خيزش بختياريها
نيروهاي تحت فرمان صمصامالسلطنه بختياري روز 15 دي 1287 موفق شدند شهر اصفهان را به تصرف در آورند و با تشكيل انجمن مشروطه به دستور صمصامخان، پرچم آزاديخواهي را در اين شهر مركزي كشور برافرازند. اين حادثه كه كمتر از دو ماه پس از اعلام انصراف محمدعليشاه از برقراري مجدد مشروطه اتفاق افتاد، از مهمترين نشانههاي چرخش اوضاع به زيان استبداد صغير بود. در واقع از روزي كه كشمكش ميان مجلس و محمدعليشاه به نقطه بحراني رسيد و او در باغشاه خود را براي كودتا آماده كرد، مجلس اوضاع خطرناك تهران را به انجمنهاي مشروطهخواه در شهرهاي ديگر اطلاع داد و مردم به خروش آمدند. مردم شهرهاي اصفهان، همدان، قزوين، شيراز، مشهد، رشت و تبريز بيش از سايرين واكنش نشان دادند و اعلام كردند حاضرند براي دفاع از مجلس دستههاي تفنگچي به پايتخت بفرستند. اما وقتي محمدعلي ميرزا به همدستي لياخوف مجلس را به توپ بست و مشروطه را برانداخت، جز در تبريز و رشت مقاومتي ديده نشد: «چون انبوه مردم معناي مشروطه را نميدانستند و از درون در بند آن نبودند، آنچه بود فراموش كرده رشته اميد گسستند. كساني از آنان خود را به درباريان بسته به پوزشخواهي نيكو بندگيها كردند. آنانكه به راستي آزاديخواه بودند هر يكي به كنجي خزيده دم فروبستند. هر كسي ميپنداشت ديگر نام مشروطه در ايران شنيده نخواهد شد. تا كمكم آوازه ايستادگيهاي تبريز پراكنده گرديد. تا ديري چندان ارجي به آن نمينهادند و آن را جز چندگاهه نميشماردند اما رفتهرفته بزرگي آن را دريافتند و از اينجا روزنه اميدي در دلها پديد آمد و هر زمان مژدههاي نويني از تبريز رسيده بر استواري آنان افزود.» («تاريخ 18 ساله آذربايجان» احمد كسروي)
جنبش مقاومت
در آن هنگام ماهها از مقاومت مجاهدان تبريز به رهبري ستارخان و باقرخان سپري شده بود. تبريزيان در اين مدت توانسته بودند قواي دولتي را عقب برانند و تبريز را به تصرف در آورند. آنگاه دستههايي از مجاهدان به سوي خوي، مراغه، سلماس و مرند روانه شده بودند. از سوي ديگر سپهدار تنكابني نيز كه ابتدا به فرماندهي قواي دولتي براي شكستن مقاومت تبريز كوشيده بود، گويا بر اساس پيماني نهاني كه با ستارخان و باقرخان بسته بود، به تنكابن بازگشت و علم مشروطهخواهي برافراشت. به اين ترتيب در گرگان و مازندران نيز جنبشي پديد آمد و انجمن مشروطهخواهان در تنكابن تشكيل شد.
اما در اصفهان حكومت پس از برافتادن مشروطه به دست اقبالالدوله كاشي سپرده شد كه از وفادارترين ياران محمدعليشاه بود. او به شيوه گذشته دست ستم به روي مردم باز كرد و با آقا نجفي و حاجآقا نورالله، دو برادري كه از مجتهدان بزرگ شهر بودند، از در دشمني درآمد. به اين ترتيب زمينه براي آغاز جنبشي در اصفهان نيز فراهم شد. آنچه بر اين خرمن آماده آتش زد، اقدام محمدعليشاه در بركناري صمصامالسلطنه از ايلخاني ايل بختياري و بر كشيدن امير مفخم از جناح رقيب (حاجايلخاني) به اين سمت بود. صمصامخان بلافاصله نيروهاي بختياري وفادار به خود را جمع كرد، اختلافات كهنه ميان خاندانهاي وابسته و درگيري با طوايف عرب همسايه را پايان داد و در تماس با برادرش (؟) عليقليخان سرداراسعد (پدر جعفرقليخان سرداربهادر، سرداراسعد بعدي) خود را براي تصرف اصفهان آماده كرد. عليقليخان كه در پاريس به سر ميبرد پس از كودتاي محمدعليشاه در حمايت از مشروطه ايران به كار آغاز كرده بود. او كسي را فرستاد تا ميان پسرش سرداربهادر و صمصامخان كه «از هم رميدگي داشتند» آشتي و همدستي به وجود آورد. فرستاده سردار سپس در اصفهان به ديدار حاجآقا نورالله رفت و زمينه كار را آماده كرد. بدمستي گروهي از سربازان ملايري تحت فرمان حاكم اصفهان در شب هفتم ديماه، دستاويز شورش مردم و بازاريان را فراهم كرد و آنها هنگامي كه اقبالالدوله به هواداري از سربازان خطاكار وارد عمل شد، بازار را بستند و در مسجد شاه گرد آمدند. اين همان فرصتي بود كه بختياريها مترصد آن بودند.
شورش اصفهان
واقعه بازار اصفهان با ورود آقانجفي و حاجآقا نورالله دو روزه به شورشي تمام عيار تبديل شد. شورشيان براي صمصامالسلطنه پيام فرستادند و او را به شهر فراخواندند. روز دوازدهم دي و در حالي كه اقبالالدوله بيهوده از در نرمي در آمده بود، نخستين دسته سواران بختياري نزديك شهر رسيد و جنگ در گرفت. درگيري و خونريزي دو روز طول كشيد تا بختياريها چيره شدند و صمصامالسلطنه به شهر وارد شد. اقبالالدوله به كنسولگري بريتانيا پناهنده شد و صمصامخان زمام امور شهر را به دست گرفت. به دستور او انجمن مشروطه در اصفهان نيز برپا شد و به اين ترتيب دومين شهر بزرگ كشور (پس از تبريز) از تسلط هواداران استبداد بيرون آمد. «اين خبر چون پراكنده شد از تبريز و استانبول و نجف و ديگر جاها تلگرافها به صمصامالسلطنه و انجمن اسپهان فرستادند و مباركباد گفتند... اما در تهران چون محمدعليميرزا از چگونگي آگاه شد، اقبالالدوله را به تهران خواسته، فرمانفرما را برگزيد كه با دو فوج سرباز و دستههايي از بختياري كه در تهران بودند بر سر صمصامالسلطنه برود. فرمانفرما آن را پذيرفته و سردارظفر را با چندصدتن بختياري از پيش فرستاده نويد داد خود از پشت سر راهي گردد. ولي همه اينها رويهكاري بود و هيچگاه از تهران بيرون نرفت و سردارظفر در قم و آن پيرامونها نشسته به اسپهان نزديك نشد و كاري از او و از فرمانفرما ساخته نگرديد. صمصامالسلطنه در اسپهان بود تا سرداراسعد از اروپا بازگشته به او پيوست و از آنسوي گيلانيان تا قزوين پيش آمدند. در اين هنگام اينان نيز از اسپهان آهنگ تهران كردند» و با فتح پايتخت به عمر استبداد صغير پايان دادند و مجلس را دوباره به پا داشتند.
نيروهاي تحت فرمان صمصامالسلطنه بختياري روز 15 دي 1287 موفق شدند شهر اصفهان را به تصرف در آورند و با تشكيل انجمن مشروطه به دستور صمصامخان، پرچم آزاديخواهي را در اين شهر مركزي كشور برافرازند. اين حادثه كه كمتر از دو ماه پس از اعلام انصراف محمدعليشاه از برقراري مجدد مشروطه اتفاق افتاد، از مهمترين نشانههاي چرخش اوضاع به زيان استبداد صغير بود. در واقع از روزي كه كشمكش ميان مجلس و محمدعليشاه به نقطه بحراني رسيد و او در باغشاه خود را براي كودتا آماده كرد، مجلس اوضاع خطرناك تهران را به انجمنهاي مشروطهخواه در شهرهاي ديگر اطلاع داد و مردم به خروش آمدند. مردم شهرهاي اصفهان، همدان، قزوين، شيراز، مشهد، رشت و تبريز بيش از سايرين واكنش نشان دادند و اعلام كردند حاضرند براي دفاع از مجلس دستههاي تفنگچي به پايتخت بفرستند. اما وقتي محمدعلي ميرزا به همدستي لياخوف مجلس را به توپ بست و مشروطه را برانداخت، جز در تبريز و رشت مقاومتي ديده نشد: «چون انبوه مردم معناي مشروطه را نميدانستند و از درون در بند آن نبودند، آنچه بود فراموش كرده رشته اميد گسستند. كساني از آنان خود را به درباريان بسته به پوزشخواهي نيكو بندگيها كردند. آنانكه به راستي آزاديخواه بودند هر يكي به كنجي خزيده دم فروبستند. هر كسي ميپنداشت ديگر نام مشروطه در ايران شنيده نخواهد شد. تا كمكم آوازه ايستادگيهاي تبريز پراكنده گرديد. تا ديري چندان ارجي به آن نمينهادند و آن را جز چندگاهه نميشماردند اما رفتهرفته بزرگي آن را دريافتند و از اينجا روزنه اميدي در دلها پديد آمد و هر زمان مژدههاي نويني از تبريز رسيده بر استواري آنان افزود.» («تاريخ 18 ساله آذربايجان» احمد كسروي)
جنبش مقاومت
در آن هنگام ماهها از مقاومت مجاهدان تبريز به رهبري ستارخان و باقرخان سپري شده بود. تبريزيان در اين مدت توانسته بودند قواي دولتي را عقب برانند و تبريز را به تصرف در آورند. آنگاه دستههايي از مجاهدان به سوي خوي، مراغه، سلماس و مرند روانه شده بودند. از سوي ديگر سپهدار تنكابني نيز كه ابتدا به فرماندهي قواي دولتي براي شكستن مقاومت تبريز كوشيده بود، گويا بر اساس پيماني نهاني كه با ستارخان و باقرخان بسته بود، به تنكابن بازگشت و علم مشروطهخواهي برافراشت. به اين ترتيب در گرگان و مازندران نيز جنبشي پديد آمد و انجمن مشروطهخواهان در تنكابن تشكيل شد.
اما در اصفهان حكومت پس از برافتادن مشروطه به دست اقبالالدوله كاشي سپرده شد كه از وفادارترين ياران محمدعليشاه بود. او به شيوه گذشته دست ستم به روي مردم باز كرد و با آقا نجفي و حاجآقا نورالله، دو برادري كه از مجتهدان بزرگ شهر بودند، از در دشمني درآمد. به اين ترتيب زمينه براي آغاز جنبشي در اصفهان نيز فراهم شد. آنچه بر اين خرمن آماده آتش زد، اقدام محمدعليشاه در بركناري صمصامالسلطنه از ايلخاني ايل بختياري و بر كشيدن امير مفخم از جناح رقيب (حاجايلخاني) به اين سمت بود. صمصامخان بلافاصله نيروهاي بختياري وفادار به خود را جمع كرد، اختلافات كهنه ميان خاندانهاي وابسته و درگيري با طوايف عرب همسايه را پايان داد و در تماس با برادرش (؟) عليقليخان سرداراسعد (پدر جعفرقليخان سرداربهادر، سرداراسعد بعدي) خود را براي تصرف اصفهان آماده كرد. عليقليخان كه در پاريس به سر ميبرد پس از كودتاي محمدعليشاه در حمايت از مشروطه ايران به كار آغاز كرده بود. او كسي را فرستاد تا ميان پسرش سرداربهادر و صمصامخان كه «از هم رميدگي داشتند» آشتي و همدستي به وجود آورد. فرستاده سردار سپس در اصفهان به ديدار حاجآقا نورالله رفت و زمينه كار را آماده كرد. بدمستي گروهي از سربازان ملايري تحت فرمان حاكم اصفهان در شب هفتم ديماه، دستاويز شورش مردم و بازاريان را فراهم كرد و آنها هنگامي كه اقبالالدوله به هواداري از سربازان خطاكار وارد عمل شد، بازار را بستند و در مسجد شاه گرد آمدند. اين همان فرصتي بود كه بختياريها مترصد آن بودند.
شورش اصفهان
واقعه بازار اصفهان با ورود آقانجفي و حاجآقا نورالله دو روزه به شورشي تمام عيار تبديل شد. شورشيان براي صمصامالسلطنه پيام فرستادند و او را به شهر فراخواندند. روز دوازدهم دي و در حالي كه اقبالالدوله بيهوده از در نرمي در آمده بود، نخستين دسته سواران بختياري نزديك شهر رسيد و جنگ در گرفت. درگيري و خونريزي دو روز طول كشيد تا بختياريها چيره شدند و صمصامالسلطنه به شهر وارد شد. اقبالالدوله به كنسولگري بريتانيا پناهنده شد و صمصامخان زمام امور شهر را به دست گرفت. به دستور او انجمن مشروطه در اصفهان نيز برپا شد و به اين ترتيب دومين شهر بزرگ كشور (پس از تبريز) از تسلط هواداران استبداد بيرون آمد. «اين خبر چون پراكنده شد از تبريز و استانبول و نجف و ديگر جاها تلگرافها به صمصامالسلطنه و انجمن اسپهان فرستادند و مباركباد گفتند... اما در تهران چون محمدعليميرزا از چگونگي آگاه شد، اقبالالدوله را به تهران خواسته، فرمانفرما را برگزيد كه با دو فوج سرباز و دستههايي از بختياري كه در تهران بودند بر سر صمصامالسلطنه برود. فرمانفرما آن را پذيرفته و سردارظفر را با چندصدتن بختياري از پيش فرستاده نويد داد خود از پشت سر راهي گردد. ولي همه اينها رويهكاري بود و هيچگاه از تهران بيرون نرفت و سردارظفر در قم و آن پيرامونها نشسته به اسپهان نزديك نشد و كاري از او و از فرمانفرما ساخته نگرديد. صمصامالسلطنه در اسپهان بود تا سرداراسعد از اروپا بازگشته به او پيوست و از آنسوي گيلانيان تا قزوين پيش آمدند. در اين هنگام اينان نيز از اسپهان آهنگ تهران كردند» و با فتح پايتخت به عمر استبداد صغير پايان دادند و مجلس را دوباره به پا داشتند.
1 نظر:
سام نليكم!
اين يك آزمايش است
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی