رضاخان ميرپنج و ژنرال آيرونسايد (فرمانده نيروهاي نظامي بريتانيا در شمال ايران) روز 10 بهمن 1299 در ملاقاتي در نزديكي قزوين براي نخستينبار «بيپرده» با يكديگر سخن گفتند. تقريباً ميتوان اطمينان داشت كه در آن روز موضوع مذاكره آنها ، «كودتا» بوده است، هرچند در خاطرات آيرونسايد (تنها سند موجود از اين ملاقات) به اين واژه مستقيماً اشاره نميشود. آيرونسايد كه با مأموريت عقبكشيدن آبرومندانه نورپرفورس (north Persian force) به ايران آمده بود، تصميم داشت عقبنشيني نيروهايش را در بهار 1300 عملي كند. او در بازديدهاي مكرّر از اردوي قزاقها در آقابابا (نزديك قزوين) به تدريج اطمينان يافت كه اين نيرو قادر خواهد بود با فرماندهي شخصي چون رضاخان در برابر پيشروي بلشويكها و هواداران ايرانيشان در گيلان مقاومت كند. آيرونسايد در خاطراتش نوشته است كه در اين هنگام به فكر تعيين تاريخ مشخصي افتاد كه قزاقها را «از مهار بريتانيا» آزاد كند و اين كار ميبايست دستكم يك ماه قبل از عقبنشيني سپاهيان بريتانيا به بغداد صورت گيرد. بنابراين او تصميم گرفت در بارهي شرايط واگذاري زمام امور ديويزيون قزاق به رضاخان، «بيپرده» با او سخن بگويد. آيرونسايد در ملاقاتي كه به همين منظور ترتيب داد براي رضاخان دو شرط گذاشت: اول اينكه قول بدهد عليه عقبنشيني نيروهاي بريتانيايي در بهار اقدام نكند و ديگر اينكه به فكر بركنار كردن سلطان احمدشاه با استفاده از زور نيفتد.
آيرونسايد
ژنرال آيرونسايد اواسط مهرماه 1299 در شرايطي به ايران آمد كه قرارداد 1919 ايران و بريتانيا در فضاي پس از جنگ جهاني اول عملاً شكست خورده بود و دولت انگلستان تصميم داشت نيروهاي خود را از شمال ايران خارج كند. اين البته به معناي عقبنشيني كامل در برابر نيروي نوپاي بلشويكها نبود. «بحث مسير كلّي سياست بريتانيا در شرق نسبتاً روشن بود، دفاع از هند محور آن را تشكيل ميداد. كرزن و لرد هاردينگ (وزير خارجه انگلستان و معاونش) عليه نقشه وزارت جنگ استدلال ميكردند كه ميخواست قواي بريتانيا را از شمال ايران بيرون ببرد. اين دو ميگفتند... بيرون بردن لشكريان منجر به واكنش زنجيرهاي ميشود، بلشويكها بر قفقاز مسلط ميگردند، سپس ايران سقوط ميكند، ثبات افغانستان از بين ميرود و هندوستان بيشتر به خطر ميافتد. فيلد مارشال ويلسن (رئيس ستاد ارتش سلطنتي انگلستان) ميگفت كه اين بحث قدري نامربوط است چون جلوگيري از كمونيستها در قفقاز و شمال ايران سه لشكر... لازم دارد و ما صاف و ساده ميگوييم كه اين تعداد سرباز نداريم. آيرونسايد در حالي كه جانب وزارت جنگ را گرفته بود، بحث را تا اندازهاي ظريفتر مطرح كرد: از هند بايد دفاع شود، منتهي پشت مرزهاي آن سرزمين و نه پيش از آن.» («ايران؛ برآمدن رضاخان» سروس غني)
در كشمكش دروني دولت بريتانيا، سرانجام استدلال وزارت جنگ پيش رفت و آيرونسايد به فرماندهي نيروهاي بريتانيايي در شمال ايران فرستاده شد تا مقدمات خروج آنها را از مخمصه فراهم كند. او بلافاصله پس از ورودش به ايران (نهم مهر 1299) دستبهكار شد. در دو هفته اول وضعيت اسفانگيز نيروهاي انگليسي را در قزوين و منجيل از نزديك بررسي كرد و پس از چند جلسه بحث با افسرانش و مشورت با نورمن (وزير مختار بريتانيا در تهران) با هواپيما به بغداد بازگشت تا گزارش خود را شخصاً به افسر مافوقش ژنرال هالدين ارائه دهد. او با توجه به ضعف نيروهاي بلشويك در گيلان، به اين نتيجه رسيد كه قزاقها در صورت سازماندهي و آموزش مناسب توانايي مقاومت در برابر آنها را خواهند يافت. اما فرماندهي قواي قزاق با يك افسر روس ضد بلشويك به نام استاروسلسكي بود كه مورد اعتماد احمدشاه قرار داشت اما به فساد مالي آلوده بود و با وجود او ساماندهي و تقويت قزاقها امكان نداشت. بنابراين آيرونسايد و نورمن به شاه فشار آوردند تا استاروسلسكي را بركنار كند و به جاي او يك افسر ايراني خنثي بگمارد. شاه سرانجام تسليم شد و سردار همايون، فرمانده گارد تشريفات سلطنتي، را به فرماندهي ديويزيون قزاق گمارد.
رضاخان
آيرونسايد و نورمن از اينكه توانسته بودند استاروسلسكي را براندازند خرسند بودند اما ميدانستند سردار همايون توانايي تبديل قواي قزاق به يك نيروي كارآمد را ندارد. بنابراين آيرونسايد ابتدا يك افسر انگليسي به نام اسمايس را مأمور كرد كه به طور غير مستقيم كارها را به دست گيرد و سپس به فكر يافتن يك معاون توانا از ميان افسران ايراني براي سردار همايون افتاد. اسمايس و آيرونسايد هر دو در بازديدهاي قبلي خود متوجه شده بودند كه وضع گردان تبريز از ساير گردانهاي ديويزيون قزاق بهتر است. اسمايس به آيرونسايد گزارش داد كه اين گردان در مقابله با حمله بلشويكها در شمال منجيل بسيار خوب عمل كرده است و فرماندهاش، رضاخان، افسري است موقّر، با شانههاي پهن، قامتي بلند، بيني عقابي و چشماني بسيار نافذ كه قدرت فرماندهي فراواني دارد. بنابراين آيرونسايد امور مالي و اداري قزاقخانه را به اسمايس و كار تجديد سازمان و آموزش قزاقها را به رضاخان سپرد و براي ارائه گزارش ديگري به فرمانده مستقيمش عازم بغداد شد.
او در بازگشت براي نخستين بار به ديدار احمدشاه رفت و از ديدن آن «جوان چاق و مفلوك در قباي خاكستري» كاملاً سرخورده شد. آيرونسايد در خاطراتش پس از توصيف ديدار با شاه نوشت: «تكليف ايران با چنين فرمانروايي چيست؟ تعجب نيست كه مملكت چنين به گل فرو رفته است. ايران به مردي مقتدر نياز دارد.»
آيرونسايد وقتي دو هفته بعد بار ديگر براي سركشي به قزوين رفت از تغييري كه رضاخان در وضع قزاقها به وجود آورده بود به وجد آمد. در آن هنگام بود كه تصميم گرفت رضاخان را به فرماندهي قواي قزاق بگمارد و «مهار بريتانيا» را از قزاقخانه بردارد. بنابراين ملاقات 10 بهمن را ترتيب داد و شرط كرد كه رضاخان از پشت به او خنجر نزدند و به فكر بركناري شاه نباشد: «رضا خيلي راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمايس گفتهام كه بگذارد او به تدريج راه بيفتد.»
نورمن نيز در تهران در تدارك يافتن سياستمداري بود كه توانايي تشكيل دولتي مقتدر را داشته باشد. كمتر از يك ماه به سوم حوت 1299 مانده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر