کشته شدن کنسول عکاس
اميد پارسانژاد
ماژور رابرت ايمبري، وابسته نظامي و نايب کنسول سفارت آمريکا در ايران، روز 27 تير 1303 در ماجرايي عجيب به دست گروهي از مردم تهران کشته شد. قتل ايمبري که در دوران رئيس الوزرايي سردار سپه روي داد، تأثير مهمي در موقعيت سردارسپه و مخالفان او به جا گذاشت. اين حادثه دو هفته پس از قتل ميرزاده عشقي اتفاق افتاد و سردار سپه را با بحراني تازه روبرو ميکرد. مخالفان دولت، قتل عشقي را به نظميه نسبت دادند و رضاخان را مسئول آن دانستند. اينک با وقوع حادثهاي که در آن يک ديپلمات خارجي در خيابان به شدت مضروب شده و پس از انتقال به بيمارستان به قتل رسيده بود، دولت از برقراري نظم در خيابانهاي پايتخت نيز عاجز به نظر ميرسيد. اما از سوي ديگر سردارسپه توانست با استفاده از اين حادثه، حکومت نظامي اعلام و بخشي از مخالفتها را عليه خود مهار کند.
شرح حادثه
ايمبري چهار ماه پيشتر به عنوان آتاشه نظامي آمريکا وارد تهران شده بود اما چون کنسولگري اين کشور در تهران مسئول نداشت، موقتاً به نيابت کنسول نيز گمارده شد. مجله معروف «نشنال جئوگرافيک» پيش از آمدن او به تهران يک دوربين عکاسي در اختيارش گذاشت تا از مناظر و موضوعات جالب عکس بگيرد. از سوي ديگر يک متخصص حفاري چاه نفت به اسم «ملوين سيمور» نيز در سفارت آمريکا حضور داشت. او به علت نداشتن اجازه اقامت در ايران، بازداشت و مطابق روال آن زمان به سفارت تحويل داده شده بود تا تکليفش روشن شود.
ايمبري از اواسط خرداد شنيده بود در شهر شايع شده سقاخانهاي در خيابان آشيخ هادي معجزه کرده است و مردم هر روز گرد آن جمع ميشوند: «گفتند يک نفر (بابي) را که در مقابل سقاخانه اهانت کرده يا پولي به سقا نداده است، خشم و غضب سقاخانه کور کرده است. اين شهرت موجب هجوم عوام به سقاخانه مذکور گرديد و از هر سو مشتي کور و کر براي استشفاء بدان سو روي آوردند و بچهها هم اين اين ترانه را ساخته و ميخواندند: چارراي شيخ هادي پول ندادي به آبي! از معجز ابوالفضل کور شده چشم بابي!» («تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» ملک الشعراي بهار)
ايمبري، افسر ماجراجو و عکاس نشنال جئوگرافيک تصميم گرفت از اين ماجرا عکاسي کند. او ساعت ده صبح روز جمعه 27 تير به همراه ملوين سيمور به سقاخانه رفت تا مقداري عکس بگيرد. جمعه، شلوغ ترين روز بود و ايمبري حساسيتهاي مردم را نميشناخت. از جمله نميدانسته مردم از نزديك شدن غير مسلمانان به اماکن مقدس ناراحت ميشوند و عکس گرفتن از زنان را غير اخلاقي ميدانند: «ايمبري در طرف چپ سقاخانه در خيابان مخصوص، مقابل قهوهخانه سه پايه را به زمين ميگذارد. مردم با خنده و ملايمت جلو رفته کلاه و عبا برابر دهنه دوربين نگاه ميدارند و مانع عکس گرفتن ميشوند... قنسول عصباني ميشود. داد و قال راه انداخته، باز دوربين را بلندکرده در وسط چهار راه نصب ميکند. مردم هم عصباني ميشوند و نميگذارند عکس برداشته شود و کار به جدال و کشاکش ميانجامد.» (همان) در اين ميان کسي فرياد ميزند اينها بهايياند و ميخواهند آب سقاخانه را مسموم کنند. جمعيت حالت خصمانه بيشتري به خود ميگيرد. ايمبري و سيمور سوار کالسکه ميشوند تا بگريزند. اما مردم کالسکه را تعقيب ميکنند و سرانجام آنها را به چنگ ميآورند. مأموران نظميه بسيار دير وارد عمل ميشوند و مضروبين نيمه جان را به بيمارستان منتقل ميکنند.
اما جمعيت خشمگين دست بردار نيست. هزاران نفر جلوي در بيمارستان نظميه جمع ميشوند و سرانجام به سرکردگي يک شخص معمم داخل بيمارستان ميآيند. جوان شانزده سالهاي ايمبري را با سنگ ميکشد، اما سيمور که در اطاق ديگري بود، جان به در ميبرد. او پنج روز بعد شهادت داد که تعدادي نظامي در ميان مهاجمان بودند که با قنداق تفنگ آنها را کتک زده اند. وجود زخم شمشير بر صورت جسد ايمبري اين ادعا را تأييد ميکرد. («ايران، برآمدن رضاخان» سيروس غني)
عواقب
سفير ترکيه در تهران که سمت شيخ السفرا داشت، به نمايندگي از هيأتهاي نمايندگي سياسي کشورهاي مختلف به دولت ايران اعتراض کرد. او در نامه خود به سردارسپه نوشت: «اين سوء قصد در وسط روز در شهر تهران به وقوع پيوسته و مداخله ضعيف قواي تأمينيه کاملاً بلا اثر مانده و از عواقب سوء آن نتوانسته جلوگيري نمايد. ابداً براي اخاقه يا تفرقه جماعت يک تير تفنگ هم نيانداختهاند و بالاخره پس از آنکه مجروحين بدبخت را به مريضخانه رسمي نظميه تهران ميرسانند، نمايندگان قواي عموميه نتوانستهاند يا نخواستهاند از ورود جمعيت به عمارت مريضخانه ممانعت نمايند و جمعيت اهانت جديده مرتکب شدند.»
وزير امور خارجه آمريکا نيز در يادداشتي شديد اللحن، خواستار مجازات قاتلان و پرداخت غرامت و هزينه انتقال جسد ايمبري به آمريکا توسط دولت ايران شد. دولت ايران درخواست او را پذيرفت و رسماً از دولت آمريکا عذرخواهي کرد. از ميان عاملان حادثه نيز، آخوندي که مردم را به بيمارستان برد، سربازي که زخم سر را وارد کرد و جوان شانزده ساله اعدام شدند.
سردارسپه تمام شهرت خود را از استقرار نظم داشت و اين حادثه، لطمه بزرگي به حيثيت او وارد ميکرد.
دولت، مخالفان خود (از جمله دربار و مدرس) را مسئول حادثه ميدانست و مخالفان نيز دولت را به توطئه چيني براي سوء استفاده از ماجرا متهم ميکردند. بسياري از مخالفان دولت به واسطه حکومت نظامي که سردارسپه اعلام کرد، زنداني يا تبعيد شدند. مدرس طرح استيضاح دولت را به مجلس برد که در فضاي ارعاب امکان موفقيت نيافت و سردارسپه توانست براي دولتش رأي اعتماد بگيرد. پس از اين ماجرا بود که او -تا حدودي براي ترميم وجههاش- تصميم گرفت به خوزستان برود و کار شيخ خزعل را يکسره کند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی