نامي كه بايد نگاه داشت
(براي صفحه تاريخ شرق)
«او به آزادي ايران نيكيهاي بسيار گرانبها انجام داد... تاريخ ايران بايد هميشه نام او را نگه دارد».
اين نظر احمد كسروي، نويسنده «تاريخ 18 ساله آذربايجان» درباره مردي است كه بارها جان خود را براي حفظ دستاوردهاي جنبش مشروطه ايران به خطر انداخت و سرانجام درست 92 سال پيش در همين راه جان باخت؛ سردار يپرم خان ارمني، كسي كه به «گاريبالدي ايران» شهرت يافته بود.
يپرم داويديان در سال 1247 خورشيدي، در يكي از روستاهاي گنجه به دنيا آمد. 22 ساله بود كه به همراه گروهي از دوستانش براي كمك به ارمنيهاي ساكن عثماني كه تحت فشار بودند، به سوي مرزهاي امپراتوري حركت كرد. مرزبانان روسيه او را گرفتند و براي گذراندن دوران حبس با اعمال شاقه به سيبري فرستادند. اما زندانبانان جزيره يخزده ساخالين نيز نتوانستند او را در اسارت نگاه دارند؛ يپرم از زندان گريخت و با تحمل سختيهاي توصيف نشدني خود را به تبريز رساند. مدتي در يكي از روستاهاي قراچهداغ معلم بود، چندي در كارگاه راهسازي قزوين – رشت مشغول شد و سپس به رشت رفت و كوره آجرپزي داير كرد. در اين هنگام به عضويت حزب راديكال داشناك در آمد.
مشروطه و فتح تهران
داشناكسوتيون يك حزب سوسياليست – ناسيوناليست ارمني بود كه از تحولات گسترده اجتماعي در منطقه حمايت ميكرد. با آغاز جنبش مشروطه، داشناكها از شاخه حزب در گيلان، كه يپرم مسئول آن بود، خواستند از مشروطهخواهان پشتيباني كند. در پي سركوب جنبش مشروطه به دست محمدعلي شاه و برقراري استبداد صغير، يپرم به همراه چهار روشنفكر مسلمان و سه ارمني ديگر كميته مخفي «ستار» رشت را تشكيل دادند و با تصرف اين شهر نطفه يكي از سه جبهه اصلي مقاومت در برابر استبداد را بستند. نخستين جبهه مقاومت را ستارخان و باقرخان در تبريز تشكيل داده بودند و جبهه ديگر شامل بختياريها بود. يپرم و چريكهايش با حمايت محمد ولي سپهدار، زميندار بزرگ منطقه به سوي تهران حركت كردند. قواي يپرم با در هم شكستن مقاومتهاي كوچك و بزرگ در طول راه، سرانجام روز 22 تيرماه 1288، به همراه نيروهاي سردار بهادر بختياري (جعفرقلي خان كه بعدها سردار اسعد شد) به تهران وارد شدند و «فاتح تهران» لقب گرفتند. دوره دوم مجلس شوراي ملي فورا تشكيل شد و از مجاهدان تجليل كرد. چهار روز بعد يپرم با تصويب مجلس رياست نظميه را به عهده گرفت؛ دوران سرخوشي البته داوم چنداني نداشت.
هرج و مرج
جنبش مشروطه، نظمي را برانداخته بود، اما در برقراري نظم تازه توانايي كافي نداشت. با برداشته شدن محمد علي شاه از سر راه، در نگاه اول همه چيز بر وفق مراد به نظر ميرسيد، اما در همين هنگام اختلافها بروز كرد. گوناگوني انگيزهها و منافعي كه هواداران مشروطه را به مبارزه واداشته بود اينك مشكل ساز ميشد. روح استبدادزده ايرانيان نيز باعث ميشد در غياب نظم قبلي، هرج و مرج، فراگير شود.
كار اين اختلافات به جايي رسيد كه يپرم خان در تابستان 1289 از سوي دولت مأموريت يافت نيروهاي سردارملي و سالارملي را در پارك اتابك تهران خلع سلاح كند. ستارخان و باقر خان حامي اعتداليون بودند در حالي كه يپرم و بختياريها از دموكراتها هواداري ميكردند. هنوز سالي از تجليل مردم و مجلس از اين دو مجاهد نامدار آذربايجان نگذشته بود كه يپرم ناچار شد، به جنگ همرزمان سابق خود برود. در اين رويارويي كه نيروهاي سردار بهادر نيز به كمك يپرم آمدند، سي تن كشته و شصت و سه تن زخمي شدند و سلاح از دست مجاهدان آذري خارج شد.
چيزي نگذشت كه يپرم و سردار بهادر براي سركوب شورشهاي غرب و شمال غرب كشور، راهي شدند. مردم تهران در بازگشت از آنها تجليل فراوان كردند. يپرم، پاييز سال 1290 را به رويارويي با سالارالدوله، برادر محمد علي شاه گذراند كه براي اعاده سلطنت آمده بود؛ او را شكست داد، و به همدان پس راند. لقب «سردار»، شمشير جواهر نشان و مقرري ساليانهاي به مبلغ 360 تومان پاداشي بود كه مجلس براي دلاوريهاي يپرم در نظر گرفت. نمايندگان مجلس نميدانستند كه فقط چند ماه بعد، درهاي پارلمان به دست همين «سردار» بسته خواهد شد.
اولتيماتوم
اولتيماتوم روسيه بر سر ماجراي مورگان شوستر اختلافات را افزايش داد. روسها مصادره املاك يكي از شاهزادگان نزديك به خود را به دست شوستر، تاب نياوردند و هشدار دادند كه تهران را اشغال خواهند كرد. هر دو جناح مجلس(دموكراتها و اعتداليون)، علماي نجف و كربلا و حتي داشناكها با پذيرش اولتيماتوم مخالفت كردند. دولت ميدانست جز پذيرش آن چارهاي ندارد، بنابراين هنگامي كه ديگر اميدي به گفتگو با نمايندگان نداشت و تهران را در آستانه اشغال ميديد، به كمك ناصرالملك (نايب السلطنه) مجلس را تعطيل كرد و اولتيماتوم را پذيرفت. همينجا بود كه يپرم خان مجبور شد بر در مجلسي قفل بزند كه براي برپا كردن آن مجاهدتها كرده بود.
نبرد آخر
سالارالدوله در نبرد دومش با نيروهاي دولتي، به سركردگي فرمانفرما پيروز شد و ناصرالملك دوباره يپرم را مأمور سركوب او كرد. اين آخرين نبرد يپرم بود. او كه 44 سال داشت در نبردي در نزديكي روستاي شورجه كشته شد. جنازهاش را به تهران آوردند و با شكوهي كم نظير دفن كردند. در تشييع او بازار و ادارات تعطيل شد و به احترامش چندين گلوله توپ شليك كردند.
تاريخ نام يپرم را نگه داشت.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی