ماجراي انقلاب ايران (1)
توهم ثبات
هنگامي كه جيمي كارتر در ديماه 1356 ايران را «جزيره ثبات» ناميد، بسياري از ناظران كه شاهد حوادث چندماه پيش از آن بودند، گفتهي او را اغراقآميز يافتند. امّا حقيقت اين است كه كارتر در توصيف عقيدهاي سخن ميگفت كه در تمام سالهاي نيمه نخست دهه 1350 در مورد حكومت محمدرضاشاه پهلوي بر ايران رواج داشت و آن را ميشد در همان يك كلمه خلاصه كرد: ثبات!
موقعيت حكومت شاه در سالهاي آغازين دههي 1350 از هميشه استوارتر به نظر ميرسيد. از نظر داخلي، نفوذ حكومت بر جامعه هر روز بيشتر ميشد، مخالفان يكسره به حاشيه رانده شده بودند، قدرت به تمامي در دستان شاه متمركز بود، درآمدهاي سرشار نفت امكان هرگونه بلندپروازي را برايش فراهم ميكرد و او «دروازههاي تمدن بزرگ» را در آيندهاي قابل پيشبيني به چشم ميديد. از نظر منطقهاي و بينالمللي نيز حكومت شاه موقعيتي ممتاز داشت. او توانسته بود خود را به عنوان مهمترين متّحد استراتژيك غرب در منطقه بشناساند و در عين حال روابط خود را با اتحاد جماهير شوروي به خوبي تنظيم كند، پنجمين نيروي نظامي بزرگ جهان را تدارك ببيند، مشكلات خود را با كشورهاي همسايهي عرب تا حدود زيادي از ميان بردارد و خود را براي بلندپروازيهاي گستردهتر منطقهاي (مثل ايفاي نقش در تأمين امنيت اقيانوس هند) آماده سازد.
نقطهضعف
وضعيتي كه توصيف آن رفت در نگاه نخست ممكن است براي بسياري از حكومتگران جهان، «رويايي» به نظر برسد. اما در همان ايام نيز ناظران تيزبين، شكنندگي مستتر در آن هيبت پر شكوه را به خوبي ميديدند. تقريباً همه اين ناظران و پژوهشگراني كه بعدها در مورد سالهاي آخر حكومت شاه تحقيق كردهاند عقيده دارند كه اشكال بزرگ شيوه حكومت او، پرهيز از توسعه فضاي سياسي كشور بوده است. به عنوان نمونه يرواند آبراهاميان نوشته است: «شاه هر چند ساختار اجتماعي-اقتصادي كشور را (در جريان انقلاب سفيد) نوسازي كرد، براي توسعه نظام سياسي (اجازه شكلگيري گروههاي فشار، ايجاد فضاي باز سياسي براي نيروهاي مختلف اجتماعي، ايجاد پيوند ميان رژيم و طبقات جديد، حفظ حلقههاي ارتباطي موجود ميان رژيم و طبقات قديمي و...) تلاش چنداني نكرد. او به جاي نوسازي نظام سياسي، قدرتش را همانند پدرش بر روي سه ستون نيروهاي مسلح، شبكه حمايتي دربار و ديوانسالاري گستردهي دولتي قرار داد.» («ايران بين دو انقلاب»)
او سپس به توصيف اين سه ستون با توجه به جزئيات ميپردازد و در مورد ارتش مينويسد: «شاه، نظاميان را همچنان پشتيبان اصلي خود ميدانست و شمار نفرات نظامي را از 200 هزار نفر در سال 1342 به 410 هزار نفر در سال 1356 افزايش داد... او بودجه سالانه ارتش را نيز از 293 ميليون دلار در سال 1342 به نزديك دو ميليارد دلار در سال 1352 و باز به نزديك هفت و نيم ميليارد دلار در سال 1355 افزايش داد.»
شاه در شش سال نخست دههي 1350 بيش از 12 ميليارد دلار هزينه خريد اسلحه كرد و از اين طريق پنجمين نيروي نظامي آنروز جهان را در اختيار گرفت. او سلاحهاي بيشتر به ارزش 12 ميليارد دلار ديگر هم سفارش داد كه قرار بود بين سالهاي 1356 تا 1359 تحويل بگيرد. «دلالان اسلحه به شوخي ميگفتند كه شاه كتابچههاي راهنماي آنها را با چنان دقتي مطالعه ميكند كه برخي افراد «پليبوي» تماشا ميكنند.» (همان)
پشتيبانان سهگانه
آبراهاميان، ستون دوم تقويتكننده رژيم شاه را نيز حمايت مالي دربار ميداند و توضيح ميدهد كه شاه از طريق ثروت دربار ميتوانست پيروان و پشتيبانان خود را حفظ كند. به نوشته او منابع غربي داراييهاي خانواده سلطنتي ايران را بين پنج تا بيست ميليارد دلار برآورد كردهاند. منبع اصلي اين ثروت، زمينهايي بود كه رضاشاه در دوران سلطنتش تصرف كرد. خانواده سلطنتي پيش از اجراي اصلاحات ارضي توانسته بود با توسّل به شيوه كشت مكانيزه بخش عمدهاي از بهترين زمينهاي خود را حفظ كند و بزرگترين خانواده زميندار ايران باقي بماند. دربار علاوهبراين، از طريق بنياد بزرگ پهلوي، در اختيار گرفتن بخشي از درآمد نفت و استفاده از رانت در امور تجاري و اقتصادي درآمد هنگفتي به دست ميآورد كه براي حفظ وفاداري متنفذان حكومتي و پشتيبانان شاه به كار ميآمد.
سومين ستون نگهدارنده شاه نيز ديوانسالاري بود كه نفوذ رژيم و در اختيار داشتن مهار جامعه توسط حكومت او را تضمين ميكرد. تعداد كاركنان بخشهاي مختلف ديوانسالاري دولتي ايران بين سالهاي 1342 تا 1356، از 150هزار نفر به بيش از سيصد هزار نفر افزايش يافت. «با رشد زياد ديوانسالاري دولت توانست در زندگي روزمره شهروندان عادي نفوذ كند... در اواسط دههي 1350، رژيم چنان قدرتمند بود كه بتواند به هزاران شهروند خود، نه تنها حقوق و دستمزد، بلكه مزاياي ديگري مانند بيمه درماني، بيمه بيكاري، وامهاي تحصيلي، حقوق بازنشستگي و حتي مسكن ارزانقيمت بدهد...»
اما تجربه انقلاب اسلامي ايران نشان داد كه هيچيك از اين پشتوانهها، توانايي حفظ رژيم شاه را كه به سراشيبي سقوط افتاده بود، نيافتند. ارتش از برخورد قاطع و مؤثر با امواج انقلاب ناتوان ماند، زيرا نه براي چنين برخوردي سازماندهي شده بود و نه (با توجه به شخصيت شاه) فرماندهان توانمندي در خود پرورانده بود. پشتيبانان و پيروان شاه نيز كه از دربار تغذيه ميكردند، سر بزنگاه ميدان را خالي گذاشتند و به غرب گريختند. ديوانسالاري دولتي نيز نه تنها به كار حفظ رژيم نيامد، بلكه با گسترش اعتصابات به نقطه ضعف بزرگ حكومت تبديل شد.
در شمارههاي آينده با تفصيل بيشتر به اين موضوعات خواهيم پرداخت.
توهم ثبات
هنگامي كه جيمي كارتر در ديماه 1356 ايران را «جزيره ثبات» ناميد، بسياري از ناظران كه شاهد حوادث چندماه پيش از آن بودند، گفتهي او را اغراقآميز يافتند. امّا حقيقت اين است كه كارتر در توصيف عقيدهاي سخن ميگفت كه در تمام سالهاي نيمه نخست دهه 1350 در مورد حكومت محمدرضاشاه پهلوي بر ايران رواج داشت و آن را ميشد در همان يك كلمه خلاصه كرد: ثبات!
موقعيت حكومت شاه در سالهاي آغازين دههي 1350 از هميشه استوارتر به نظر ميرسيد. از نظر داخلي، نفوذ حكومت بر جامعه هر روز بيشتر ميشد، مخالفان يكسره به حاشيه رانده شده بودند، قدرت به تمامي در دستان شاه متمركز بود، درآمدهاي سرشار نفت امكان هرگونه بلندپروازي را برايش فراهم ميكرد و او «دروازههاي تمدن بزرگ» را در آيندهاي قابل پيشبيني به چشم ميديد. از نظر منطقهاي و بينالمللي نيز حكومت شاه موقعيتي ممتاز داشت. او توانسته بود خود را به عنوان مهمترين متّحد استراتژيك غرب در منطقه بشناساند و در عين حال روابط خود را با اتحاد جماهير شوروي به خوبي تنظيم كند، پنجمين نيروي نظامي بزرگ جهان را تدارك ببيند، مشكلات خود را با كشورهاي همسايهي عرب تا حدود زيادي از ميان بردارد و خود را براي بلندپروازيهاي گستردهتر منطقهاي (مثل ايفاي نقش در تأمين امنيت اقيانوس هند) آماده سازد.
نقطهضعف
وضعيتي كه توصيف آن رفت در نگاه نخست ممكن است براي بسياري از حكومتگران جهان، «رويايي» به نظر برسد. اما در همان ايام نيز ناظران تيزبين، شكنندگي مستتر در آن هيبت پر شكوه را به خوبي ميديدند. تقريباً همه اين ناظران و پژوهشگراني كه بعدها در مورد سالهاي آخر حكومت شاه تحقيق كردهاند عقيده دارند كه اشكال بزرگ شيوه حكومت او، پرهيز از توسعه فضاي سياسي كشور بوده است. به عنوان نمونه يرواند آبراهاميان نوشته است: «شاه هر چند ساختار اجتماعي-اقتصادي كشور را (در جريان انقلاب سفيد) نوسازي كرد، براي توسعه نظام سياسي (اجازه شكلگيري گروههاي فشار، ايجاد فضاي باز سياسي براي نيروهاي مختلف اجتماعي، ايجاد پيوند ميان رژيم و طبقات جديد، حفظ حلقههاي ارتباطي موجود ميان رژيم و طبقات قديمي و...) تلاش چنداني نكرد. او به جاي نوسازي نظام سياسي، قدرتش را همانند پدرش بر روي سه ستون نيروهاي مسلح، شبكه حمايتي دربار و ديوانسالاري گستردهي دولتي قرار داد.» («ايران بين دو انقلاب»)
او سپس به توصيف اين سه ستون با توجه به جزئيات ميپردازد و در مورد ارتش مينويسد: «شاه، نظاميان را همچنان پشتيبان اصلي خود ميدانست و شمار نفرات نظامي را از 200 هزار نفر در سال 1342 به 410 هزار نفر در سال 1356 افزايش داد... او بودجه سالانه ارتش را نيز از 293 ميليون دلار در سال 1342 به نزديك دو ميليارد دلار در سال 1352 و باز به نزديك هفت و نيم ميليارد دلار در سال 1355 افزايش داد.»
شاه در شش سال نخست دههي 1350 بيش از 12 ميليارد دلار هزينه خريد اسلحه كرد و از اين طريق پنجمين نيروي نظامي آنروز جهان را در اختيار گرفت. او سلاحهاي بيشتر به ارزش 12 ميليارد دلار ديگر هم سفارش داد كه قرار بود بين سالهاي 1356 تا 1359 تحويل بگيرد. «دلالان اسلحه به شوخي ميگفتند كه شاه كتابچههاي راهنماي آنها را با چنان دقتي مطالعه ميكند كه برخي افراد «پليبوي» تماشا ميكنند.» (همان)
پشتيبانان سهگانه
آبراهاميان، ستون دوم تقويتكننده رژيم شاه را نيز حمايت مالي دربار ميداند و توضيح ميدهد كه شاه از طريق ثروت دربار ميتوانست پيروان و پشتيبانان خود را حفظ كند. به نوشته او منابع غربي داراييهاي خانواده سلطنتي ايران را بين پنج تا بيست ميليارد دلار برآورد كردهاند. منبع اصلي اين ثروت، زمينهايي بود كه رضاشاه در دوران سلطنتش تصرف كرد. خانواده سلطنتي پيش از اجراي اصلاحات ارضي توانسته بود با توسّل به شيوه كشت مكانيزه بخش عمدهاي از بهترين زمينهاي خود را حفظ كند و بزرگترين خانواده زميندار ايران باقي بماند. دربار علاوهبراين، از طريق بنياد بزرگ پهلوي، در اختيار گرفتن بخشي از درآمد نفت و استفاده از رانت در امور تجاري و اقتصادي درآمد هنگفتي به دست ميآورد كه براي حفظ وفاداري متنفذان حكومتي و پشتيبانان شاه به كار ميآمد.
سومين ستون نگهدارنده شاه نيز ديوانسالاري بود كه نفوذ رژيم و در اختيار داشتن مهار جامعه توسط حكومت او را تضمين ميكرد. تعداد كاركنان بخشهاي مختلف ديوانسالاري دولتي ايران بين سالهاي 1342 تا 1356، از 150هزار نفر به بيش از سيصد هزار نفر افزايش يافت. «با رشد زياد ديوانسالاري دولت توانست در زندگي روزمره شهروندان عادي نفوذ كند... در اواسط دههي 1350، رژيم چنان قدرتمند بود كه بتواند به هزاران شهروند خود، نه تنها حقوق و دستمزد، بلكه مزاياي ديگري مانند بيمه درماني، بيمه بيكاري، وامهاي تحصيلي، حقوق بازنشستگي و حتي مسكن ارزانقيمت بدهد...»
اما تجربه انقلاب اسلامي ايران نشان داد كه هيچيك از اين پشتوانهها، توانايي حفظ رژيم شاه را كه به سراشيبي سقوط افتاده بود، نيافتند. ارتش از برخورد قاطع و مؤثر با امواج انقلاب ناتوان ماند، زيرا نه براي چنين برخوردي سازماندهي شده بود و نه (با توجه به شخصيت شاه) فرماندهان توانمندي در خود پرورانده بود. پشتيبانان و پيروان شاه نيز كه از دربار تغذيه ميكردند، سر بزنگاه ميدان را خالي گذاشتند و به غرب گريختند. ديوانسالاري دولتي نيز نه تنها به كار حفظ رژيم نيامد، بلكه با گسترش اعتصابات به نقطه ضعف بزرگ حكومت تبديل شد.
در شمارههاي آينده با تفصيل بيشتر به اين موضوعات خواهيم پرداخت.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی