرفت) بازسازي شده است، پي مي‌گيريم: «ارتش عباس‌ميرزا فقط هسته كوچكي از نيروهاي منضبط در اختيار داشت كه در طول نبرد اول با شهامت و وفاداري همراه با گردان نظامي و بعضي غلامان شخصي شاهزاده جنگيدند. اما اين گروه كوچك در انبوه توده‌هاي نامنظم و غريبه با شيوه‌هاي جنگي متفاوت گم مي‌شد، توده‌هايي كه گرچه با خشم فراوان و فريادهاي وحشيانه حمله مي‌برد، اما با كوچكترين ضعف هم عقب‌نشيني مي‌كرد و اين عقب‌نشيني را اسباب بي‌آبرويي نمي‌دانست. اردوگاه به محض شنيده شدن صداي اولين گلوله شلوغ شد و سواران نتوانستند در ميان انبوه تفنگداران حركت كنند. اين شلوغي با صداي غرش توپ وخيم‌تر گرديد. شاهزاده بي‌درنگ خود را بين جمعيت انداخت و سعي كرد صدايش را به گوش آنان برساند. اما فقط توانست با توپخانه‌ي سبك زنبورك‌ها به آتش توپ‌هاي دشمن پاسخ دهد كه آن هم به جايي نمي‌رسيد. در ميان اين آشفتگي هيچ‌كس نتوانست توپ‌ها را به كار بياندازد. [اما به هر حال] اولين حمله بيش از چند ساعت طول نكشيد».
پيش از طوفان
«در فاصله آرامش بعدي، عباس‌ميرزا با افسران ارشد و دو افسر انگليسي كه در اردو مانده بودند («كريستي»، فرمانده پياده‌نظام و «ليندزي»، فرمانده توپخانه) به مشورت نشست. عقيده آنها بر تخليه اردوگاه بود زيرا چنانچه عقب‌نشيني با نظم و ترتيب انجام مي‌شد، بسياري از تجهيزات از بين نمي‌رفت. اما عباس‌ميرزا تسليم اين فكر نمي‌شد. آيا با اندكي مقاومت نمي‌توانست لااقل و مانند هميشه امتياز كوچكي براي خود حاصل كند؟ از خلال نقل‌قول‌هاي مختلف مي‌توان به سرگرداني او پي برد، به طوري كه نمي‌توانست عقيده هيچ‌كس را بپذيرد.
شاهزاده در مقام فرماندهي استوار، تصويرهايي از شرف و افتخار براي خود ساخته بود كه هر فداكاري را در اين راه جايز مي‌دانست. اما در مواجهه با واقعيت، [در آن روز مصيبت‌بار] اين تصاوير مخدوش مي‌شدند و او را بي‌تصميم و سرگردان بر جاي مي‌گذاشتند.
سراسر شب به علت صدور فرمان‌هاي مختلف و سپس لغو آنها، حالت تب‌آلودي بر اردوگاه حكم‌فرما بود. قواي نامنظم مايل نبودند در نبردي شركت كنند كه چنين آغاز بدي داشت، پس با استفاده از تاريكي شب و در گروه‌هاي كوچك از اردوگاه دور مي‌شدند. آشفتگي مردان مسلح و سواران و قاطرهاي باربر و شترها فضاي تنگ را تنگ‌تر مي‌كرد. همه در شيب‌هاي آبكند جمع شده بودند. در اولين ساعات بامداد و به زحمت فراوان توپي را روي تپه آوردند. ماژور كريستي كه توانسته بود گردان خود را جمع‌وجور كند آن را در محلي مستقر كرد تا شليك توپ مؤثر واقع شود. در زمان حمله دوم هنوز هوا تاريك بود. شاهزاده بلافاصله سوار بر اسب شد و فرماندهي را به عهده گرفت. اما با لغزيدن اسب در شيب تپه از روي آن به زمين افتاد. افسري او را بلند كرد و اسب خود را به او داد. كلبه‌هاي پناهندگان در اطراف آتش گرفته بود و شعله مي‌كشيد.
پراكندگي
به نظر مي‌آيد ماژور ليندزي فقط ناظر ماجرا بوده و حتي در نبرد اولي هم شركت نكرده باشد. اما كريستي كه قهرمانانه در كنار سربازان خود مي‌جنگيد، از ناحيه گردن مجروح شد و سربازانش او را به درختي تكيه دادند. اندكي بعد قزاق‌ها كه او را شناسايي كرده بودند، با گلوله سوراخ‌سوراخش كردند.
گردان نظامي خط اول كه بيشتر از لهستاني‌ها و روس‌ها تشكيل شده بود (اسيران مسلمان شده دشمن كه در فوج بهادران تشكل يافته بودند) با جان‌فشاني و نااميدي از مواضع خود سرسختانه دفاع كردند. اغلب آنها تكه‌تكه شدند و بعضي به اسارت در آمدند كه پس از صلح و در چهارچوب برنامه مبادله اسرا دوباره به خدمت عباس‌ميرزا بازگشتند. ارتش ضعيف شده و بدون انسجام شاهزاده، با وجود شهامت‌هاي بسيار، به تدريج پراكنده مي‌شد. در طول روز روس‌ها با اطمينان از موفقيت خود تيراندازي را آهسته و سپس متوقف كردند. ايرانيان چند توپ را نجات دادند و شاهزاده باقي‌مانده قواي منظم را يكجا جمع كرد. او با شمارش آنها در خيال خود به تولد دوباره ارتش مي‌انديشيد و مثل هميشه پس از فرود آمدن ضربه سخت سرنوشت خود را باز يافته بود. نبرد 24 ساعته اصلاندوز به بهاي جان بسياري تمام شده بود. عباس‌ميرزا براي اداي احترام به كشته‌شدگان و براي شركت در مراسم دفن آنها دو سه روزي را در آن منطقه... به سر برد».
شايد بدترين لطمه اين نبرد از دست رفتن 12 عراده از 14 عراده توپي بود كه با خون دل و تلاش فراوان ساخته شده و در اختيار اردوي شاهزاده قرار گرفته بود. همين توپخانه بود كه پايه اصلي پيروزي «سلطان‌بود» را فراهم كرد و به قشون ايران اميد داد.
(ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی