ماجراي قتل فرخي
اميد پارسانژاد
«فرخي، شاعر معروف و روزنامهنگار را در روز 21 مهر 1318 به اتاق حمام زندان موقت انتقال ميدهند و در همان روز پزشك احمدي مدتي در اتاق وي بوده. روز 24 مهر 1318 پزشك احمدي از زندان خارج ميشود و پس از يك ساعت با در دست داشتن كيف مشكي به زندان وارد و با شام فرخي داخل اتاق او ميشود و با وسائلي كه داشته فرخي را به قتل ميرساند.»
آنچه خوانديد روايت دكتر جلال عبده از مرگ محمد فرخي يزدي، شاعر سرشناس و آزاديخواه ايران در زندان قصر در دوران رضاشاه بود. عبده پس از وقايع شهريور 1320 و سقوط ديكتاتور، در سمت دادستان ديوان كيفر به تعقيب سرپاس ركنالدين مختار، آخرين رئيس شهرباني رضاشاه و گروهي از مأموران پرداخت و از جمله بهيار زندان قصر، معروف به پزشك احمدي را به اتهام قتل فرخي و سردار اسعد به دادگاه جنايي فرستاد. از ميان نزديك به 20 متهم پرونده مأموران شهرباني، تنها كسي كه اعدام شد همين پزشك احمدي بود كه سرانجام در مورد قتل سردار اسعد بختياري و فرخي يزدي مجرم شناخته شد.
شاعر
محمد فرخي در خانواده تنگدستي در يزد به دنيا آمد و همانجا در مدرسه انگليسيها به تحصيل مشغول شد، اما خوي سركش او باعث شد در شانزده سالگي به خاطر سرودن اشعاري عليه مديران مدرسه، از ادامه تحصيل محروم شود. او در جريان انقلاب مشروطه و پس از آن از دموكرات هاي فعال بود. ضيغم الدوله قشقايي، حاكم وقت يزد در سال ۱۲۸۶ دستور داد دهان فرخي را به تلافي شعر تندي كه عليه او سروده بود، بدوزند و او را به زندان اندازند. مردم يزد در تلگرافخانه تحصن كردند و اعتراض خود را به اطلاع مجلس رساندند، مجلس، وزير كشور وقت را استيضاح كرد اما وزير، وقوع حادثه را تكذيب كرد و آن را شايعه خواند. فرخي اواخر همان سال به تهران آمد و به انتشار اشعار و مقالات تندش در روزنامهها پرداخت. انتشار عقايد فرخي، دشمنان فراواني برايش تراشيد. در اوايل جنگ جهاني اول به عراق رفت ولي پس از آنكه در آنجا مورد تعقيب قرار گرفت به ايران بازگشت.
او در اواسط شهريور 1298 و در زمان رئيسالوزرايي وثوقالدوله به دليل مخالفت با قرارداد 1919 همراه با امينالضرب، ضياءالواعظين و ميرزاده عشقي دستگير و زنداني شد. فرخي پس از كودتاي ۱۲۹۹ نيز چندي در باغ سردار اعتماد، زنداني سيدضياء بود. نخستين شماره روزنامه معروف «طوفان» به مديريت فرخي يزدي در روز دوم شهريور 1۳۰۰ در تهران انتشار يافت. كليشه طوفان سرخرنگ بود و روش آن «طرفداري از طبقه رنجبر و دهقان» اعلام شد. طوفان در نخستين شماره مقالهاي از فرخي يزدي به چاپ رساند كه مشيرالدوله و مخبرالسلطنه را به قتل شيخ محمد خياباني متهم ميكرد. اين مقاله در نخستين سالگرد مرگ خياباني منتشر شد و مشيرالدوله را (كه در زمان مرگ خياباني رئيسالوزراء و در زمان انتشار اين مقاله نماينده مجلس بود) به پاسخگويي مفصلي واداشت كه اهميت تاريخي يافته است.
فرخي گرايشات سوسياليستي داشت و در اواخر سال 1300 در اعتراض به توقيف روزنامهاش و تداوم حكومت نظامي تحت فرمان سردارسپه، ابتدا در سفارت شوروي بست نشست و بعد به شوروي رفت.
وكيل
فرخي در نخستين سالهاي سلطنت رضاشاه به ايران بازگشت و انتشار «طوفان» را از سر گرفت. او در روز 21 ارديبهشت 1307 نخستين جشن الغاي كاپيتولاسيون را در دفتر روزنامهاش برگزار كرد. اين جشن به اصرار تيمورتاش، وزير مقتدر دربار و با هزينه سردار اسعد برگزار شد. تيمورتاش مايل بود ميانه فرخي و رضاشاه را بهبود بخشد و به همين دليل از فرخي خواست جشن الغاي كاپيتولاسيون را برپا كند. نتيجه اين بهبود روابط اين شد كه فرخي در انتخابات مجلس هفتم به نمايندگي از مردم يزد به مجلس راه يافت و به همراه محمود رضا طلوع، نماينده رشت، جناح اقليت را تشكيل داد. او پس از پايان اين دوره مجلس به آلمان رفت و چندي به انتشار روزنامه «طوفان» در آنجا پرداخت. در سال ۱۳۱۱ به ترغيب تيمورتاش كه به برلن سفر كرده بود به ايران بازگشت اما چندي بعد بازداشت و زنداني شد.
گفته مي شود فرخي يكبار در سال ۱۳۱۶ در زندان به قصد خودكشي ترياك خورد كه مأموران او را نجات دادند. او در همان سال محاكمه و به سه سال زندان محكوم شد اما پيش از پايان دوران محكوميتش به مرگي مشكوك درگذشت.
در مورد مرگ فرخي، مانند بسياري از مرگهاي مشكوك دوران رضاشاه اطلاع دقيقي وجود ندارد (اين شايد ويژگي تمام مرگهاي مشابه در نظامهاي مستبد باشد). احمد كسروي كه به هنگام محاكمه پزشك احمدي و مأموران شهرباني وكالت تسخيري آنان را به عهده داشت، در مورد ترديدهاي پيرامون مرگ فرخي گفت: «در مورد فرخي گفته ميشود تندرست و قوي مزاج بود و اين دليل شمرده ميشود كه او را كشتهاند و با اجل خود نمرده. از آن سو ميگويند احمدي تنها به اتاق رفته و او را كشته. من نميدانم چگونه او با آن گردنكشي تسليم مرگ خائنانه شده؟ نميدانم چگونه احمدي پوسيده ناتوان به فرخي تناور و قوي غالب آمده؟ ميگويند احمدي جلاد زندان بوده و به سر هر كس كه ميرفته، آن كس به مرگ خود يقين پيدا كرده انالله و انا اليه راجعون ميسروده. با اين حال نميدانم چه شده كه فرخي، احمدي را به اتاق خود راه داده و به مقاومت بر نخاسته؟ تعجب ميكنم كه فرخي به حكايت پرونده چند مرض مهلكي از نفريت و مالارياي مزمن و مانند اينها داشته و چون مرده، طبيب قانوني مرگ او را عادي دانسته و جواز دفن صادر كرده؛ با اين حال اصرار ميكنند كه او را كشته شده با دست احمدي وا نمايد و به تكلفات باور نكردني ميپردازند.» (هفتهنامه «پرچم» شماره 1 سال 1322)
از ماجراي مرگ فرخي كه بگذريم، او را سرآمد شاعران «غزل سياسي» معاصر دانستهاند. نمونهاي از طبع او چنين است:
شب چو دربستم و مست از مي نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت، جوابش كردم
ديدي آن ترك ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمري به خطا، دوست خطابش كردم
زندگي كردن من، مردن تدريجي بود
آنچه جان كند تنم، عمر حسابش كردم
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی