تيراندازي به مدرس
اميد پارسانژاد
«جنب مدرسه سپهسالار اول آفتاب براي تدريس به مدرسه ميرفتم، تقريباً ده نفر مرا احاطه نمودند و فيالحقيقه تيرباران كردند. از تيرهاي زياد كه انداختند چهار عدد كاري شد... تيراندازان قابلي بودند و در هدف كردن قلب خطا نكردند، ولي مشيت الهي سبب را بياثر نمود.»
آنچه خوانديد توصيف سيدحسن مدرس بود از حادثه سوءقصدي كه روز هفتم آبان 1305 عليه او اتفاق افتاد و به زخمي شدنش انجاميد. او اين شرح را يكسال پس از حادثه در گفتگو با روزنامه اطلاعات داده است. گفته ميشود اين سوءقصد را اداره نظميه (به رياست محمدخان درگاهي) ترتيب داده بود تا مدرس را كه در نخستين سال سلطنت رضاشاه نيز دست از مخالفت و «تحريك» عليه او برنداشت، از سر راه بردارد يا «گوشمالي» دهد. رابطه مدرس و رضاخان تا پيش از آن پيچ و خمهاي فراواني داشت.
كشمكش
مدرس در مجلس چهارم كه پس از سقوط كابينه سيدضياءالدين طباطبايي گشايش يافت، به عنوان يكي از نواب رئيس انتخاب شد. در اين دوره مجلس سه جناح مشخص فعاليت ميكردند. دمكراتهاي مجلس سوم كه نام خود را به سوسياليست تغيير داده بودند، فراكسيوني با حدود 30 نماينده در مجلس چهارم داشتند كه سليمانميرزا اسكندري و محمدصادق طباطبايي آن را رهبري ميكردند. اعتداليون (يا اصلاحطلبان) نيز فراكسيوني با اندكي بيش از 30 نماينده داشتند كه سيدحسن مدرس و عبدالحسين تيمورتاش دو عضو برجسته آن بودند. جناح سوم را هواداران سردارسپه با نام تجدد يا راديكال تشكيل داده بودند. مدرس در اين مجلس عملاً رهبر مخالفان سردارسپه، وزير مقتدر جنگ بود كه هر روز بر قدرتش افزوده ميشد. در مجلس پنجم نيز همين وضع ادامه يافت با اين تفاوت كه سردارسپه ديگر رئيسالوزراء شده بود.
هنگامي كه زمزمه تبديل حكومت به «جمهوري» از سوي هواداران سردارسپه سر داده شد، اين مدرس بود كه بار ديگر به مخالفت برخاست. او كه در مجلس پنجم در رأس يك فراكسيون كوچك 12 يا 13 نفره قرار گرفته بود، با استفاده از تجربه گرانقدرش در مبارزه پارلماني رأيگيري در مورد تغيير شيوه حكومت را به تأخير انداخت تا افكار عمومي به قدر كافي به حساسيت موضوع آگاه شد. مدرس سپس از نمايندگان مستقل خواست كه مجلس را از اكثريت بيندازند و سرانجام با استفاده از اشتباه تاكتيكي سردارسپه او را كاملاً شكست داد و به عقبنشيني واداشت. رضاخان اعلام كرد كه موضوع تغيير حكومت منتفي است و بعد از چند روز از سمت خود استعفاء كرد. مدرس و تعداد ديگري از رجال سياسي فوراً به صرافت افتادند كه مستوفيالممالك را جايگزين سردارسپه كنند، اما فشار نظاميان و هواداران سردارسپه در مجلس و مطبوعات مانع از اين امر شد و رضاخان پس از مدت كوتاهي به جاي خود بازگشت.
مدرس پس از اين ناكامي بارها با سلطاناحمد شاه تماس گرفت و از او خواست به كشور بازگردد. او حتي يكبار كوشيد در برابر سردارسپه از قدرت شيخخزعل استفاده كند، اما ناكام ماند. بنابراين هنگامي كه سردارسپه پس از پايان دادن به سيطره خزعل در خوزستان به تهران بازگشت، مدرس موضع خود را تغيير داد. او اينبار در برابر پيشنهاد گفتگو و مصالحه سردارسپه نرمش نشان داد و پس از چندين جلسه گفتگوي خصوصي، سرانجام ميان دو طرف توافق حاصل شد. به اين ترتيب مدرس در مجلس به تصويب قانوني كه مطابق آن «رياست عاليه كل قواي دفاعيه و تأمينيه مملكتي، مخصوص آقاي رضاخان سردارسپه» دانسته ميشد ياري رساند و در برابر دو تن از دوستانش، يعني نصرتالدوله و قوام الدوله را به دولت رضاخان وارد كرد.
گسست
روابط دوستانه سردارسپه و مدرس چندان طولاني نبود. نصرتالدوله فيروز كه با وساطت مدرس به كابينه رضاخان وارد شده بود، در مدت كوتاهي از مدرس بريد و به هواداران تغيير سلطنت پيوست. مدرس نيز ناچار شد در برابر قانون نظام اجباري كه خواست سردارسپه بود بار ديگر به مخالفت برخيزد. او در جلسه معروف مجلس كه در آن در مورد انقراض قاجاريه تصميم گيري ميشد نيز همراه با دكتر مصدق، تقيزاده، علاء، و دولتآبادي به عنوان مخالف سخن گفت.
مدرس در دوران سلطنت رضاخان ابتدا كوشيد با به ميدان بازگرداندن رجال استخواندار قديمي مانند وثوقالدوله، جلوي يكهتازي شاه جديد را بگيرد، اما پس از مدتي خود او از مجلس كنار گذاشته شد، بعد به تبعيد رفت و سرانجام به قتل رسيد.
ماجراي ترور نا موفق مدرس در روز 7 آبان 1305 را يحيي دولتآبادي نيز در خاطراتش «حيات يحيي» روايت كرده است: «كاركنان سردارسپه در مجلس و خارج از آن از تحريكهاي آقا سيدحسن مدرس در زحمت هستند و لازم ميدانند گوشمالي به او داده شود. (دولتآبادي با سردارسپه خواندن رضاشاه نشان ميدهد كه او را به رسميت نشناخته است) صبح زودي است، مدرس از خانه در آمده به طرف مدرسه سپهسالار ناصري ميرود... در پيچ و خم كوچه باريكي دو نفر بر او حمله كرده دو تير رولور به طرف او خالي ميكنند كه يكي به بازوي وي اصابت كرده جراحتي وارد ميسازد. مدرس ميافتد. حمله كنندگان فرار مينمايند. كميسري نظميه محل نزديك است و شنيده ميشود كه رؤساي آن از محل كميسري هم به محل وقوع حادثه نزديكتر بودهاند... مضروب را كه در حال غشوه بوده است به مريضخانه نظميه ميبرند... مدرس در مريضخانه به هوش آمده از بودن در مريضخانه نظميه بيشتر وحشت ميكند تا از جراحتي كه بر او رسيده است. اصرار ميكند كه او را به فوريت به مريضخانه دولتي ببرند و حتي راضي نميشود جراح آن مريضخانه در كار جراحت او دخالت كند... نظميه ناچار ميشود او را تحت نظر نمايندگان مجلس به مريضخانه دولتي بفرستد...»
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی