تصور رايج در مورد رابطه اميركبير و ناصرالدين شاه اين است كه امير كوشش داشته جلوي دخالتهاي شاه را در امور كشورداري بگيرد. اين تصور را دو جريان كاملاً مخالف ترويج كردهاند. مورخان قاجاري دوران ناصرالدينشاه كه آثار خود را پس از عزل و قتل امير نوشتهاند، اين تصوير را براي توجيه تصميم شاه براي بركناري وزير نامدارش مناسب يافته و بازتاب دادهاند. از سوي ديگر دوستداران شخصيت اميركبير نيز در سالهاي اخير آن را براي تقويت تصوير مقتدرانه او و به نشانه مخالفتش با ناصرالدينشاه و درباريان فاسد او ترويج كردهاند.
اما واقعيت چيز ديگري است. در واقع مشكل جدي امير سهلانگاري شاه در انجام وظايفي بود كه به عهده داشت. نامههاي خصوصي ميان شاه و امير كه به جا مانده، نشان ميدهد روابط آن دو در اين زمينه پرتنش، اما توأم با علاقه بوده است. به عنوان نمونه امير در يكي از اين نامهها از شاه گلايه ميكند كه چرا به بهانه بيماري صدراعظم از حضور در مراسم بازديد سپاهيان تن زده است: «به اين طفرهها و امروز و فردا كردن و از كار گريختن در ايرانِ به اين هرزگي حكماً نميتوان سلطنت كرد. گيرم من ناخوش [شدم] يا مُردَم! فداي خاك پاي همايون! شما بايد سلطنت بكنيد يا نه؟ اگر شما بايد سلطنت بكنيد بسمالله! چرا طفره ميزنيد؟ موافق قاعده كل عالم پادشاهان سابق چنان نبوده كه همگي در سن سيساله و چهلساله به تخت نشسته باشند، در ده سالگي نشستند و سي چهل سال در كمال پاكيزگي پادشاهي كردند.
هر روز از حال شهر چرا خبردار نميشويد كه چه واقع ميشود و بعد از استحضار چه حكم ميفرمائيد؟ از در خانه و مردم و اوضاع ولايات چه خبر ميشود و چه حكم ميفرمائيد؟ قورخانه و توپي كه بايست به استراباد برود رفت يا نه؟ اين همه قشون كه در اين شهر است از خوب و بد و سركردههاي آنها چه وقت خواستيد و از حال هر فوج دائم خبردار شديد؟... بنده ناخوشم و گيرم هيچ خوب نشدم، شما نبايد دست از كار خود برداريد يا دائم محتاج به وجود يك بندهاي باشيد. اگر چه جسارت است اما ناچار عرض كردم. باقيالامر همايون». («زندگاني ميرزا تقيخان اميركبير»، حسين مكي، نقل شده در «قبله عالم» امانت)
واكنش
امانت در توضيح اين نامه مينويسد: «اصرار اميركبير كه شاه بيشتر دستاندكار امور دولت باشد، با تصويري كه شيل از صدراعظم ميدهد و او را انحصارطلب وسلطهجو ميخواند آشكارا مغايرت دارد. قطعاً مثال تاريخي مورد نظر صدراعظم در اين يادداشت نمونه برجستهاي از ابراز وجود شاهانه است. پادشاهي كه در ده سالگي به تخت نشست بيشك اشارهاي است به شاهعباساول كه در اوايل سلطنتش به مراتب محدودتر و مقيدتر از ناصرالدين بود و در حقيقت آلتي ناتوان در دست سران قزلباش كه او را به قدرت رساندند به شمار ميرفت. ولي بعدها –و از قضاي روزگار، پس از آنكه اتابك خود را كشت- قدرتش را تثبيت كرد و يكي از بزرگترين زمامداران در تاريخ ايران شد. اشاره تلويحي اميركبير در هر حال به قصد تشويق كفايت و كارايي در شاه بود و نه برانگيختن خشم ملوكانه عليه خودش».
اصرار امير در دخالت دادن بيشتر شاه در امور مملكتي و بيدار كردن حس مسئوليت او (كه بيشتر اوقات خود را در شكار و سواري و اندرون ميگذراند) به تدريج نتيجه داد. امير براي دخيل كردن شاه از تشويق او دريغ نميكرد. مثلاً در نامهاي به او نوشته بود: «اگر دو ماه اينطور دِماغ در كار بسوزانيد جميع خيالات فاسد از دِماغ مردم بيرون برود، كارها چنان نظم بگيرد كه همه عالم حسرت بخورند و وجود امثال اين غلام باشد يا نباشد به فضل خدا همان ذات مبارك دواي هر دردي باشد و چنان محيط بركار شوند كه بيمشاورهي احدي خدمات كليه به يك اشارهي خاطر همايون انجام گيرد زيرا كه جميع عالم از خوب و بد از تشر و كارسازي اول است كه ببينند سرخود به خود از واهمه سلطنت راه ميرود».
قدرت
هشدارها و تشويقهاي امير سرانجام شاه جوان را به امكانات قدرت وسيعي كه در اختيار داشت آگاه كرد (اين آگاهي البته براي امير خوش يمن نبود!). كمكم كار به جايي رسيد كه امير از بازخواستهاي شاه كلافه ميشد. نمونه اين وضع در يكي از يادداشتهاي امير كاملاً ديده ميشود. او در پاسخ به بازخواست شاه در مورد عدم پيشرفت كار ساختمان دارالفنون مينويسد: «سبب معلوم! از جهت بيپولي است و نوشتهجاتي كه هر روزه ميرسد همان است كه به نظر همايون ميرسد. آه و ناله در باب پول و اينكه تا به حال قريب چهار هزار تومان قرض كردهاند [موردي ندارد]. و در اين جا هم اگر وجهي است چنان نيست كه معير (معيرالملك، خزانهدار) به خاك پاي همايون عرض ننمايد. اين غلام به اعتقاد خود اگر عرض نمايد كه مخارج عيد و دو قافله گرگان و خراسان و تدارك و مواجب قشون و همراهان اردو را به چه زحمت سرانجام كرده، گمانم در عرض خود بيصداقت نباشد».
ميل فزاينده شاه براي دخالت در امور و به كار گرفتن قدرت فراوان سلطنت به تدريج كار را به جايي كشاند كه امير مدام ناچار بود او را به دقت و حوصله بيشتر در كارها فرا خواند. اين امر از جمله عواملي بود كه سرانجام به برخورد نهايي ناصرالدينشاه با اميركبير انجاميد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر