جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵

سفر به تركمان‌چاي

هنگام ترك روستاي قلعه، در 5 كيلومتري شهر سلطانيه، جوان خوش‌چهره‌اي را كه جاي كاخ كوچك تابستاني فتحعلي‌شاه را به ما نشان داده بود دوباره ديديم. در خاطرات مسافران اروپايي دويست سال پيش خوانده بودم كه در دشت سلطانيه رودي جاري بوده و اردوي شاهي در كنار آن برپا مي‌شده است. اما از فراز ويرانه‌هاي روي تپه رودي ديده نمي‌شد. پاي تپه البته نهري بزرگ اما خشك وجود داشت كه به چيزي شبيه مظهر يك قنات مرده يا سرچشمه‌اي خشكيده منتهي شده بود. از جوان روستايي سراغ رودخانه‌اي را گرفتم كه مي‌بايست در اين دشت جاري بوده باشد. به ارتفاعات جنوب غربي دشت اشاره كرد و گفت: «آنجا در «شاه‌بلاغي» يك سد كوچك درست كرده‌اند. شايد آنجا را مي‌گوييد؟» (بعداً روي نقشه ديدم كه دنباله زنجان‌چاي (زنجان‌رود) را تا دشت سلطانيه كشيده‌اند، هر چند نشانه‌اي از آن هم نيافتيم).
رفتن در پي شاه‌بلاغي ما را با زيبايي‌هاي تازه‌اي در ارتفاعات مشرف به دشت آشنا كرد. بندي كه روي رود كوچك (يا نهر بزرگ) زده بودند را ديديم. به نظر مي‌رسيد اين رود كوچك پيش از احداث بند مي‌توانسته تا ميانه دشت جريان يابد.
قافلان‌كوه
مقصد بعدي ما تركمان‌چاي بود. در سفرنامه تانكواني از تركمان‌چاي با نام «تركمان» ياد شده كه به نظر حتي درست‌تر مي‌آيد. چاي در تركي به معناي رودخانه است، پس قاعده اين است كه تركمان‌چاي نام رودي باشد كه از روستا عبور مي‌كند و روستا «تركمان» خوانده شود. به هرحال تانكواني چنين مي‌نويسد: «در 18 نوامبر [1807 ميلادي] در «تركمان» هم وضعي بهتر از تيكمه‌داش نداشتيم (در آنجا ناچار شده‌اند در كلبه‌هاي كوچك و روي كاه بخوابند). فقر و فلاكت چنان از زمين و زمان مي‌باريد كه به راستي نمي‌توانستيم از ناممكن اميد كمك داشته باشيم. با اين همه از خوابيدن در زير چادرهايي كه از سوي روستائيان براي ما آماده شده بود سر باز زديم و به علت نياز فراواني كه به گرم كردن بدن‌هاي خود داشتيم به طويله‌هاي دودآلودشان پناه برديم... [روستائيان] در مجموع آدم‌هاي بسيار خوبي هستند و ما از آن‌ها خيلي بيشتر از شهرنشينان ابراز صداقت، مهمان‌نوازي و محبت بي‌شائبه ديديم... راهي كه مي‌رويم سرتاسر بي‌حاصل و كوهستاني است. در هر قدم مسافر با آثار خرابه‌ها و روستاهاي ويران شده فراوان، به خصوص كاروانسراهاي زيبايي كه وصف آن‌ها در سفرنامه شاردن آمده است، مواجه مي‌شود. اكنون ديگر كسي در آنها سكونت نمي‌كند و محوطه پهناور آنها متروك و غير مسكون مانده و به قلمرو تاخت و تاز خزندگان و انبوهي از جانوران زيان‌بخش تبديل شده است». («نامه‌هايي درباره ايران و تركيه آسيا»، ژي‌.ام.تانكواني، ترجمه علي‌اصغر سعيدي)
براي سفر از سلطانيه به تركمان‌چاي بايد از دو شهر بزرگ زنجان و ميانه و چند شهر و روستاي كوچك مي‌گذشتيم. بخش‌هايي از جاده زنجان ميانه، به ويژه آنجا كه از ارتفاعات قافلان‌كوه و كناره رود قزل‌اوزن مي‌گذرد، بسيار زيبا بود و اگر تراكم سرسام‌آور خودروهاي عبوري اجازه مي‌داد، راندن در آن مي‌توانست بسيار لذت‌بخش باشد. عبور از قفلان‌كوه (يا كوه ببرها؟) يادآور حوادث تاريخي بسياري بود، از جمله ما را به ياد ماجراي حمايت روس‌ها از حكومت پيشه‌وري در آذربايجان انداخت. پس از جنگ جهاني دوم، هنگامي كه پيشه‌وري در آذربايجان حكومت خودمختار تشكيل داده بود، ارتش روسيه گذرگاه قافلان‌كوه را بر ارتش ايران بست و اجازه نداد نيروهاي ارتش به سوي تبريز حركت كنند... بگذريم.
خانه
سرانجام چهل كيلومتر پس از شهر «ميانه» تابلويي ما را به سوي تركمان‌چاي فرا مي‌خواند. جاده فرعي زيبا و پر پيچ‌وخم كه به تركمان‌چاي منتهي مي‌شود از كوهستان و از ميان كشتزارهاي وسيع ديم كه در اين فصل سال شخم زده مي‌شوند مي‌گذرد. كوهستان سرسبز چشم‌اندازي ايجاد كرده است كه ارتفاعات برف‌گير دوردست به آن جلوه‌اي رويايي مي‌دهد. روستاي تركمان‌چاي در ميان دره‌اي سبز در امتداد رودخانه‌اي كوچك كشيده شده. تابلوهاي راهنما دهكده را به صفت «تاريخي» معرفي مي‌كنند و اين صفت بي‌گمان به ماجراي عهدنامه تركمان‌چاي اشاره دارد. در ميانه روستا خياباني به نام «عباس‌ميرزا» نامگذاري شده و اين نويد را مي‌دهد كه شايد بتوان بازمانده خانه‌اي را كه عهدنامه معروف در آن منعقد شده است آنجا يافت. مردم محلي نيز با اطمينان از موجود بودن اين خانه سخن مي‌گويند و آن را نشاني مي‌دهند. خانه‌اي كه آنها نشان مي‌دهند در تملك شخصي است. صاحب‌خانه با روي باز ما را مي‌پذيرد و توضيح مي‌دهد كه به تازگي آنجا را خريده است. اطلاع چنداني از مالك اين خانه در دويست سال پيش ندارد. مي‌گويد كه خانه همان است و فقط قدري بازسازي شده است. اما ظاهر امر چيز ديگري است. ما در واقع با بنايي دو طبقه با نماي آجري مواجه هستيم كه نمي‌تواند قدمتي چنان دراز داشته باشد (دست‌بالا پنجاه‌شصت ساله به نظر مي‌آيد). صاحب‌خانه مي‌گويد پيرمردي كه معمولاً براي بازديد كنندگان روستا توضيحات تاريخي مي‌داد دو سه سال پيش فوت كرده است. احتمال قوي اين است كه اين بنا به جاي خانه قديمي احداث شده باشد اما به هرحال موقعيت آن محل را نشان مي‌دهد. اينجا هم تجسم گذشته‌هاي دور دشوار است. به زمين نگاه مي‌كنم. طبيعي است كه ردي از گذر ميرزاابوالقاسم قائم‌مقام، شاهزاده عباس‌ميرزا يا ميرزاابوالحسن‌خاي شيرازي نمانده است، اما تصور اينكه آنها روزگاري بر اين خاك قدم گذاشته‌اند به هر حال جالب است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی