مدعي تاج و تخت
اميد پارسانژاد
ابولفتح ميرزا سالارالدوله، پسر مظفرالدين شاه و برادر محمدعلي شاه روز دوم مهر 1290 براي بار دوم ادعاي پادشاهي كرد. او كه يكبار در سال 1286، حدود پنج ماه پس از تاجگذاري برادرش مدعي تاج و تخت شده و شكست خورده بود، اينبار ابتدا به هواداري محمدعلي ميرزاي مخلوع، عليه دولت مشروطه علم طغيان برافراشت؛ اما هنگامي كه دريافت قواي برادرش در شرق از مجاهدان و قواي دولتي شكست خورده است، بار ديگر ادعاي پادشاهي كرد. سالارالدوله جواني سبكسر و به طرز جنونآميزي متلونالمزاج بود. هوس پادشاهي از زماني به دل او افتاد كه در زمان سلطنت پدرش مظفرالدين شاه، عينالدوله (صدراعظم) در صدد برآمد محمدعليميرزا را از وليعهدي براندازد و سالارالدوله از نامزدهاي جانشيني او بود.
ابولفتحميرزا پيش از انقلاب مشروطه مدتي والي كرمانشاه و سرحددار عراقين بود. او در مدت زمامدارياش در آن خطه چنان اشتياقي براي مصادره اموال مردم از خود نشان داد كه پدرش او را بركنار كرد و به تهران فرا خواند. سالارالدوله سال بعد ابتدا حاكم زنجان شد و سپس به فرمانروايي خوزستان، لرستان، بروجرد و بختياري رسيد. او در دوران صدارت عبدالمجيد ميرزا عينالدوله از سوي صدراعظم نامزد ولايت عهدي شده بود.
سلطنت مشروط
دليل اصلي همراهيهاي اوليه محمدعلي ميرزا (وليعهد) با جنبش مشروطه، كشمكشي بود كه او پنهاني با صدراعظم پدرش (عينالدوله) داشت و ميخواست از طريق ياري رساندن به مشروطهخواهان موقعيت خود را به عنوان وليعهد تثبيت كند. مظفرالدين شاه مدتي پس از صدور فرمان مشروطه درگذشت و محمدعلي شاه به سلطنت رسيد. چند ماه بعد سالارالدوله عليه برادر شوريد؛ اما قواي او اواسط خرداد 1286 در جنگي با نيروهاي دولتي كه در نزديكي نهاوند درگرفت شكست خورد. سالارالدوله به كنسولگري بريتانيا در كرمانشاه پناهنده شد بعد توسط امينالسلطان (رئيسالوزراء) به تهران انتقال يافت و در خانه تحت نظر قرار گرفت. او مدتي بعد اجازه يافت به اروپا برود.
سالارالدوله در مدتي كه كشمكش ميان مشروطهخواهان و هواداران استبداد جريان داشت و در طول دوران استبداد صغير در خارج از كشور به سر ميبرد و از نزديك شاهد فتح تهران و عزل برادرش از سلطنت نبود. او در بهار سال 1290 و همزمان با كوششهاي محمدعلي ميرزا براي بازستاندن تاج و تخت، به غرب كشور بازگشت و سپاهي بزرگ تدارك ديد تا محمدعلي ميرزا را ياري كند. شاه مخلوع خود از شمال شرق، به همراهي برادر ديگرش شعاعالسلطنه وارد كشور شد و نيرويي تدارك ديد تا از دو سو به تهران بتازد.
سالارالدوله اوايل مرداد 1290 به كرمانشاه رفت و از آنجا تلگرافي براي مجلس فرستاد و بازگرداندن تاج پادشاهي به برادرش را خواستار شد. اما مجلس چند روز بعد براي دستگيري يا اعدام محمدعلي ميرزا و دو برادرش جوايزي كلان در نظر گرفت و نشان داد كه قصد ايستادگي دارد. سالارالدوله اواسط شهريور با سپاهي بزرگ كه ناظران عده آن را دهها هزار تن برآورد ميكردند، ملاير و سلطانآباد اراك را گرفت و به سوي تهران پيشروي كرد. اما قواي محمدعلي ميرزا و شعاعالسلطنه در شرق به سختي شكست خوردند و عقب رانده شدند. سالارالدوله هنگامي كه خبر شكست برادرانش را شنيد، باز به هوس پادشاهي افتاد و روز دوم مهر 1290، در حالي كه با سپاه عظيمش به سوي تهران ميتاخت، بار ديگر ادعاي سلطنت كرد.
شكست و شكست
دولت مشروطه و مجلس شوراي ملي، سردار بهادر (سردار اسعد بعدي) و سردار محتشم بختياري را به همراه مجاهدان ارمني به فرماندهي يپرمخان مأمور رويارويي با قواي سالارالدوله كرد. يپرمخان چند روز بعد در تلگرافي كه با امضاي سه سردار به تهران فرستاد، ماجراي جنگ را چنين توصيف كرده است: «اليوم سوم شوال است. قبل از طلوع آفتاب اردوي دولتي را از آسيابيك حركت داده قبل از وقت با اردوي سردارمظفر و سردارجنگ قرار داده بوديم كه امروز بايد به خواست خداوند كار اردوي سالارالدوله را كه در قريه باغشاه و دو فرسخي ساوه منزل دارند بهكلي تمام كنيم. با نقشه صحيح اردو با قشون ياغيان مقابل گرديد... دو ساعت و نيم نايره جنگ در اشتعال بود. به حمدالله با حملات پياپي دو اردوي منصور، عقبات همگي ايشان شكست خورده فرار نمودند.» (نقل شده در «تاريخ 18 ساله آذربايجان» احمد كسروي)
سالارالدوله پس از اين شكست عجيب به بروجرد گريخت. دو ماه بعد و هنگامي كه دولت ايران با اولتيماتوم روسيه بر سر بركناري مورگان شوستر از خزانهداري ايران دست و پنجه نرم ميكرد، سالارالدوله (كه از سوي روسها پشتيباني ميشد) بار ديگر فرصت يافت با گردآوردن نيروهاي محلي وارد كرمانشاه شود. بلافاصله عبدالحسين ميرزا فرمانفرما و يارمحمدخان كرمانشاهي براي برخورد با او از تهران حركت كردند. اواسط بهمن سالارالدوله بار ديگر از مجاهدان به فرماندهي يارمحمدخان شكست خورد. كرمانشاه به تصرف مجاهدين در آمد اما آنها كمي بعد، نااميد از رسيدن نيروي كمكي و مهمات شهر را ترك كردند. سالارالدوله بار ديگر به كرمانشاه تاخت و به غارت و كشتار پرداخت.
در اين هنگام كنسول انگلستان در كرمانشاه كوشيد ميان سالارالدوله و دولت مركزي سازشي پديد آورد، اما سالارالدوله شرايطي چنان دشوار و عجيب گذاشت كه پذيرفتني نبود. قواي دولتي به فرماندهي فرمانفرما در اواسط ارديبهشت 1291 در نزديكي همدان از نيروهاي سالارالدوله شكست سختي خورد و ناگزير به عقبنشيني شد. تهران با اعزام نيروي بختياري و فدائيان ارمني در صدد چاره برآمد. يپرمخان، سردار بزرگ مشروطه در همين درگيريها كشته شد، اما سالارالدوله هم شكست خورد و گريخت. سالارالدوله يكبار ديگر هم در مهر همانسال به ياري يارمحمدخان كرمانشاهي (كه حالا در مقابل ناصرالملك ايستادگي ميكرد) كرمانشاه را گرفت ولي باز هم شكست خورد و به خارج از كشور فرار كرد. او يك بار ديگر در سال 1305، در زمان سلطنت رضاشاه مخفيانه وارد كشور شد تا شاه تازه را براندازد، اما ناموفق ماند.
سالارالدوله تا سال 1314 در حيفا ميزيست و پس از آن به مصر رفت و چهارده سال بعد همانجا درگذشت.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی