مخبرالسلطنه هدايت و مرگ خياباني
اميد پارسانژاد
روز 22 شهريور، هم سالروز مرگ شيخ محمد خياباني در سال 1299 است و هم سالمرگ مهديقلي هدايت (مخبرالسلطنه) در سال 1334. بسياري از مردان سياست را در زندگي ماجرايي است مايه بدنامي و يا سرزنش دشمنان كه سايه آن بر تمام زندگي آنها سنگيني ميكند. از آنِ مخبرالسلطنه هدايت همين ماجراي مرگ خياباني بود كه گروهي از آن به عنوان لكه سياهي در زندگي سياسي او ياد ميكنند. ماجرا اين بود كه پس از سقوط دولت وثوقالدوله كه قيام خياباني در دوره زمامداري او آغاز شده بود، مشيرالدوله به سمت رئيسالوزرايي انتخاب شد و او حاجي مخبرالسلطنه را كه سياستمدار آذربايجاني خوشنام و محبوبي بود براي خاتمه دادن به غائله خياباني به تبريز فرستاد. خياباني با اينكه ابتدا از واليگري مخبرالسلطنه خشنودي نشان داد، هنگام ورود او به تبريز تن به گفتگو يا سازش نداد و سرانجام هنگامي كه در زيرزمين خانهاي مخفي شده بود توسط قزاقهاي تحت فرمان والي محاصره شد و در درگيري با آنها كشته شد. بعضي عقيده دارند خياباني از آنجا كه راه فرار را بسته ميديد، خودكشي كرده بود. هدايت نيز در خاطراتش تلويحاً همين نظر را تأييد ميكند.
قيام
شيخ محمد خياباني پسر يك تاجر آذربايجاني بود كه در قفقاز به كار تجارت اشتغال داشت. محمد پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در ايران، به همراه پدرش به روسيه رفت و در تجارتخانه او مشغول شد. او مدتي بعد به تبريز بازگشت و به تحصيل علوم ديني پرداخت. شيخ محمد در جريان جنبش مشروطه به آزاديخواهان پيوست و در دوران استبداد صغير به همراه مجاهدان آذري براي مشروطيت جنگيد. او پس از فتح تهران به عنوان نماينده دوره دوم مجلس انتخاب شد و به تهران آمد. در تهران به آزاديخواهان راديكالي كه حزب اعتداليون عاميون (سوسيال دمكرات) را تشكيل داده بودند نزديك شد و به اين حزب پيوست. او پس از انحلال مجلس دوم در جريان اولتيماتوم روسيه، ابتدا به مشهد و سپس به روسيه رفت، آنگاه به تبريز بازگشت و به كار تجارت ادامه داد. خياباني و همفكران دمكراتش چند سال بعد و همزمان با تدارك انتخابات مجلس چهارم فعاليتهاي سياسي خود را تجديد كردند. نفوذ آنها در تبريز هر روز افزايش مييافت تا سرانجام در اواخر سال 1298 اداره ايالت را به دست گرفتند.
گروهي از صاحبنظران قيام خياباني را در جهت مبارزه با قرارداد 1919 تلقي كردهاند و گروه ديگري آن را يك حركت تجزيه طلبانه دانستهاند. شواهد نشان ميدهد مخالفت خياباني با قرارداد 1919 به شدت مخالفت بسياري از رجال سياسي مقيم تهران نبوده است. احتمالاً يكي از دلايلي مماشات دولت وثوق الدوله با خياباني، نرمش او در مقابل سياستهاي دولت مركزي بوده است. از سوي ديگر دليل جدي بر تجزيه طلب بودن خياباني نيز در دست نيست. به نظر ميرسد خياباني آذربايجان را قسمت جدا نشدني ايران ميدانست، اما انتظار داشت نوعي خودمختاري به اين ايالت داده شود. به نوشته احمد كسروي كه خود در ابتدا از همراهان خياباني بود: «خياباني همچون بسيار ديگران آرزومند نيكي ايران ميبود و يگانه راه آن را به دست آوردن سررشتهداري (حكومت) ميشناخت... از آنسوي خياباني اين كار را تنها با دست خود ميخواست و كسي را با خود به همبازي (مشاركت) نميپذيرفت.» («تاريخ 18 ساله آذربايجان» احمد كسروي)
اما روشن بود كه حكومت مركزي به چنين وضعي در آذربايجان رضايت نميداد. چنانكه مشيرالدوله، رئيسالوزرايي كه قيام خياباني در دوران صدارت او خاتمه يافت، يك سال پس از مرگ خياباني در يكي از جلسات مجلس گفت: «من و كابينه وزراي من در مجلس شوراي ملي در پيشگاه كلامالله مجيد قسم ياد كرده بوديم اصول مشروطيت را حفظ كنيم. قسم براي اين نبود كه ملوك الطوايفي در اين ممكلت تأسيس كنيم. پس ما به وظيفه خودمان رفتار نموديم، حالا هر چه ميخواهند بگويند.» (صورت مذاكرات مجلس نقل شده در «تاريخ بيست ساله ايران» حسين مكي)
مخبرالسلطنه
دوران حكومت خياباني در آذربايجان حدود شش ماه طول كشيد. پس از سقوط دولت وثوقالدوله، رئيسالوزاريي به عهده مشيرالدوله، دولتمرد خوشنام و مورد حمايت اكثريت مردم قرار گرفت. او نيز حاجي مخبرالسلطنه را كه در ميان مردم (به ويژه آذريها) حسن شهرت داشت به واليگري آذربايجان منصوب كرد. خياباني ابتدا از اين انتصاب استقبال كرد اما هنگامي كه مخبرالسلطنه به تبريز رسيد، دستور داد از ورود او به دارالحكومه جلوگيري كنند. هدايت به خانه يكي از رجال وارد شد و آنجا اقامت كرد. مدتي به پيغام فرستادن و پيغام گرفتن گذشت. سرانجام مخبرالسلطنه كه از «نصيحت» و گفتگو نااميد شده بود به قواي كوچك قزاق دستور داد دارالحكومه را تصرف كنند. نيروي خياباني بسيار زودتر از آنچه تصور ميرفت از هم پاشيد. مخالفان محلي خياباني خانه او را غارت كردند و او خود مخفي شد.
مخبرالسلطنه كه تا سالها بعد مجبور بود پاسخگوي ماجراي مرگ خياباني باشد، در كتاب خاطراتش چگونگي مرگ او را چنين آورده است: «ظهر راپرت واقعه رسيد. معلوم شد دختربچهاي به پست قزاق ميگويد خياباني در فلان خانه در زيرزمين است. قزاقها كسب تكليف كرده وارد خانه ميشوند. بين حياط و زيرزمين چند تير رد و بدل ميشود. تيري به دست يك نفر قزاق ميخورد، تيري هم به پاي خياباني و تيري هم به سرش... گفتند تيرِ سرش را خودش زده است. مؤيد اين قول نوشتهاي از بغلش در آمد كه چون نخواستم تسليم شوم انتحار كردم... روز ديگر از طرف نظميه همهمه شنيده شد. صداي كف زدن و فرياد... گفتم چه خبر است؟ گفتند نعش خياباني را آوردهاند مردم جمع شدهاند و دست ميزنند و هياهو ميكنند و ميخواهند دور بازار بگردانند. فوقالعاده متأثر شدم گفتم ببرند در سيد حمزه محترماً دفن كنند. دو سه ناسزا هم به اين جماعت كوفي گفتم كه تا دو روز قبل پاي نطق او دست ميزدند و مردي را شيفته كردند، امروز پاي نعش او دست ميزنند...»
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی