ديدار
دكتر جواد صدر، وزير كشور كابينه حسنعلي منصور، روز 17 فروردين 1343 در خانه امن ساواك در قيطريه به ديدار آيتالله خميني رفت و به ايشان اطلاع داد به زودي آزاد ميشود. آيتالله خميني در نخستين ساعات بامداد روز 15 خرداد 1342 در قم توسط مأموران امنيتي دستگير و به زندان منتقل شده بود. اين اقدام در واكنش به انتقادات تند وي از اقدامات دولت علم، از جمله حمله به مدرسه فيضيه، صورت گرفت. بازداشت آيتالله خميني به قيام 15 خرداد انجاميد كه توسط علم سركوب شد. آيتالله مدتي بعد به خانهاي امن در شمال تهران منتقل شد و آنجا تحتنظر قرار گرفت. با سقوط كابينه علم و روي كار آمدن دولت حسنعلي منصور، شاه و نخستوزير تازه، كوشيدند از ميزان اختلاف با دستگاه روحانيت بكاهند. بنابراين منصور يكي دو هفته پس از انتصاب به نخستوزيري، وزير كشور خود را به ديدار آيتالله فرستاد تا از وي دلجويي كند.
روايت صدر
دكتر جواد صدر در خاطرات خود كه «نگاهي از درون» نام دارد، شرح اين ديدار را چنين نوشته است: «براي منصور حسن شهرت و كسب مقبوليت عامه با توجه به اينكه بسيار جوان بود، هدف بزرگي بود زيرا رجال معمر و با تجربه –و از همه حساستر روحانيون- در اين مورد ترديد داشتند. منصور البته از تنشهاي بين شاه و روحانيون تندرو كه در سقوط دولت علم مؤثر بودند اطلاع داشت و سعي در نزديك شدن به مراجع، با استفاده از كساني كه ممكن بود به او كمك كنند كرد. شركت او در مجالس مهم روضه در ايام عاشورا... براي همين جهت بود. براي جلب نظر روحانيون، منصور در اين فكر بود كه آيتالله خميني را كه در تهران در خانهاي تحتنظر، و در واقع زنداني بود، آزاد كند مشروط بر اينكه بدون سروصدا به قم برود و دست از تحريكات مجدّد بردارد. اما براي ايجاد ارتباط با روحانيون يك شخص مورد اعتماد و بيطرف از نظر دولت و قابل قبول براي آيتالله خميني لازم بود. از اين نظر مرا شايسته دانستند مضافاً آنكه آيتالله خميني اهل خمين و پدر من (محسن صدر، صدرالاشراف) اهل محلات بود و از نظر موطن با هم همسايه و داراي ارتباطات قديمي محلي بودند. از جهت تربيت و پرورش فرهنگي نيز هر دو اهل علوم روحاني و هر دو داراي اعتقادات مذهبي بودند. من هم مسنترين وزير كابينه بودم. منصور اين مأموريت را كه ديدار با آيتالله خميني بود از طرف شاه به من گفت و قرار شد يك مأمور سازمان امنيت مرا آنجا ببرد. در روز موعود، مأموري كه سرهنگ مولوي نام داشت و بعدها در سقوط هليكوپتر كشته شد آمد و با اتومبيل خودش مرا به محلي در كوچه باغهاي قيطريه برد... از درب خانه (جبهه غربي) كه به داخل رفتيم حياطي و حوض آبي در وسط آن بود، در جبهه شمالي يك يا دو اطاق چند پله بالاتر از سطح حياط قرار داشت... وقتي داخل شديم آيتالله نشسته بودند. سلام كردم و ايشان كه چهارزانو نشسته بودند، تعارف كردند. سرهنگ مولوي هم نشست اما آيتالله سر خود را از فرش بر نداشتند و تا آخر صحبت من شايد يك يا دو بار به طرف من نگاه كوتاهي كردند. تعارفات مختصر و احوالپرسي كردم كه بيجواب ماند، اما موضوع ملاقات خود يعني مقصود شاه و دولت را براي برداشتن موانع نزديك به روحانيت و ارجگذاردن به مقام آنان و اميد دولت به همكاري گفتم و اضافه كردم كه مايلم نظر ايشان را به شاه برسانم. او هيچ نگفت و همانطور ساكت به نقش قالي مينگريست. سكوت طول كشيد و به نظر من اينطور آمد كه در حضور مأمور نميخواهند چيزي بگويند. بنابراين... بيرون رفتيم. شرح آن ملاقات بينتيجه و احساس خودم را به منصور گفتم كه به شاه گزارش بدهد. حدود دو هفته ديگر يا بيشتر دوباره منصور گفت (لابد به اشاره شاه) كه به ملاقات آيتالله بروم. [روز 17 فروردين 1343] با مأمور به آن خانه رفتم اما اين دفعه از او خواستم بيرون اطاق بماند. آيتالله از گرفتن وضو فارغ شده بود. ايستاده سلام كردم و مثل دفعه قبل گذشت. ايشان به نماز ايستادند و من نشستم تا نماز تمام شد. بعد از خاتمه نماز روي يك پتو نشستند. در جواب احوالپرسي، صريحتر به من نگريستند و با سر جواب دادند. مجدداً منظور و مقصود شاه و دولت را گفتم كه آيتالله آزادند هر كجا مايل باشند بروند... پس از قدري تأمل گفتند كه با مأمور هيچ كجا نخواهند رفت. گفتم كه اساساً نه مأموري همراه ايشان خواهد بود و نه دنبال ايشان... فقط انتظاري كه شاه و دولت از ايشان دارند اين است كه ترتيبي بدهند كه حتيالمقدور مشوّق استقبال از ايشان نشود و چون به هر حال عدهاي قطعاً به استقبال ايشان خواهند آمد، با نطق و خطابه تحريك به تظاهرات نكنند... آيتالله در سكوت كامل استماع كردند و با صداي خيلي آرام... مطالبي گفتندكه جزئيات آن را فراموش كردهام اما مفاد آن اين بود كه هر كجا باشند و در هر شرايطي باشند عقيده خود را بيان خواهند كرد.»
روايت آيتالله
آيتالله خميني روز بعد از دومين ديدار با صدر از حبس خانگي آزاد شد و به قم بازگشت. او روز 26 فروردين 43 در يكي از نخستين سخنرانيهاي خود پس از آزادي، بخشي از جزئيات گفتگوي خود با صدر را چنين نقل كرده است: «آمد گفت به من كه: خوب! آن دولتي كه با شما چه بود و چه بود و چه كرد و چه كرد، ما متأسفيم و خوب آن كه رفت. بحمدالله حالا يك دولتي آمده است كه اين اشخاصش بسياريشان پدرانشان روحاني بودهاند و متدينند و كذا و كذا و كذا. گفتم كه: آقا! نه ما دشمني با آن دولت داشتيم و نه عقد اخوتي با شما خوانديم. ما به اعمالشان نگاه ميكنيم. ما اينجا مراقبيم، اگر اعمال شما تكرار اعمال آنهاست، همانطور كه با او مخالف بوديم و هستيم «الي يوم القيامه» و رويشان سياه شد تا آخر، شما هم آنجور خواهيد شد. ما همانيم و مخالفت ميكنيم؛ و اگر چنانچه رويّه را تغيير بدهيد، ما هم مسلم هستيم، برادر هستيم. رويّه را تغيير بدهيد، خاضع بشويد نسبت به احكام شرع، تصويبنامههاي باطل را، آنهايي كه مخالف احكام شرع است، لغو بكنيد... اگر شما هم همانطوري كه ما همه مسلمان هستيم، شما هم ميگوييد مسلمان هستيد، خاضع هستيد براي احكام شرع، ما علاوه بر اينكه مخالفت نميكنيم، پشتيباني هم از شما ميكنيم. مگر ما ميگوييم دولت نباشد؟...»
از قضا سرنوشت منصور و دولت او به آيتالله خميني پيوند خورده بود. دولت منصور تنها چند ماه پس از آزادي آيتالله، لايحهاي را تقديم مجلس كرد كه به مستشاران نظامي آمريكايي نوعي مصونيت قضايي ميداد. اعتراض شديد آيتالله خميني با اين مصوبه، باعث دستگيري دوباره و تبعيد وي از ايران شد. هواداران آيتالله نيز چند ماه بعد منصور را ترور كردند و به عمر او و دولتش پايان دادند.
دكتر جواد صدر، وزير كشور كابينه حسنعلي منصور، روز 17 فروردين 1343 در خانه امن ساواك در قيطريه به ديدار آيتالله خميني رفت و به ايشان اطلاع داد به زودي آزاد ميشود. آيتالله خميني در نخستين ساعات بامداد روز 15 خرداد 1342 در قم توسط مأموران امنيتي دستگير و به زندان منتقل شده بود. اين اقدام در واكنش به انتقادات تند وي از اقدامات دولت علم، از جمله حمله به مدرسه فيضيه، صورت گرفت. بازداشت آيتالله خميني به قيام 15 خرداد انجاميد كه توسط علم سركوب شد. آيتالله مدتي بعد به خانهاي امن در شمال تهران منتقل شد و آنجا تحتنظر قرار گرفت. با سقوط كابينه علم و روي كار آمدن دولت حسنعلي منصور، شاه و نخستوزير تازه، كوشيدند از ميزان اختلاف با دستگاه روحانيت بكاهند. بنابراين منصور يكي دو هفته پس از انتصاب به نخستوزيري، وزير كشور خود را به ديدار آيتالله فرستاد تا از وي دلجويي كند.
روايت صدر
دكتر جواد صدر در خاطرات خود كه «نگاهي از درون» نام دارد، شرح اين ديدار را چنين نوشته است: «براي منصور حسن شهرت و كسب مقبوليت عامه با توجه به اينكه بسيار جوان بود، هدف بزرگي بود زيرا رجال معمر و با تجربه –و از همه حساستر روحانيون- در اين مورد ترديد داشتند. منصور البته از تنشهاي بين شاه و روحانيون تندرو كه در سقوط دولت علم مؤثر بودند اطلاع داشت و سعي در نزديك شدن به مراجع، با استفاده از كساني كه ممكن بود به او كمك كنند كرد. شركت او در مجالس مهم روضه در ايام عاشورا... براي همين جهت بود. براي جلب نظر روحانيون، منصور در اين فكر بود كه آيتالله خميني را كه در تهران در خانهاي تحتنظر، و در واقع زنداني بود، آزاد كند مشروط بر اينكه بدون سروصدا به قم برود و دست از تحريكات مجدّد بردارد. اما براي ايجاد ارتباط با روحانيون يك شخص مورد اعتماد و بيطرف از نظر دولت و قابل قبول براي آيتالله خميني لازم بود. از اين نظر مرا شايسته دانستند مضافاً آنكه آيتالله خميني اهل خمين و پدر من (محسن صدر، صدرالاشراف) اهل محلات بود و از نظر موطن با هم همسايه و داراي ارتباطات قديمي محلي بودند. از جهت تربيت و پرورش فرهنگي نيز هر دو اهل علوم روحاني و هر دو داراي اعتقادات مذهبي بودند. من هم مسنترين وزير كابينه بودم. منصور اين مأموريت را كه ديدار با آيتالله خميني بود از طرف شاه به من گفت و قرار شد يك مأمور سازمان امنيت مرا آنجا ببرد. در روز موعود، مأموري كه سرهنگ مولوي نام داشت و بعدها در سقوط هليكوپتر كشته شد آمد و با اتومبيل خودش مرا به محلي در كوچه باغهاي قيطريه برد... از درب خانه (جبهه غربي) كه به داخل رفتيم حياطي و حوض آبي در وسط آن بود، در جبهه شمالي يك يا دو اطاق چند پله بالاتر از سطح حياط قرار داشت... وقتي داخل شديم آيتالله نشسته بودند. سلام كردم و ايشان كه چهارزانو نشسته بودند، تعارف كردند. سرهنگ مولوي هم نشست اما آيتالله سر خود را از فرش بر نداشتند و تا آخر صحبت من شايد يك يا دو بار به طرف من نگاه كوتاهي كردند. تعارفات مختصر و احوالپرسي كردم كه بيجواب ماند، اما موضوع ملاقات خود يعني مقصود شاه و دولت را براي برداشتن موانع نزديك به روحانيت و ارجگذاردن به مقام آنان و اميد دولت به همكاري گفتم و اضافه كردم كه مايلم نظر ايشان را به شاه برسانم. او هيچ نگفت و همانطور ساكت به نقش قالي مينگريست. سكوت طول كشيد و به نظر من اينطور آمد كه در حضور مأمور نميخواهند چيزي بگويند. بنابراين... بيرون رفتيم. شرح آن ملاقات بينتيجه و احساس خودم را به منصور گفتم كه به شاه گزارش بدهد. حدود دو هفته ديگر يا بيشتر دوباره منصور گفت (لابد به اشاره شاه) كه به ملاقات آيتالله بروم. [روز 17 فروردين 1343] با مأمور به آن خانه رفتم اما اين دفعه از او خواستم بيرون اطاق بماند. آيتالله از گرفتن وضو فارغ شده بود. ايستاده سلام كردم و مثل دفعه قبل گذشت. ايشان به نماز ايستادند و من نشستم تا نماز تمام شد. بعد از خاتمه نماز روي يك پتو نشستند. در جواب احوالپرسي، صريحتر به من نگريستند و با سر جواب دادند. مجدداً منظور و مقصود شاه و دولت را گفتم كه آيتالله آزادند هر كجا مايل باشند بروند... پس از قدري تأمل گفتند كه با مأمور هيچ كجا نخواهند رفت. گفتم كه اساساً نه مأموري همراه ايشان خواهد بود و نه دنبال ايشان... فقط انتظاري كه شاه و دولت از ايشان دارند اين است كه ترتيبي بدهند كه حتيالمقدور مشوّق استقبال از ايشان نشود و چون به هر حال عدهاي قطعاً به استقبال ايشان خواهند آمد، با نطق و خطابه تحريك به تظاهرات نكنند... آيتالله در سكوت كامل استماع كردند و با صداي خيلي آرام... مطالبي گفتندكه جزئيات آن را فراموش كردهام اما مفاد آن اين بود كه هر كجا باشند و در هر شرايطي باشند عقيده خود را بيان خواهند كرد.»
روايت آيتالله
آيتالله خميني روز بعد از دومين ديدار با صدر از حبس خانگي آزاد شد و به قم بازگشت. او روز 26 فروردين 43 در يكي از نخستين سخنرانيهاي خود پس از آزادي، بخشي از جزئيات گفتگوي خود با صدر را چنين نقل كرده است: «آمد گفت به من كه: خوب! آن دولتي كه با شما چه بود و چه بود و چه كرد و چه كرد، ما متأسفيم و خوب آن كه رفت. بحمدالله حالا يك دولتي آمده است كه اين اشخاصش بسياريشان پدرانشان روحاني بودهاند و متدينند و كذا و كذا و كذا. گفتم كه: آقا! نه ما دشمني با آن دولت داشتيم و نه عقد اخوتي با شما خوانديم. ما به اعمالشان نگاه ميكنيم. ما اينجا مراقبيم، اگر اعمال شما تكرار اعمال آنهاست، همانطور كه با او مخالف بوديم و هستيم «الي يوم القيامه» و رويشان سياه شد تا آخر، شما هم آنجور خواهيد شد. ما همانيم و مخالفت ميكنيم؛ و اگر چنانچه رويّه را تغيير بدهيد، ما هم مسلم هستيم، برادر هستيم. رويّه را تغيير بدهيد، خاضع بشويد نسبت به احكام شرع، تصويبنامههاي باطل را، آنهايي كه مخالف احكام شرع است، لغو بكنيد... اگر شما هم همانطوري كه ما همه مسلمان هستيم، شما هم ميگوييد مسلمان هستيد، خاضع هستيد براي احكام شرع، ما علاوه بر اينكه مخالفت نميكنيم، پشتيباني هم از شما ميكنيم. مگر ما ميگوييم دولت نباشد؟...»
از قضا سرنوشت منصور و دولت او به آيتالله خميني پيوند خورده بود. دولت منصور تنها چند ماه پس از آزادي آيتالله، لايحهاي را تقديم مجلس كرد كه به مستشاران نظامي آمريكايي نوعي مصونيت قضايي ميداد. اعتراض شديد آيتالله خميني با اين مصوبه، باعث دستگيري دوباره و تبعيد وي از ايران شد. هواداران آيتالله نيز چند ماه بعد منصور را ترور كردند و به عمر او و دولتش پايان دادند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی