سقوط تبريز
پس از وقفهاي چند روزه، بار ديگر بر سر روايت دوره دوم جنگهاي ايران و روس باز ميگرديم و آخرين پردههاي اين ماجراي شوم را مرور ميكنيم. در آخرين شماره خوانده بوديد كه پس از بازگشت فتحعليشاه قاجار از آذربايجان به سمت تهران (پائيز 1242ه.ق.)، هراس و سستي در ميان سپاهيان ايران راه يافت و نايبالسلطنه نيز با قطع كمكهاي پدرش، براي تأمين هزينههاي جنگ و مايحتاج سپاهيان به دردسر افتاد. اين در شرايطي بود كه ژنرال پاسكويچ (حكمران گرجستان و فرمانده سپاه قفقاز) قلعه عباسآباد را به ژنرال آريستوف سپرده و به سوي ايروان حركت كرده بود. شاهزاده عباسميرزا نيز قلعه سردارآباد را (در كنار ايروان) به حسنخان سارواصلان سپرده و خود به طرف عباسآباد (در قراباغ) به راه افتاده بود. آريستوف در نزديكي نخجوان با قواي عباسميرزا درآويخت ولي وقتي متوجه شد حريف سپاه او نميشود به قلعه عباسآباد بازگشت و پناه گرفت. شاه پيش از رفتن آصفالدوله وزيراعظم را به همراه عدهاي از سردارانش به محافظت قلعه تبريز گماشته و مبلغي زر نقد نيز به عباسميرزا داده بود. آصفالدوله تبريز را به سرداران سپرد و خود به همراه ميرزا ابوالقاسم قائم مقام در خوي به اردوي شاهزاده پيوست تا براي مشكلات چارهاي بيانديشند و سپاه را بار ديگر به سامان آورند. در اين هنگام پاسكويچ قلعه سردارآباد را كه مهمترين سنگر شهر ايروان محسوب ميشد به محاصره در آورد. حسنخان سارواصلان كه حفاظت از قلعه را به عهده داشت به سبب سستي و هراسي كه در سپاهيان مشاهده ميكرد خروج از قلعه و نبرد با روسها را به مصلحت نديد و پس از محاصره شدن قلعه، نيمه شبي ديوار قلعه را سوراخ كرد و به ايروان گريخت. به اين ترتيب قلعه سردارآباد به راحتي به دست روسها افتاد و آنها بلافاصله به سوي ايروان حركت كردند. سرانجام اواسط محرم 1243ه.ق. قلعه ايروان نيز شكسته شد و سارواصلان نيز به اسارت روسها در آمد.
به اين ترتيب شهر ايروان كه در طول دهها سال جنگ همواره سنگري محكم در برابر نفوذ قواي روسيه به شمار ميآمد سقوط كرد. هنگامي كه نايبالسلطنه خبر از دست رفتن ايروان را شنيد، بلافاصله براي تبريز احساس خطر كرد و آصفالدوله را به همراه شاهزاده علينقيميرزا ركنالدوله به آنجا فرستاد. او همچنين رحمتاللهخان فراهاني را با فوجي از سرباز مأمور حفاظت از دره «دزكركر» كرد تا جلوي عبور روسها از آنجا و حركتشان به سوي تبريز را بگيرد.
ميرفتاح
«هم در اين وقت مسموع افتاد كه ينارال ارستوف با لشكر فراوان و توپخانه در خور از دره دزكركر عبور كرده به جانب تبريز شتافت. نايبالسلطنه فتحعليخان رشتي بيگلربيگي تبريز را به نزد بسقاويج (پاسكويچ) فرستاد و پيام داد كه: «در اين وقت اگر چه لشكر ايران در آذربايجان اندك است و اين قليل مردم نيز از جنگ دهشتزده و شكستهخاطرند، اما نيكو آن است كه از اين جنگ و جوش بازنشيني و از عاقبت كار بينديشي كه اگر صدهزارتن از روسيه يا دول ديگر در بلدان و امصار ايران درآيد و هيچكس از در مدافعت بيرون نشود، همان اهل صنعت و حرفت از در دينداري بر خود واجب كنند و يك شب جهان از وجود جمله بپردازند» و خود بار ديگر [از مرند] مراجعت به خوي فرمود و حاجي محمدخان قاجار و اسفنديارخان نايبسپهدار را به اتفاق بهرام ميرزا در آنجا گذاشته خود طريق تبريز گرفت». («ناسخالتواريخ» محمدتقي لسانالمك سپهر)
عباسميرزا در ميانه راه تبريز مطلع شد كه آريستوف در قلعهاي بيرون تبريز توقف كرده و براي مردم شهر پيام فرستاده و آنها را به امن و ايمني وعده داده تا بعد به گشودن قلعه تبريز اقدام كند. «نايبالسلطنه به تعجيل آهنگ تبريز كرد. از آن سوي چون نظرعليخان يكانلوي حاكم مرند به جرم آنكه قلعه گنجه را بيزحمت مقاتلت به روسيان گذاشت و هزيمت جست به فرمان نايبالسلطنه عرضه هلاك آمد، اين وقت كه ارستوف نزديك شد، مردم مرند كه رنجيدهخاطر بودند بدو پيوستند».
در تبريز نيز روحانياي به نام ميرفتاح، پسر حاجي ميرزا يوسف مجتهد، گمان كرد كه كار از كار گذشته است و مردم به زودي به سوي روسها گرايش خواهند يافت، بنابراين بر منبر رفت و به دعا كردن براي امپراطور روسيه پرداخت و مردم را به خدمت او دعوت كرد.
«به يك باره مردم برشوريدند و غوغا درانداختند و حفظه و حرسه برج و باره را به زير انداختند. چون ركنالدوله و آصفالدوله نگاهبانان برج و باره را مقهور عامه شهر يافتند از در چاره بيرون شدند، ركنالدوله از شهربند تبريز بهدر شد و آصفالدوله زنان و پردگيان نايبالسلطنه را از شهر بيرون فرستاد تا در قريه باسمنج به ركنالدوله پيوستند و خود در شهر بماند و چندانكه در اطفاي نيران فساد جنبش كرده، مفيد نيفتاد».
ضعف حيرتانگيز دولت قاجار در اينجا آشكار شد. مردم خسته از سالهاي طولاني جنگ، با كمترين وعدهاي از سوي روسها، رو به سمت آنها كردند. چون صداي توپ از آجيچاي در دو فرسخي تبريز برخاست، «ميرفتاح عَلَمي افراشته كرد و مردم شهر را برداشته به استقبال روسيه رهسپر شد. روز جمعه سيم شهر ربيعالثاني در سال 1243ه.ق جماعت روسيه را به ارك شهر تبريز درآورد و در حال آصفالدوله را مأخوذ داشته به ارك در بردند و به نگاهبانان سپردند».
به اين ترتيب شهر تبريز، مركز آذربايجان و وليعهدنشين ايران، بدون كمترين مقاومتي به دست روسها افتاد.
پس از وقفهاي چند روزه، بار ديگر بر سر روايت دوره دوم جنگهاي ايران و روس باز ميگرديم و آخرين پردههاي اين ماجراي شوم را مرور ميكنيم. در آخرين شماره خوانده بوديد كه پس از بازگشت فتحعليشاه قاجار از آذربايجان به سمت تهران (پائيز 1242ه.ق.)، هراس و سستي در ميان سپاهيان ايران راه يافت و نايبالسلطنه نيز با قطع كمكهاي پدرش، براي تأمين هزينههاي جنگ و مايحتاج سپاهيان به دردسر افتاد. اين در شرايطي بود كه ژنرال پاسكويچ (حكمران گرجستان و فرمانده سپاه قفقاز) قلعه عباسآباد را به ژنرال آريستوف سپرده و به سوي ايروان حركت كرده بود. شاهزاده عباسميرزا نيز قلعه سردارآباد را (در كنار ايروان) به حسنخان سارواصلان سپرده و خود به طرف عباسآباد (در قراباغ) به راه افتاده بود. آريستوف در نزديكي نخجوان با قواي عباسميرزا درآويخت ولي وقتي متوجه شد حريف سپاه او نميشود به قلعه عباسآباد بازگشت و پناه گرفت. شاه پيش از رفتن آصفالدوله وزيراعظم را به همراه عدهاي از سردارانش به محافظت قلعه تبريز گماشته و مبلغي زر نقد نيز به عباسميرزا داده بود. آصفالدوله تبريز را به سرداران سپرد و خود به همراه ميرزا ابوالقاسم قائم مقام در خوي به اردوي شاهزاده پيوست تا براي مشكلات چارهاي بيانديشند و سپاه را بار ديگر به سامان آورند. در اين هنگام پاسكويچ قلعه سردارآباد را كه مهمترين سنگر شهر ايروان محسوب ميشد به محاصره در آورد. حسنخان سارواصلان كه حفاظت از قلعه را به عهده داشت به سبب سستي و هراسي كه در سپاهيان مشاهده ميكرد خروج از قلعه و نبرد با روسها را به مصلحت نديد و پس از محاصره شدن قلعه، نيمه شبي ديوار قلعه را سوراخ كرد و به ايروان گريخت. به اين ترتيب قلعه سردارآباد به راحتي به دست روسها افتاد و آنها بلافاصله به سوي ايروان حركت كردند. سرانجام اواسط محرم 1243ه.ق. قلعه ايروان نيز شكسته شد و سارواصلان نيز به اسارت روسها در آمد.
به اين ترتيب شهر ايروان كه در طول دهها سال جنگ همواره سنگري محكم در برابر نفوذ قواي روسيه به شمار ميآمد سقوط كرد. هنگامي كه نايبالسلطنه خبر از دست رفتن ايروان را شنيد، بلافاصله براي تبريز احساس خطر كرد و آصفالدوله را به همراه شاهزاده علينقيميرزا ركنالدوله به آنجا فرستاد. او همچنين رحمتاللهخان فراهاني را با فوجي از سرباز مأمور حفاظت از دره «دزكركر» كرد تا جلوي عبور روسها از آنجا و حركتشان به سوي تبريز را بگيرد.
ميرفتاح
«هم در اين وقت مسموع افتاد كه ينارال ارستوف با لشكر فراوان و توپخانه در خور از دره دزكركر عبور كرده به جانب تبريز شتافت. نايبالسلطنه فتحعليخان رشتي بيگلربيگي تبريز را به نزد بسقاويج (پاسكويچ) فرستاد و پيام داد كه: «در اين وقت اگر چه لشكر ايران در آذربايجان اندك است و اين قليل مردم نيز از جنگ دهشتزده و شكستهخاطرند، اما نيكو آن است كه از اين جنگ و جوش بازنشيني و از عاقبت كار بينديشي كه اگر صدهزارتن از روسيه يا دول ديگر در بلدان و امصار ايران درآيد و هيچكس از در مدافعت بيرون نشود، همان اهل صنعت و حرفت از در دينداري بر خود واجب كنند و يك شب جهان از وجود جمله بپردازند» و خود بار ديگر [از مرند] مراجعت به خوي فرمود و حاجي محمدخان قاجار و اسفنديارخان نايبسپهدار را به اتفاق بهرام ميرزا در آنجا گذاشته خود طريق تبريز گرفت». («ناسخالتواريخ» محمدتقي لسانالمك سپهر)
عباسميرزا در ميانه راه تبريز مطلع شد كه آريستوف در قلعهاي بيرون تبريز توقف كرده و براي مردم شهر پيام فرستاده و آنها را به امن و ايمني وعده داده تا بعد به گشودن قلعه تبريز اقدام كند. «نايبالسلطنه به تعجيل آهنگ تبريز كرد. از آن سوي چون نظرعليخان يكانلوي حاكم مرند به جرم آنكه قلعه گنجه را بيزحمت مقاتلت به روسيان گذاشت و هزيمت جست به فرمان نايبالسلطنه عرضه هلاك آمد، اين وقت كه ارستوف نزديك شد، مردم مرند كه رنجيدهخاطر بودند بدو پيوستند».
در تبريز نيز روحانياي به نام ميرفتاح، پسر حاجي ميرزا يوسف مجتهد، گمان كرد كه كار از كار گذشته است و مردم به زودي به سوي روسها گرايش خواهند يافت، بنابراين بر منبر رفت و به دعا كردن براي امپراطور روسيه پرداخت و مردم را به خدمت او دعوت كرد.
«به يك باره مردم برشوريدند و غوغا درانداختند و حفظه و حرسه برج و باره را به زير انداختند. چون ركنالدوله و آصفالدوله نگاهبانان برج و باره را مقهور عامه شهر يافتند از در چاره بيرون شدند، ركنالدوله از شهربند تبريز بهدر شد و آصفالدوله زنان و پردگيان نايبالسلطنه را از شهر بيرون فرستاد تا در قريه باسمنج به ركنالدوله پيوستند و خود در شهر بماند و چندانكه در اطفاي نيران فساد جنبش كرده، مفيد نيفتاد».
ضعف حيرتانگيز دولت قاجار در اينجا آشكار شد. مردم خسته از سالهاي طولاني جنگ، با كمترين وعدهاي از سوي روسها، رو به سمت آنها كردند. چون صداي توپ از آجيچاي در دو فرسخي تبريز برخاست، «ميرفتاح عَلَمي افراشته كرد و مردم شهر را برداشته به استقبال روسيه رهسپر شد. روز جمعه سيم شهر ربيعالثاني در سال 1243ه.ق جماعت روسيه را به ارك شهر تبريز درآورد و در حال آصفالدوله را مأخوذ داشته به ارك در بردند و به نگاهبانان سپردند».
به اين ترتيب شهر تبريز، مركز آذربايجان و وليعهدنشين ايران، بدون كمترين مقاومتي به دست روسها افتاد.
1 نظر:
salam.gozaresh haye shoma ro bazi vaght ha mikhounam...
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی