دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۳

نظاميان و ارتش بي‌سازمان

بسياري از اميران بلندپايه ارتش شاهنشاهي در چنين روزهايي در سال 1357 و در شرايطي كه خود را با اوضاعي آشفته و به غايت پيچيده مواجه مي‌ديدند، در جستجوي راه حلي براي مشكلات خود و رژيم سياسي‌اي بودند كه براي وفاداري به آن تعهد داشتند. اما تصميم شاه مبني بر ترك كشور پس از آغاز رسمي كار دولت بختيار نظم فكري آنان به هم مي‌زد، چرا كه همه مي‌دانستند سازماندهي سست ارتش بدون حضور شاه به سرعت از هم خواهد پاشيد. كوشش‌هاي موفق شاه براي به دست گرفتن قدرت متمركز (و شيوه‌هايي كه براي حفظ اين تمركز قدرت به كار مي‌گرفت) تأثيرات منفي فراوان در حوزه‌هاي مختلف به جا گذاشته بود، اما اين حالت در ارتش بيش از هر جاي ديگر به چشم مي‌آمد. ارتش در سال‌هاي پاياني سلطنت پهلوي به مجموعه بسيار وسيع و بي‌ساماني تبديل شده بود كه اجزاي آن بدون اينكه ارتباطي منطقي و ارگانيك با يكديگر داشته باشد، مستقيماً با شاه مرتبط بود و از او دستور مي‌گرفت. فرماندهان نيروها بدون توجه به نظرات رئيس ستاد ارتش به طور مستقل و تحت نظارت مستقيم شاه عمل مي‌كردند، خريدها مطابق سليقه شاه و حتي بدون اطلاع و مشورت كارشناسان نظامي انجام مي‌گرفت و هيچ نظارتي بر مسائل مالي مربوط به خريد جنگ‌افزار، كه مورد علاقه ويژه شاه بود، انجام نمي‌گرفت.
ارتش شخصي
ارتشبد فريدون جم (پسر محمود جم و نخستين همسر شمس پهلوي) كه از بهار 1348 تا تابستان 1350 رئيس ستاد ارتش بود، در خاطرات خود كه در مجله رهاورد چاپ آمريكا منتشر و توسط محمود طلوعي در «بازيگران عصر پهلوي» نقل شده، در اين مورد گفته است: «در آن زمان رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران و رئيس آن نه در بررسي، نه در انتخاب، نه در سفارش، نه در خريد و نه در ترتيبات مالي خريدها دخالت نداشت. حتي وزير جنگ بي‌خبر بود و بعداً اطلاع مي‌يافت. نيروي زميني بدون اطلاع ناگاه مواجه با اشكالات عظيم براي جذب وسايلي مي‌شد كه قبلاً از آن اطلاعي نداشت... من موقعي از خريد 800 دستگاه تانك چيفتن مطلع شدم كه مهمان رئيس ستاد دفاعي انگلستان بودم. در آن موقع هم در روزنامه‌ها خواندم كه ايران 800 دستگاه تانك چيفتن از انگلستان خريده است. بعدها از افسران زرهي شنيدم كه اين تانك‌ها موتور مناسب با وزن آن ندارد و تحركش خوب نيست...»
در چنين شرايطي، افزايش حيرت‌انگيز درآمدهاي نفتي ايران و چراغ سبز دولت نيكسون در مورد خريدهاي تسليحاتي شاه از آمريكا در اوايل دهه 1350، عطش سيري‌ناپذير شاه را براي خريد جنگ‌افزار دامن زد. او قصد داشت ارتشي يك ميليون نفري و مسلح به مدرن‌ترين تجهزات نظامي جهان به وجود آورد. اما براي اين كار از شيوه‌هاي منطقي و كارشناسي استفاده نمي‌كرد و تنها به قريحه و سليقه شخصي خود متكي بود. دكتر علينقي عاليخاني، وزير پيشين اقتصاد و ويراستار يادداشت‌هاي علم، در مقدمه اين يادداشت‌ها نوشته است: «در دهه 1350 به تدريج سراسر كشور تبديل به كارگاهي براي طرح‌هاي نظامي شد و در همه جا فعاليت ارتشيان به چشم مي‌خورد. شتاب بي‌مورد در اجراي اين طرح‌ها كه بيشتر بي‌هيچ برنامه سنجيده و سرپرستي شايسته‌اي انجام مي‌گرفت، بهشتي براي شركت‌هاي خارجي و برخي از مسئولان آزمند داخلي فراهم كرده بود... هزينه نظامي ايران در سال‌هاي واپسين شاهنشاهي به راستي سرسام‌آور بود و در سال 1977 (56-1355) به ده و شش‌دهم در صد توليد ناخالص ملي رسيد. در حالي كه اين درصد در فرانسه سه و نه‌دهم، در انگلستان چهار و هشت‌دهم، در تركيه پنج و نيم و در عراق هشت و هفت‌دهم بود... شاه در ارتش نيز هشيار بود كسي پايه قدرتي براي خود نسازد. فرماندهان نيروها و رئيس سازمان صنايع نظامي (كه خريد اسلحه از خارج را نيز به عهده داشت) مستقل از رئيس ستاد و بي‌هيچ گونه هماهنگي با يكديگر، با شاه در تماس بودند.»
دام
اين وضعيت ارتش را به سازماني ناكارآمد بدل مي‌كرد و طرفه آن‌كه شاه خود نيز به اين امر آگاه بود. او در پائيز سال 1352 ارتشبد مين‌باشيان، فرمانده نيروي زميني ارتش را به اين دليل كه جسارت كرده و هزينه تسهيلات در اختيار پرسنل ارتش را با هزينه سفرهاي اشرف پهلوي مقايسه كرده بود، از كار بركنار كرد. علم، وزير وقت دربار، در يادداشت‌هاي روز 15 آذر 1352 خود از گفتگويي مي‌نويسد كه در آن شاه با اشاره به وضعيت مين‌باشيان به علم گفته است: «فكر نمي‌كنم در ميان ژنرال‌هايي كه بر سر كار داريم، آدم جنگي داشته باشيم. اين‌ها همه اهل پز و نمايش هستند، جز شايد خود ازهاري رئيس ستاد كه چون اهل تظاهر نيست و مرد جاافتاده‌اي است، ممكن است مرد جنگي باشد، اگر چه امتحان نكرده‌ايم. اسامي يك عده را هم با دلايل فرمودند كه فكر نمي‌كنم چيزي باشند.»
پيدا بود ارتشي با اين كيفيت در شرايط بحراني چندان به كار نخواهد آمد. چنانكه در بحران انقلاب و در شرايطي كه تنها اميد بسياري از رجال سياسي دخالت ارتش بود، امراي ارتش از نشان دادن ابتكار عمل ناتوان ماندند و در شرايطي كه شاه هنوز در كشور بود، جز توصيه‌هاي متناقض، غيرعملي و ديوانه‌وار از ارتشيان نشنيد. شاه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 هميشه ارتش را شخصاً اداره كرده بود و اجازه رشد هيچ افسر با شخصيتي را در آن نداده بود. بنابراين هنگامي كه در جريان انقلاب اعصاب خود را از دست داد، كسي را نداشت كه اداره ارتش را به او بسپارد. او در دامي گرفتار شده بود كه خود طي سال‌ها با كوشش و دقت فراوان براي خود تنيده بود.

2 نظر:

در ۳:۱۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس گفت...

محض امتحان اين را فرستادم. در باره مطلبت نظري ندارم!!؟

 
در ۳:۱۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس گفت...

اي بابا اين كه دوباره همانطور است!!؟

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی