بيماري شاهانه
اميد پارسانژاد
اسدالله علم، وزير دربار پهلوي در يادداشتهاي روز 22 مهر 1353 خود نوشته است: «صبح شرفياب شدم. خوشبختانه گزارش سلامتي شاهنشاه [از فرانسه] رسيد. خوشوقت شدند ولي به روي خودشان نياوردند. چنان كه قبلاً نوشته بودم [گزارشها] ظاهراً راجع به سلامتي من است!». اشاره علم به جواب آزمايشهايي بود كه در فرانسه بر روي نمونه مايع مغز استخوان شاه انجام شد تا احتمال ابتلاي او به سرطان به دقت بررسي شود. پزشكان پس از معاينه شاه و آزمايشهاي گوناگون به اين نتيجه رسيده بودند كه او به نوعي سرطان لنف مبتلاست، اما به پيشنهاد دكتر ايادي، پزشك مخصوص شاه، ماهيت بيماري را از او پنهان نگاه داشتند. حتي علم كه در آن هنگام نزديكترين دستيار و دوست شاه بود از حقيقت مطلع نشد. ملكه نيز تا چند سال بعد از ماهيت بيماري شاه اطلاع نداشت. در واقع چنانكه ماروين زونيس، نويسنده كتاب «شكست شاهانه» توصيف كرده است: «درست همانطور كه شاه نظامي ساخته بود كه در آن حقايق سياسي را از او پنهان نگاه ميداشتند، در مورد بيماري او نيز همين شيوه به كار گرفته شد.»
ابتلا به چنين بيماري خطرناكي براي شخصي با ويژگيهاي رواني شاه تأثيري تعيين كننده داشت. او كه از دوران كودكي خود را مورد لطف ويژه خداوند ميدانست، ناگهان گرفتار بيمارياي شده بود كه نشان ميداد همه آنچه «لطف خدا» تلقي كرده توهمي بيش نبوده است. بسياري از ناظران عقيده دارند با وجود اينكه شاه ماهيت واقعي بيماري خود را به درستي نميشناخت، دريافته بود كه به بيماري خطرناكي مبتلا شده و همين موضوع انگيزه و توان روحي او را به تدريج نابود كرد. در واقع يكي از چند دليلي كه شاه را در هنگام بروز انقلاب اسلامي به پادشاهي درهم شكسته و بيتصميم تبديل كرده بود، همين بيماري و تأثير روحي ناشي از آن بوده است.
بزرگي كبد
نخستين باري كه شاه متوجه نشانهاي از بيماري خود شد، در تعطيلات نوروز 1353 در ساحل كيش بود. او يك روز هنگامي كه در ساحل قدم ميزد متوجه وجود تورمي در زير قفسه سينه خود شد و موضوع را با دكتر ايادي در ميان گذاشت. علم خاطره آن روز را چنين ثبت كرده است: «(يادداشت روز 20 فروردين) صبح از منزل خودم در كيش به كاخ رفتم. خيلي خوشحال و سرحال بودم. منتظر تشريففرمايي اعليحضرت بودم كه يقين داشتم بايد خوشحال باشند، چون ديروز بعد از ظهر و ديشب را به حمدالله خوش گذراندهاند. ايادي طبيب مخصوص پايين آمد. مرا به گوشهاي خواست و در گوشم گفت بايد پروفسور برنار، طبيب متخصص خون را از فرانسه بخواهي كه بيايد شاهنشاه را معاينه كند. گفتم براي چه؟ نگفت، فقط گفت لازم است. واقعاً جهان در ديده من تيره و تار شد… شاهنشاه پايين آمدند. به ظاهر سرحال بودند ولي من مناسب نديدم كه آنجا سئوالي بكنم. در اتومبيل به من فرمودند: «آخر دو هتل ديگري كه قرار بود اينجا بسازيم چه ميشود؟ عجله كنيد، من ميخواهم زودتر اين كارها را تا زنده هستم ببينم». بيشتر از اين فرمايش شاه نگران شدم كه خدايا موضوع چيست… (يادداشت روز بعد:) صبح شرفياب شدم. اولين سئوالي كه در تنهايي از شاهنشاه كردم همين مسئله سلامتي بود… عرض كردم… به من بفرمائيد چه باك داريد؟ فرمودند طحالم مثل اين كه بزرگ شده و چون مركزتوليد خون است بايد ببينم در سيستم خوني من تغييري به وجود آمده يا نه؟ عرض كردم مرا كه نيمه جان كرديد! اين كه مطلبي نيست!»
پروفسور برنار به همراه دكتر ژرژ فلاندرن چند هفته بعد به دعوت وزير دربار به تهران آمدند و شاه را در كاخ سلطنتي معاينه كردند. شاه براي جلوگيري از انتشار هر نوع شايعه حاضر نشد به هيچ بيمارستاني مراجعه كند و بنابراين پزشكان ناچار بودند نمونههاي آزمايشگاهي او را همراه خود ببرند. با وجود اين هر دو در معاينه باليني فوراً متقاعد شدند كه شاه به نوعي سرطان غدد لنفاوي مبتلا شده است. دكتر ايادي آنها را از به كار بردن لفظ سرطان يا لوسمي ممنوع كرد و آنها بيماري را براي شاه «ماكرو گلوبولنميا والدنستروم» معرفي كردند.
پنهانكاري
دامنه پنهانكاري در مورد بيماري شاه بسيار گسترده بود. ابتدا قرار شد نمونههاي آزمايشگاهي كه از شاه گرفته ميشود، به نام علم (كه اتفاقاً او هم به سرطان خون مبتلا بود) به فرانسه فرستاده شود و پاسخ هم به نام او باشد تا كساني كه در جريان امر قرار ميگيرند يا سرويسهاي اطلاعاتي كشورهاي خارجي به بيماري شاه پي نبرند. حتي از آنجا كه ايادي ميدانست شاه ورقههاي توضيحي داخل بستههاي دارو را طبق عادت مطالعه ميكند، داروهايي كه براي مهار بيماري شاه لازم بود را در بستههاي داروهاي ديگر براي او ميفرستادند تا متوجه موضوع نشود. اين راز حتي از علم نيز پنهان نگاه داشته شد و او تا پايان عمرش در سال 1356 ماهيت بيماري شاه را نميدانست. پزشكان فرانسوي سه سال بعد تصميم گرفتند شهبانو فرح را در جريان امر قرار دهند. بنابراين هنگامي كه او براي شركت در كنفرانسي به آمريكا رفته بود و در بازگشت چند روزي در پاريس ماند، برنار در ديداري محرمانه او را از بيماري شوهرش آگاه كرد.
گفته ميشود شاه پس از خروج از كشور در جريان انقلاب و در مدتي كه به همراه خانوادهاش در كشورهاي مختلف سرگردان بود، در مصرف داروهاي مهار كننده بيمارياش سهلانگاري كرد و همين مسئله باعث شد بيماري او از كنترل خارج شود و به مرگش بيانجامد. شايد او اگراز ماهيت بيمارياش آگاه بود، چنين سهلانگاري نميكرد، چنانكه اگر از واقعيتهاي سياسي كشور با خبر نگهداشته ميشد، شايد آن همه خبط سياسي و اقتصادي در چند سال آخر سلطنتش مرتكب نميشد.
سرشت ديكتاتوري به راستي همه چيز انسان را نابود ميكند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی