يادش به خير لقمان
در ايرانشهر امروز گفتگوي من با يك گروه تعزيه خوان در امامزاده «عينعلي و زينعلي» پونك منتشر شده است. (مرسي اسم امامزاده!)
هفته پيش، در روزي كه دربهدر به دنبال سوژهاي براي گفتگوي صفحه «يك شهروندِ» ايرانشهر (ضميمه همشهري) ميگشتم، به اميد گفتگو با متولي امامزاده باصفاي پونك به آنجا رفتم. خادم قديمي به كربلا رفته بود و گفتگو با او ميسر نشد؛ اما در عوض با گروهي تعزيهخوان روبرو شدم كه در حياط امامزاده مشغول اجراي برنامه بودند. همانطور كه در مقدمه گفتگو نوشتهام، بازي مخالفخوان گروه مرا گرفت و به ياد مخالفخواني انداخت كه در نطنز داريم و خيلي دوستش دارم: لقمان.
علاوه بر آنچه در مقدمه گفتگو در ايرانشهر نوشتهام (از جمله اينكه لقمان باباي مدرسه ابتدايي ما از آب در آمد)، پسرش سهراب هم دوست صميمي من شد. همكلاس و هم مدرسه بوديم و با هم اياق شديم. سهراب اما سرنوشت شومي پيدا كرد. چند سال پيش، در اثر سانحهاي دچار برقگرفتگي شد و جان سپرد. همسر و فرزندي به هم زده بود و ...يادش به خير.
***
تعزيههاي اين روزها خيلي نچسب شده است. نميدانم چه عادت مزخرفي است كه تعزيهخوان هاي جديد دارند و وسط تعزيه مدام حرفهاي بيربط ميزنند و مطالبه پول ميكنند. البته خداوكيلياش اگر اين كار را نكنند، مردم پول كافي در بساط تعزيه نميريزند. نميدانم، شايد همين شيوه، از آنجا كه به اقتصادي شدن تعزيهخواني كمك ميكند و نوعي استقلال براي اين حرفه فراهم ميآورد، براي زنده ماندن اين شيوه نمايشي مفيدتر باشد... اما به هر حال به دل آدم نميچسبد.
علاوه بر آن ميكرفن دست گرفتن تعزيهخوانها هم خيلي چيز بيربطي است. يكي از تعزيهخوانها در همين گفتگوي ايرانشهر صحنهاي را تجسم كرده است كه امام حسين بايد يك علم، شمشير، سپر، نسخه حاوي اشعار و متن، و ميكروفن(!) را يكجا در دست بگيرد...
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی