جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۳

كش و قوس تغيير

سلطنت ايران روز 22 آذر 1304 با تغيير چهار بند متمم قانون اساسي مشروطه توسط نمايندگان مجلس مؤسسان، به «رضاخان پهلوي و اعقاب وي» واگذار شد. مجلس شوراي ملي در جلسه نهم آبان‌ماه انقراض سلسله قاجاريه را تصويب و رياست حكومت موقت را به همراه لقب والاحضرت اقدس به رضاخان سپرده بود. وزارت داخله سه روز بعد فرمان برگزاري انتخابات مجلس مؤسسان را صادر كرد و همه نمايندگان اين مجلس تا نيمه آذرماه برگزيده شدند. اين مجلس بيش از دويست و هفتاد نماينده داشت كه در ميان آنها علمايي چون امام جمعه خويي، حاج‌آقا جمال اصفهاني، سيد محمد بهبهاني، آيت‌الله زاده خراساني، آيت‌الله زاده شيرازي و سيدابوالقاسم كاشاني حضور داشتند. حاج محمدحسين امين‌الضرب و حاج محمدتقي بنكدار از تجار با نفوذ؛ سليمان‌ميرزا اسكندري و مستشارالدوله صادق از دمكرات‌هاي تندرو؛ حاج محمدعلي بادامچي و ميرزا مهدي ملك‌زاده (پسر ملك‌المتكلمين) از مشروطه‌خواهان پر آوازه؛ محمدخان عامري و عدل‌الملك دادگر از نزديكان سابق سيدضياء؛ شكرالله‌خان قوام‌الدوله، ميرزا هاشم آشتياني و سيدابولحسن حائري‌زاده از نزديكان مدرس و اعيان و ملاكاني چون قوام‌الملك شيرازي، سردار فاخر حكمت، مشارالدوله، مرتضي‌قلي خان بيات و محمدولي خان اسدي نيز عضو اين مجلس بودند. همچنين ارباب كيخسرو زرتشتي، آلكس آقايان و آلكساندر تومانيانس ارمني و (سليمان؟) حييم كليمي به نمايندگي از اقليت‌هاي مذهبي در مجلس مؤسسان حاضر بودند.
انتخابات مجلس مؤسسان با اعمال نفوذ گسترده همراه بود، اما به نظر مي‌رسد تركيب نمايندگان همه گرايش‌هاي اصلي را شامل مي‌شد. در اين ميان تنها سليمان‌ميرزا اسكندري در مورد تأسيس يك سلسله تازه به جاي انتخاب يك پادشاه ديگر از قاجار ابراز ترديد كرد. به هنگام رأي‌گيري حتي يك‌نفر در مخالفت با پادشاهي رضاخان رأي نداد (رأي‌گيري مخفي بود و سه نفر رأي ممتنع دادند، 12 نفر هم غايب بودند). بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت گروه بزرگي از نخبگان جامعه ايران در آن مقطع بر سر پادشاهي رضاشاه به تفاهم رسيده بودند (هر چند فضاي ارعابي را كه هواداران او عليه اقليت مخالف ايجاد كرده بودند، نبايد ناديده گرفت). سر پرسي لورن، وزير مختار وقت بريتانيا، در گزارشي به وزير خارجه كشورش اين موضوع را اينطور بيان كرده است: «بيش از نيمي از روشنفكران تا حدي موافق تغييرند ولي تعداد بسيار كمتري از ايشان آماده‌اند از آن طرفداري كنند.» («ايران؛ برآمدن رضاخان» سيروس غني)
گزارش‌هايي از ولايات
واكنش مردم از نخبگان محتاطانه تر بود. «سفارت انگليس در تهران به كنسول‌گري‌هايش در شهرها و شهرستان‌ها دستور داده بود بي‌طرفي خود را اكيداً حفظ كنند و موضوع را امري كاملاً داخلي و مربوط به خود ايرانيان تلقي كنند. فقط خواسته بود كه واكنش مردم را در برابر اين دگرگوني بزرگ گزارش بدهند. بر روي هم سيزده گزارش كوتاه واصل شد: در اصفهان «مردم هيچ علاقه‌اي نشان نمي‌دهند». در مشهد استقبال چنداني از جشن‌ها نشد و مردم شهر تغيير سلطنت را «برد انگليسي‌ها و باخت روس‌ها» شمردند. در تبريز «تودة مردم» بي‌اعتنايي نشان دادند. در شيراز با «استقبال سردي» روبرو شد و مردم مي‌گفتند تلگراف‌هايي كه از مجلس خواستار تغيير سلطنت شده‌اند «كار دارودسته كوچكي» بوده است. دركرمان «هيچ كس جرأت ابراز عقيدة مخالف را نداشت» اگر چه مردم خودِ قاجاريه را مقصر مي‌دانستند و در عين حال از «تقويت بيشتر قواي نظامي» نگران بودند. در رشت «هيجاني بر نينگيخت» و در بوشهر مخالفت خاموشي وجود داشت، ولي در يزد اين تغيير «ظاهراً مقبول افتاده است». تنها در سيستان اين خبر «همه را از نظامي و غير نظامي به وجد آورد».» («دولت و جامعه در ايران» محمدعلي همايون كاتوزيان)
رضاشاه روز چهارم ارديبهشت 1305، حدود پنج ماه پس از تأسيس سلطنت پهلوي توسط مجلس مؤسسان، تاجگذاري كرد. مراسم تاجگذاري او توسط مهمانان خارجي ساده و در عين حال با شكوه توصيف شده است. تاجگذاري در تالار اصلي كاخ گلستان صورت گرفت. خطبه سلطنت را امام جمعه تهران خواند و تاج جديد پهلوي را تيمورتاش حمل كرد و به اتفاق امام جمعه خويي به دست شاه داد. او شخصاً تاج را بر سر گذاشت تا نمادي روشن از شيوه منحصر به فردش در به دست گرفتن امور كشور باشد.
رضاشاه پيروزي خود را در رسيدن به اين موقعيت مديون توانايي‌اش در رهبري مقتدرانه بود. او در هنگامي كه ايران در هرج‌ومرج كامل دست و پا مي‌زد ظهور كرد و توانست خود را به عنوان يك منجي و فراهم آورنده امنيت و ثبات معرفي كند. به تدريج گروهي از نخبگان گرد او جمع شدند كه تمركز قدرت و آنچه را بعدها به «ديكتاتوري صالح» شهرت يافت، تنها راه نجات كشور مي‌دانستند. اين گروه در به قدرت رسيدن رضاشاه نقشي بسيار مهم داشتند. در ميان آنها عبدالحسين‌خان تيمورتاش، علي‌اكبرخان داور، محمدعلي فروغي و نصرت‌الدوله فيروز سرشناس‌تر و مؤثرتر بودند. همين گروه در نخستين سال‌هاي سلطنت رضاشاه كارهاي مهمي را سامان دادند كه راهگشاي كشور به سوي پيشرفت بود. آنها روابط خارجي تازه‌اي متناسب با وضعيت جديد كشور تنظيم كردند، از اعمال نفوذ سفارتخانه‌ها در امور جلوگيري كردند، راه‌آهن ساختند، دادگستري جديد به وجود آوردند، كاپيتولاسيون را لغو كردند، كارخانه، بيمارستان، دانشگاه، بانك و راه ساختند و...
اما با گذشت زمان اوضاع عوض شد و «ديكتاتوري» عوارض خود را نشان داد. تيمورتاش و فيروز مورد بدگماني قرار گرفتند، بازداشت، محاكمه و زنداني شدند و به طور مشكوكي درگذشتند. داور خودكشي كرد و فروغي خانه‌نشين شد. قدرت فردي رضاشاه را در خود حل كرد و او را به حاكمي تنها بدل ساخت كه در شهريور 1320، هنگامي كه از كشورش تبعيد مي‌شد، كسي برايش افسوس نخورد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی