چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۳

روابط ايران و آمريكا، پيش از انقلاب اسلامي
اميد پارسانژاد
ايالات متحده آمريكا در دورترين نقطه زمين نسبت به سرزمين ايران واقع است. كساني كه فيلم «حاجي‌واشنگتن» ساخته علي حاتمي را ديده‌اند، تا حدودي با سرگذشت حاجي حسينقلي خان صدرالسلطنه نوري، نخستين نماينده سياسي ايران در آمريكا كه در سال 1265 (بيست سال پيش از صدور فرمان مشروطه) سفارت‌خانه ايران را در واشنگتن تأسيس كرد آشنا هستند. حاجي صدرالسلطنه سيزده سال وزير مختار ايران در آمريكا بود. اما مردم ايران آمريكايي‌ها را نه به واسطه نمايندگان سياسي، بلكه از راهي ديگر شناختند.
دوران نيك‌نامي
احمد كسروي در «تاريخ مشروطه ايران» به هنگام شرح مقاومت مجاهدان تبريز در برابر استبداد صغير محمدعلي شاهي مي‌نويسد: «پيش از جنبش مشروطه و همچنين در سال‌هاي نخست آن جنبش، مدرسه آمريكاييان در تبريز (مموريال اسكول) در نزد آزاديخواهان ارجي مي‌داشت، زيرا يگانه جايگاهي مي‌بود كه زبان انگليسي و دانش‌هاي اروپايي درس داده مي‌شدي و بسياري از جوانان بيدارمغز به آنجا آمد و رفت مي‌داشتندي. در اين هنگام نيز يك داستاني به همبستگي ميان آن مدرسه با جنبش مشروطه پديد آورد و آن پيوستن مستر باسكرويل، يكي از آموزگاران آنجا به مجاهدان و كشته شدن او در راه مشروطه ايران بود.»
باسكرويل جواني حدود بيست و پنج ساله بود كه از دانشگاه پرينستون فارغ‌التحصيل شده و براي تدريس در مدرسه آمريكايي به تبريز آمده بود. او با يكي از معلمان ايراني مدرسه به نام شريف‌زاده دوست شد و نسبت به جنبش آزاديخواهي ايرانيان دلبستگي پيدا كرد. باسكرويل هنگامي كه شريف‌زاده در نبرد با قواي دولتي كشته شد تصميم گرفت به ياري مجاهدان مشروطه‌خواه بشتابد و از آنجا كه در آمريكا تعليم نظامي ديده بود، به آموزش گروهي از جوانان تبريزي آغاز كرد. به گفته سيد حسن تقي‌زاده كه در آن هنگام پنهاني از مرز روسيه به تبريز آمده بود: «[باسكرويل] يك روز آمد پيش من گفت:«[كار تبريز] چه مي‌شود؟ اصلاً مي‌خواهم بيايم مجاهد بشوم!» قبل از آن يك دفعه آمده بود با من آشنا شده بود. دكتر شفق و غيره پيش او درس مي‌خواندند. او روحش خيلي ناراحت بود. اينها كه مي‌رفتند درس بخوانند، سر درس كه حاضر مي‌شد مرتب به آنها مي‌گفت چرا مي‌آييد درس مي‌خوانيد؟! نمي‌بينيد مردم گرسنه‌اند؟ برويد جنگ بكنيد. آخر خودش هم رفت و كشته شد.» («زندگي طوفاني» خاطرات سيد حسن تقي‌زاده)
گفته مي‌شود حتي هنگامي كه كنسول آمريكا در تبريز به باسكرويل هشدار داده بود آنچه مي‌كند خلاف قوانين ايالات متحده است و چنانچه به جنگ وارد شود، مطابق قوانين كشورش مستوجب كيفر خواهد بود، پاسخ داده است: «چون ايرانيان در راه آزادي مي‌كوشند به آنان پيوسته‌ام.» حتي شايع شده بود در اين هنگام گذرنامه آمريكايي خود را در آورده و به كنسول تحويل داده بود.
پس از پيروزي مشروطه‌خواهان در برانداختن محمدعلي شاه و برقراري دوباره مجلس شوراي ملي و به هنگام پاسداشت مجاهدان و شهيدان مقاومت در مجلس، نام باسكرويل نيز با شكوه بسيار برده شد و اين شايد نخستين پايه خوشنامي آمريكايي‌ها ميان مردم ايران بود.
چندي بعد دولت مشروطه تصميم گرفت به ياري و مشاورت مجلس براي سامان دادن به امور خزانه كشور و دريافت ماليات، يك مستشار مالي خارجي استخدام كند و براي پرهيز از مراجعه به متخصصان روسيه و انگلستان، مورگان شوستر آمريكايي را به استخدام در آورد. شوستر به همراه عده‌اي از همكارانش به ايران آمد و به عنوان رئيس كل خزانه و با اختيارات گسترده كار خود را آغاز كرد. او براي تأمين نيروي لازم جهت اخذ ماليات، ژاندارمري خزانه را تأسيس كرد. مصادره اموال يكي از برادران محمدعلي ميرزا، شاه مخلوع كه مورد حمايت دولت روسيه بود، واكنش روس‌ها را برانگيخت و ماجراي اولتيماتوم روس را پديد آورد. روس‌ها كه از ابتدا با سپرده شدن امور مالي ايران به مستشاري مستقل مخالف بودند، همين ماجرا را بهانه كردند و خواستار اخراج شوستر شدند. آزاديخواهان راديكال مجلس در برابر اولتيماتوم روسيه مقاومت كردند. سرانجام ناصرالملك (نايب السلطنه) و دولت كه توسط ميانه‌روها اداره مي‌شد براي جلوگيري از اشغال پايتخت به دست نيروهاي روسيه، ناچار مجلس را منحل و شوستر را اخراج كردند. شجاعت شوستر در دفاع از حقوق ايران و پيوندي كه آزاديخواهان مجلس با او يافته بودند خاطره خوبي از او به جا گذاشت.
دولت آمريكا پس از پايان جنگ جهاني اول و هنگامي كه بريتانيا كوشيد قرارداد 1919 را به ايران تحميل كند، همراه دولت‌هاي فرانسه و شوروي به مخالفت با قرارداد پرداخت و به كوشش‌هاي سياستمداران و آزاديخواهان ايراني كه براي لغو قرارداد مي‌كوشيدند ياري رساند. آمريكا در اين زمان به عنوان كشوري ثروتمند و دست‌ودل‌باز كه خوي استعماري ندارد و از كمك به كشورهاي كوچك دريغ نمي‌كند شناخته مي‌شد و ميان وطن‌دوستان ايراني كه از دخالت‌هاي روسيه و انگلستان در امور كشورشان جان‌به لب شده بودند محبوبيت داشت.
پس از كودتاي 1299، هنگامي كه دولت به فكر سامان دادن به امور مالي كشور افتاد، با توجه به خاطره خوش شوستر، بار ديگر از مستشاران آمريكايي كمك گرفت. اين‌بار دولت آمريكا به جاي شوستر (كه مورد تقاضاي ايران بود)، دكتر آرتور ميلسپو را پيشنهاد كرد. ميلسپو به ايران آمد و تا مدتي پس از تغيير سلطنت از قاجار به پهلوي نيز در اينجا ماند و سرانجام به دليل اختلاف با رضاشاه كناره‌گيري كرد. او در مجموع كارنامه خوبي از خود به جا گذاشت و نيك‌نامي آمريكايي‌ها را تداوم بخشيد. (او پس از شهريور 20 يك بار ديگر هم به ايران آمد و رئيس كل دارائي كشور بود.)
در اين ميان ماجراي قتل ماجور ايمبري نيز در دوران رئيس‌الوزرايي سردارسپه روي داده بود. ايمبري به عنوان جانشين كنسول در سفارت آمريكا در تهران خدمت مي‌كرد و در عين حال براي مجله نشنال‌جئوگرافيك عكاس مي‌گرفت. او هنگامي كه شنيد مردم مي‌گويند سقاخانه‌اي در خيابان شيخ‌هادي معجزه كرده است و گرد آن جمع شده‌اند،‌ براي عكاسي به آنجا رفت اما به دست مردم خشمگين كشته شد. نيروي انتظامي در اين ماجرا بسيار بد عمل كرده بود و دولت ايران ناچار شد رسماً عذرخواهي كند و پرداخت مبلغي كلان به عنوان غرامت به خانواده ايمبري را بپذيرد. آمريكايي‌ها بعداً اعلام كردند از دريافت غرامت منصرف شده‌اند و پول پرداخت شده توسط ايران را براي اعطاي بورس تحصيلي به دانشجويان ايراني به كار خواهند بست. به درستي روشن نيست كه اين كار انجام شد يا خير، اما به هر حال اين موضوع نيز تصوير سخاوتمند آمريكايي‌ها را در چشم ايرانيان بيشتر تثبيت كرد.
ماجراي قتل ايمبري تأثير مهم ديگري هم داشت. گروهي از دولتمردان ايراني از مدت‌ها پيش مي‌كوشيدند با دادن امتياز نفت شمال ايران به يك شركت آمريكايي، پاي ايالات متحده را به عنوان نيروي سومي در برابر انگلستان و شوروي به ايران باز كنند. قتل ايمبري باعث شد شركت آمريكايي به دليل عدم وجود امنيت از ادامه فعاليت در ايران منصرف شود.
روابط رسمي ايران و آمريكا در طول سلطنت رضاشاه يك‌بار قطع شد. علت اين بود كه وزيرمختار ايران در ايالات متحده به دليل رانندگي با سرعت غير مجاز توسط پليس متوقف شده بود. وزيرمختار خود را معرفي كرده بود، اما مأمور پليس به دليل تشابه معني يك لغت، منظور او را بد فهميده و احترام لازم را به جا نياورده بود. همسر خشمگين وزيرمختار واكنش تندي نشان داده بود و مأمور پليس هم وزيرمختار را دست بسته به پاسگاه برده بود. دولت آمريكا در واكنش به اين حادثه از عذرخواهي رسمي اجتناب كرد و دولت ايران نيز سفارتخانه خود را در واشنگتن تعطيل كرد. بعدها فرستاده رئيس‌جمهوري آمريكا به ايران، از دولت ايران عذر خواست و غائله خاتمه يافت. در اين هنگام طليعه جنگ جهاني دوم پديدار شده بود و جهان در آستانه تحولي عظيم بود.
عصر ابرقدرتي
جنگ جهاني دوم نظام قدرت را در جهان كاملاً تغيير داد. پس از اين جنگ بود كه ايالات متحده آمريكا به تدريج به عنوان يك ابرقدرت در جهان مطرح شد و ايفاي اين نقش، به مرور تصوير اين كشور را نزد ايرانيان مخدوش كرد. ايالات متحده مدتي پس از اشغال ايران توسط نيروهاي انگلستان و شوروي وارد جنگ شد و از جمله به ايران نيرو اعزام كرد. شايد حضور نيروهاي آمريكايي در ايران به عنوان «نيروهاي اشغالگر» نخستين خدشه را به سيماي ايالات متحده در چشم ايرانيان وارد آورده باشد، هر چند تأثيري كه فشار واشينگتن در پايان غائله آذربايجان به نفع ايران داشت، اين خدشه را تا حدودي را جبران كرد. قرار گرفتن آمريكا رو در روي شوروي در ماجراي آذربايجان، توسط گروهي از ناظران روابط بين‌الملل نخستين برخورد جدي دو كشور و نقطه آغاز جنگ سرد تلقي شده است.
ايالات متحده در آغاز نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران نيز به عنوان نقطه قابل اتكايي براي دكتر محمد مصدق محسوب مي‌شد. مصدق در رويارويي با امپراتوري رو به زوال بريتانيا بر روي كمك آمريكايي‌ها حساب كرده بود. واشينگتن نيز تا مرحله‌اي نسبت به ايران همراهي نشان داد. اما هنگامي كه ايالات متحده متقاعد شد در برانداختن دولت دكتر مصدق با انگلستان همراه شود، در واقع همه نيك‌نامي خود را در برابر منافع بعدي به قمار گذاشت. افكار عمومي ايرانيان نقش ايالات متحده را در كودتاي 28 مرداد 1332 هرگز نبخشيده است.
شركت‌هاي آمريكايي پس از اين كودتا و در كنسرسيومي كه استخراج و فروش نفت ايران را به عهده گرفت، سهم قابل توجهي به دست آوردند. مدتي بعد ايران با پيوستن به پيمان بغداد عملاً طرف خود را در جنگ سرد نيز انتخاب كرد و به بلوك غرب پيوست. با گذشت زمان وابستگي ايران به ايالات متحده عميق‌تر شد. با روي كار آمدن كندي در آمريكا، شاه ايران مدتي تحت فشار قرار گرفت تا با ايجاد اصلاحاتي در ساختار اقتصادي و سياسي كشور زمينه‌هاي نفوذ احتمالي انديشه‌هاي كمونيستي را در كشور از ميان ببرد. شاه به رغم ميل خود علي اميني را (كه به عقيده او مورد اعتماد آمريكايي‌ها بود) به نخست‌وزيري برگزيد و پس از بركناري او نيز در دولت اسدالله علم طرح‌هاي اصلاحي مورد نظر را در قالب انقلاب سفيد به اجرا در آورد. اين اصلاحات به همراه تصويب قانوني كه به «احياي كاپيتولاسيون» تعبير شد و با اصرار آمريكايي‌ها به تصويب رسيد، بحران‌هايي به وجود آورد كه در روابط حكومت شاه با روحانيت سنتي ايران تغييرات اساسي ايجاد كرد.
رسيدن ليندن جانسون به رياست جمهوري ايالات متحده، بار ديگر به گرم شدن روابط شاه با آمريكا انجاميد. اين وضعيت در دوران رياست جمهوري نيكسون نيز ادامه يافت. خريدهاي تسليحاتي جنون‌آميز شاه از آمريكا به همين دوران مربوط است. افزايش قيمت نفت و تزريق حساب‌نشده آن در اقتصاد ضعيف و بيمار ايران در اوايل دهه 1350 كه با بيماري شاه همراه شده بود، پايه‌هاي حكومت او را سست كرد. بنابراين هنگامي كه جيمي كارتر به رياست جمهوري رسيد و انتظارات خود را در مورد حقوق بشر و آزادي بيان در كشورهاي جهان سوم تبيين كرد، نظام سلطنتي ايران كه تطبيق خود را با اين انتظارات ضروري تشخيص داده بود، در مجموع توان مقابله با عواقب آن را نيافت و به تدريج فرو ريخت.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی