غائله 9 اسفند
گروهي از مخالفان دولت دكتر محمد مصدق روز 9 اسفند 1331 به بهانه جلوگيري از مسافرت شاه به اروپا حوادثي به وجود آوردند كه به غائله نهم اسفند شهرت يافته است. اين حادثه را شايد بتوان نخستين حلقه از زنجيره حوادثي دانست كه به كودتاي 28 مرداد و سقوط دكتر مصدق انجاميد. نخستين رويارويي عملي آيتالله كاشاني و دكتر بقايي با مصدق نيز همان روز روي داد. حتي گروهي از پژوهشگران تاريخ عقيده دارند هواداران كاشاني و بقايي در آن روز قصد داشتند مصدق را به قتل برسانند. مخالفان دولت عقيده داشتند رفتن شاه از ايران به درخواست (يا تحريك) مصدق صورت ميگيرد و نخستوزير قصد دارد در غياب شاه قدرت خود را بيش از آنچه در قانون اساسي پيشبيني شده است، گسترش دهد. به بيان دكتر بقايي: «مسافرت شاه مثل مسافرت احمد شاه در زمان [نخستوزيري] رضاشاه ميشد. حال و هواي همان سفر را داشت». («خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» طرح تاريخ شفاهي) اشاره بقايي به سفر احمد شاه به اروپا در هنگام نخستوزيري رضاخان است كه سرانجام به انقراض قاجاريه و تأسيس سلسله پهلوي منجر شد.
روايت مصدق
روايت دكتر مصدق از ماجراي سفر شاه اما، به كلي متفاوت است. مصدق به شيوه حكومت مشروطه سلطنتي عقيده داشت، بنابراين خواستار عزل يا اخراج شاه نبود. او البته ميگفت كه شاه بايد سلطنت كند نه حكومت. مصدق از چندماه پيش ميدانست اشرف (خواهر دوقلوي شاه) و ملكه مادر عليه او به توطئه مشغولند. پس به واسطه حسين علا (وزير دربار) براي شاه پيام فرستاد كه جلوي توطئههاي آنها را بگيرد. اما شاه نه ميخواست و نه ميتوانست مانع اقدامات اطرافيان خود شود، بنابراين «تصميم گرفت در برابر مصدق دست به حمله متقابل بزند». («مصدق و نبرد قدرت» محمدعلي همايون كاتوزيان) اين «حمله متقابل»، تهديد شاه به خروج از كشور بود. حسين علا روزي در ديدار با مصدق به او گفت شاه قصد دارد به اروپا برود «چون كاري براي او نمانده تا انجام دهد». مصدق كوشيد با سخناني دلگرم كننده شاه را از اين تصميم منصرف كند. همزمان دكتر عبدالله معظمي (نماينده برجسته مجلس و از رهبران نهضت ملي) كه به كار ميانجيگري و رفع اختلاف ميان دولت و دربار مشغول بود، اقدامات خود را گسترش داد و باعث شد گروه پارلماني جبهه ملي گروهي را براي ايجاد تفاهم ميان شاه و مصدق به دربار بفرستد. معظمي، شايگان، سنجابي، پارسا، حاجسيدجوادي، ميلاني و جلاليموسوي اعضاي اين گروه بودند. اين گروه روز پنجم اسفند به ضيافت دربار دعوت شدند و با شاه ناهار خوردند. شاه در اين ملاقات از مصدق و اقدامات دولت به نيكي ياد كرد. نمايندگان كه از سخنان شاه بهتزده و خوشحال شده بودند، از دربار مستقيماً به منزل مصدق رفتند تا خبر ملاقات را به او برسانند. دكتر مصدق در خاطرات خود نوشته است هنگامي كه در منزل با اين گروه مشغول صحبت بوده، از دربار تلفني به معظمي خبر دادهاند كه شاه قصد قطعي براي سفر دارد و علا براي مذاكره در اين مورد راهي خانه مصدق است. مصدق هنگامي كه از منصرف كردن شاه نااميد ميشود، ميپذيرد كه موضوع را محرمانه نگاه دارد و در تدارك سفر همراهي نشان دهد. اما روايت علا و سفير آمريكا با آنچه مصدق و چند تن از نمايندگان حاضر در ضيافت دربار و خانه نخستوزير گفتهاند تفاوت دارد.
روايت علا
حسين علا شامگاه ششم اسفند به ديدن لوي هندرسن (سفير وقت ايالات متحده در تهران) رفت و «مطالب بسيار محرمانهاي» را با او در ميان گذاشت. مضمون گزارش هندرسن از اين ملاقات در كتاب «خواب آشفته نفت» نوشته محمدعلي موحد چنين آمده است: «[به گفته علا] مصدق در ملاقات ديروز (5 اسفند) خود با شاه گفته بود كه شايد بهتر باشد شاه مدتي در خارج كشور بماند تا اوضاع آرام گيرد. شاه از پيشنهاد مصدق استقبال نموده و پرسيده بود كي ميتواند از كشور خارج شود؟ مصدق گفته بود همين شنبه 28 فوريه (9 اسفندماه 1331). مصدق در اين ملاقات... تأكيد كرده بود كه به شاه وفادار است و سفر شاه را هم براي خاطر خود او پيشنهاد ميكند. سفر شاه مانع از آن خواهد شد كه تحريكات ضد دولت به نام دربار تمام شود. شاه امروز صبح (6 اسفند) به علا گفته است اعصابش چنان خراب است كه نميتواند تا 28 فوريه در تهران بماند و ميخواهد صبح 26 فوريه (7 اسفند) با اتومبيل روانه بغداد شود و پس از زيارت مشاهد مشرفه كربلا و نجف به اروپا برود. علا هر قدر اصرار كرده است كه شاه حركت خود را به تأخير بيندازد موفق نشده و او در عزم خود راسخ مانده است. نخستوزير (مصدق) هم به علا گفته بود كه بهتر است شاه همين فردا راه بيفتد، اما اينك به اصرار علا قانع شده است كه حركت شاه تا شنبه به تأخير بيفتد».
اخبار مربوط به اين سفر كه قرار بود محرمانه بماند، از صبح روز نهم اسفند در شهر پيچيد و همه جا گفته شد نخستوزير در صدد بيرون راندن شاه از كشور است. قرار بود مصدق آن روز ناهار را مهمان دربار باشد و با شاه خداحافظي كند. آيتالله بهبهاني صبح با مصدق تماس گرفت و از ماجراي سفر شاه و دليل موافقت نخستوزير با آن پرسيد. ساعتي بعد گروهي از اعضاي حزب زحمتكشان بقايي و عدهاي از بزنبهادرهاي شهر كه تحت نفوذ آيتالله كاشاني و آيتالله بهبهاني بودند در برابر كاخ سلطنتي اجتماع كردند. بهبهاني، شيخبهاءالدين نوري، گروهي از نمايندگان مجلس از جمله بقايي و آيتالله كاشاني براي منصرف كردن شاه نزد او رفتند. مصدق نيز در كاخ حضور داشت و شاه را تشويق كرد در كشور بماند. او در اين هنگام يادداشتي از سفير آمريكا دريافت كرد كه از نخستوزير براي امري بسيار مهم درخواست ملاقات فوري كرده بود. مصدق با توجه به حوادث بعدي اين يادداشت را توطئهاي براي بيرون كشيدن خود از كاخ دانسته است تا به دست اوباش به قتل برسد. او هنگام خروج از كاخ متوجه سروصداي زياد ناشي از ازدهام در برابر خروجي اصلي كاخ ميشود و تصميم ميگيرد از در كوچك ديگري محوطه كاخ را ترك كند. جمعيت كه موضوع را ميفهمد، اتومبيل نخستوزير را تعقيب ميكند و به خانه او حملهور ميشود. رهبري مهاجمان را شعبان بيمخ، طيب حاجرضايي و حسين رمضانيخي به عهده داشتند. از طرف مقابل نيز هواداران نيروي سوم (حزب خليل ملكي) به رهبري جلال آلاحمد دفاع از خانه مصدق را به عهده گرفتند. مصدق سرانجام از راه پشتبام به ستاد ارتش گريخت و از حادثه جان به در برد، اما زنجيره توطئهها تا سقوط او در 28 مرداد سال بعد متوقف نشد.
گروهي از مخالفان دولت دكتر محمد مصدق روز 9 اسفند 1331 به بهانه جلوگيري از مسافرت شاه به اروپا حوادثي به وجود آوردند كه به غائله نهم اسفند شهرت يافته است. اين حادثه را شايد بتوان نخستين حلقه از زنجيره حوادثي دانست كه به كودتاي 28 مرداد و سقوط دكتر مصدق انجاميد. نخستين رويارويي عملي آيتالله كاشاني و دكتر بقايي با مصدق نيز همان روز روي داد. حتي گروهي از پژوهشگران تاريخ عقيده دارند هواداران كاشاني و بقايي در آن روز قصد داشتند مصدق را به قتل برسانند. مخالفان دولت عقيده داشتند رفتن شاه از ايران به درخواست (يا تحريك) مصدق صورت ميگيرد و نخستوزير قصد دارد در غياب شاه قدرت خود را بيش از آنچه در قانون اساسي پيشبيني شده است، گسترش دهد. به بيان دكتر بقايي: «مسافرت شاه مثل مسافرت احمد شاه در زمان [نخستوزيري] رضاشاه ميشد. حال و هواي همان سفر را داشت». («خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» طرح تاريخ شفاهي) اشاره بقايي به سفر احمد شاه به اروپا در هنگام نخستوزيري رضاخان است كه سرانجام به انقراض قاجاريه و تأسيس سلسله پهلوي منجر شد.
روايت مصدق
روايت دكتر مصدق از ماجراي سفر شاه اما، به كلي متفاوت است. مصدق به شيوه حكومت مشروطه سلطنتي عقيده داشت، بنابراين خواستار عزل يا اخراج شاه نبود. او البته ميگفت كه شاه بايد سلطنت كند نه حكومت. مصدق از چندماه پيش ميدانست اشرف (خواهر دوقلوي شاه) و ملكه مادر عليه او به توطئه مشغولند. پس به واسطه حسين علا (وزير دربار) براي شاه پيام فرستاد كه جلوي توطئههاي آنها را بگيرد. اما شاه نه ميخواست و نه ميتوانست مانع اقدامات اطرافيان خود شود، بنابراين «تصميم گرفت در برابر مصدق دست به حمله متقابل بزند». («مصدق و نبرد قدرت» محمدعلي همايون كاتوزيان) اين «حمله متقابل»، تهديد شاه به خروج از كشور بود. حسين علا روزي در ديدار با مصدق به او گفت شاه قصد دارد به اروپا برود «چون كاري براي او نمانده تا انجام دهد». مصدق كوشيد با سخناني دلگرم كننده شاه را از اين تصميم منصرف كند. همزمان دكتر عبدالله معظمي (نماينده برجسته مجلس و از رهبران نهضت ملي) كه به كار ميانجيگري و رفع اختلاف ميان دولت و دربار مشغول بود، اقدامات خود را گسترش داد و باعث شد گروه پارلماني جبهه ملي گروهي را براي ايجاد تفاهم ميان شاه و مصدق به دربار بفرستد. معظمي، شايگان، سنجابي، پارسا، حاجسيدجوادي، ميلاني و جلاليموسوي اعضاي اين گروه بودند. اين گروه روز پنجم اسفند به ضيافت دربار دعوت شدند و با شاه ناهار خوردند. شاه در اين ملاقات از مصدق و اقدامات دولت به نيكي ياد كرد. نمايندگان كه از سخنان شاه بهتزده و خوشحال شده بودند، از دربار مستقيماً به منزل مصدق رفتند تا خبر ملاقات را به او برسانند. دكتر مصدق در خاطرات خود نوشته است هنگامي كه در منزل با اين گروه مشغول صحبت بوده، از دربار تلفني به معظمي خبر دادهاند كه شاه قصد قطعي براي سفر دارد و علا براي مذاكره در اين مورد راهي خانه مصدق است. مصدق هنگامي كه از منصرف كردن شاه نااميد ميشود، ميپذيرد كه موضوع را محرمانه نگاه دارد و در تدارك سفر همراهي نشان دهد. اما روايت علا و سفير آمريكا با آنچه مصدق و چند تن از نمايندگان حاضر در ضيافت دربار و خانه نخستوزير گفتهاند تفاوت دارد.
روايت علا
حسين علا شامگاه ششم اسفند به ديدن لوي هندرسن (سفير وقت ايالات متحده در تهران) رفت و «مطالب بسيار محرمانهاي» را با او در ميان گذاشت. مضمون گزارش هندرسن از اين ملاقات در كتاب «خواب آشفته نفت» نوشته محمدعلي موحد چنين آمده است: «[به گفته علا] مصدق در ملاقات ديروز (5 اسفند) خود با شاه گفته بود كه شايد بهتر باشد شاه مدتي در خارج كشور بماند تا اوضاع آرام گيرد. شاه از پيشنهاد مصدق استقبال نموده و پرسيده بود كي ميتواند از كشور خارج شود؟ مصدق گفته بود همين شنبه 28 فوريه (9 اسفندماه 1331). مصدق در اين ملاقات... تأكيد كرده بود كه به شاه وفادار است و سفر شاه را هم براي خاطر خود او پيشنهاد ميكند. سفر شاه مانع از آن خواهد شد كه تحريكات ضد دولت به نام دربار تمام شود. شاه امروز صبح (6 اسفند) به علا گفته است اعصابش چنان خراب است كه نميتواند تا 28 فوريه در تهران بماند و ميخواهد صبح 26 فوريه (7 اسفند) با اتومبيل روانه بغداد شود و پس از زيارت مشاهد مشرفه كربلا و نجف به اروپا برود. علا هر قدر اصرار كرده است كه شاه حركت خود را به تأخير بيندازد موفق نشده و او در عزم خود راسخ مانده است. نخستوزير (مصدق) هم به علا گفته بود كه بهتر است شاه همين فردا راه بيفتد، اما اينك به اصرار علا قانع شده است كه حركت شاه تا شنبه به تأخير بيفتد».
اخبار مربوط به اين سفر كه قرار بود محرمانه بماند، از صبح روز نهم اسفند در شهر پيچيد و همه جا گفته شد نخستوزير در صدد بيرون راندن شاه از كشور است. قرار بود مصدق آن روز ناهار را مهمان دربار باشد و با شاه خداحافظي كند. آيتالله بهبهاني صبح با مصدق تماس گرفت و از ماجراي سفر شاه و دليل موافقت نخستوزير با آن پرسيد. ساعتي بعد گروهي از اعضاي حزب زحمتكشان بقايي و عدهاي از بزنبهادرهاي شهر كه تحت نفوذ آيتالله كاشاني و آيتالله بهبهاني بودند در برابر كاخ سلطنتي اجتماع كردند. بهبهاني، شيخبهاءالدين نوري، گروهي از نمايندگان مجلس از جمله بقايي و آيتالله كاشاني براي منصرف كردن شاه نزد او رفتند. مصدق نيز در كاخ حضور داشت و شاه را تشويق كرد در كشور بماند. او در اين هنگام يادداشتي از سفير آمريكا دريافت كرد كه از نخستوزير براي امري بسيار مهم درخواست ملاقات فوري كرده بود. مصدق با توجه به حوادث بعدي اين يادداشت را توطئهاي براي بيرون كشيدن خود از كاخ دانسته است تا به دست اوباش به قتل برسد. او هنگام خروج از كاخ متوجه سروصداي زياد ناشي از ازدهام در برابر خروجي اصلي كاخ ميشود و تصميم ميگيرد از در كوچك ديگري محوطه كاخ را ترك كند. جمعيت كه موضوع را ميفهمد، اتومبيل نخستوزير را تعقيب ميكند و به خانه او حملهور ميشود. رهبري مهاجمان را شعبان بيمخ، طيب حاجرضايي و حسين رمضانيخي به عهده داشتند. از طرف مقابل نيز هواداران نيروي سوم (حزب خليل ملكي) به رهبري جلال آلاحمد دفاع از خانه مصدق را به عهده گرفتند. مصدق سرانجام از راه پشتبام به ستاد ارتش گريخت و از حادثه جان به در برد، اما زنجيره توطئهها تا سقوط او در 28 مرداد سال بعد متوقف نشد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی