كشمكش مصدق و سيدضيا
كشمكش ميان دكتر محمد مصدق (حاكم وقت ايالت فارس) و سيدضياءالدين طباطبايي (كه به تازگي و در پي كودتا، رئيسالوزراي مملكت شده بود) در چنين روزهايي در سال 1299 جريان داشت. چنانكه دكتر مصدق در «خاطرات و تألمات» نوشته است: « شب سوم حوت 1299 سيم تلگراف شيراز - تهران قطع شد و قريب سه روز كرسي يكي از ايالات مهم از پايتخت اطلاع نداشت و هر كس اين پيشآمد را به نوعي تعبير ميكرد، تا اينكه تلگراف متحدالمال شاه... به شيراز رسيد». احمدشاه در اين تلگراف كه براي حكام ايالات و ولايات فرستاده بود با اشاره به «غفلتكاري و لاقيدي» زمامداران پيشين كه باعث «تزلزل امنيت و آسايش» در مملكت شده بود، خبر ميداد كه «جناب ميرزا سيد ضياءالدين» را به رياستوزرايي انتخاب كرده و به او اختيارات كامل داده است.
در ميان حكام و واليان بخشهاي مختلف، مصدقالسلطنه و قوام السلطنه، حاكمان دو ايالت مهم فارس و خراسان، از پذيرش سيدضياء به عنوان رئيسالوزرا به دو شكل متفاوت تن زدند. قوام در پاسخ به تلگرافي از سيدضيا او را «آقاي سيدضياءالدين، ناشر روزنامه رعد» خواند و خشم او را برانگيخت. سيدضيا به كلنل محمد تقي خان (پسيان)، فرمانده ژاندارمري خراسان، دستور داد قوام را بازداشت و راهي مركز كند. كلنل چنين كرد و حدود سه ماه بعد كه دولت كودتا برافتاد و قوام رئيسالوزرا شد با عواقب كار خود روبرو شد. اما مصدق شيوهاي ديگر در پيش گرفت.
ترديد
والي محبوب فارس به تلگراف احمدشاه چنين پاسخ داد: «ششم حوت 1299، از شيراز به تهران: دستخط جهانمطاع تلگرافي به وسيله تلگرافخانه مركزي زيارت شد. در مقام دولتخواهي آنچه ميداند به عرض خاكپاي مبارك ميرساند كه اين تلگراف اگر در فارس انتشار يابد باعث بسي اغتشاش و انقلاب خواهد شد و اصلاح آن مشكل خواهد بود. چاكر نخواست در دولتخواهي موجب اين انقلاب شود و تاكنون آن را مكتوم داشته هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوكانه و انتشارش لازم است، امر جهانمطاع مبارك صادر شود كه تلگرافخانه انتشار دهد. والي فارس، دكتر محمد مصدق».
او در واقع با اين پاسخ، ترديد خود را از اينكه «تلگراف مزبور بر حسب امر ملوكانه» بوده است آشكار ميكرد و صحت آن را جويا ميشد. دو روز بعد اعلاميه مفصل رئيسالوزراي جديد انتشار يافت كه در آن آمده بود: «چندصد نفر اعيان و اشراف كه زمام مهام مملكت را به ارث در دست گرفته بودند مانند زالو خون ملت را مكيده، ضجه وي را بلند ميساختند و حيات سياسي اجتماعي وطن ما به درجهاي فاسد و تباه نمودند كه حتي وطنپرستترين عناصر و معتقدترين اشخاص به زنده بودن روح ملك و ملت اميد خود را از دست داده كشور ما ايران را در ميان خاك و خاكستر سرنگون ميديدند... موقع فرا رسيد كه اين وضعيات خاتمه يابد. موقع فرا رسيد كه عمر حكومت اين طبقه سپري گردد... بالاخره روز واژگون شدن و انتقام فرا رسيده!»
سيدضيا دو روز بعد، در روز دهم اسفند (روزي چون امروز) در تلگرافي به دكتر مصدق نوشت: «آگاهي يافتهام... تلگراف تصدي مرا به شغل رياست وزراء انتشار نداده و گفتهايد كه از حدوث اشكالات احتراز نمودهايد. اين خبر به اينجانب مسلم داشت كه حضرتعالي از وضعيات بياطلاع و افق تهران را همانطور تصور كردهايد كه قبلاً ديدهايد و عيناً مشاهده كردهايد. نه! چنين نيست. دوري مسافت و بياطلاعي از جريان حضرتعالي را از اطلاعات مفيده محروم داشته است. اين حكومت جديدالتشكيل كه با اسلحه و آتش تك سر كرده و نماينده اقتدار قشوني است به كساني كه در معبر او ايجاد اشكالات نمايند، جز مشت چيزي نشان نميدهد و در لحظه واحد جان، مال، عائله و علاقه اشكالكنندگان به عنوان رهينه صداقت آنها در معرض تهديد گذارده ميشود و اين زبري و خشونت نه براي مصالح شخصي است بلكه براي مصالح وطني است كه هر اقدامي را مجوز و مشروع ميسازد. بنابراين تصور اينكه قرائت دستخط اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهي ارواحنا فداه محتمل است حدوث اشكالي را توليد كند، بالمره فكري نارسا بوده است... من در اينجا (تهران) تمام رجال پوسيده و دروغين را توقيف كردم. نداي اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشوني كه در تحت امر دارم هر مانع و مشكلي را به هيچ ميشمارم...»
كنارهگيري
دكتر مصدق به اين تلگراف سيدضيا پاسخ نداد. اما روز بعد تلگراف ديگري از رئيسالوزراي جديد دريافت كرد كه در آن نوشته شده بود: «ايالت جليله فارس: براي اطلاع حضرتعالي اعلام ميدارد به فرمانده قشون جنوب امر شده است كه يك ستون قشون با توپخانه به تهران اعزام دارند». منظور از «قشون جنوب» در اين تلگراف «پليس جنوب» بود كه يك نيروي بريتانيايي بود و در دوران جنگ جهاني اول براي حفاظت از منافع دولت انگلستان در جنوب ايران تشكيل شده بود. به نوشته مصدق اين شيوه ياد كردن از پليس جنوب «با گفتههاي دولت وطني كه او را به رسميت ميشناخت به كلي منافات داشت و مردم به عدم صداقت آن گفتهها پي بردند و تصميم به اعتراض و مخالفت گرفتند.»
يكي دو روز بعد ميرزا محمودخان موقرالدوله، وزير فوائد عامه دولت كودتا، در مخابره حضوري با عدهاي از متنفذان فارس از آنها خواست مصدق را بازداشت و راهي پايتخت كنند. اما مصدق (بر خلاف قوام) دولتمردي محبوب بود و متنفذان محلي از عملي كردن درخواست دولت خودداري كردند. اما مصدق ميدانست اگر در همين وضع باقي بماند سرانجام به اتهام عمل نكردن به فرمان شاه توسط مقامات محلي يا پليس جنوب بازداشت و به پايتخت فرستاده خواهد شد، بنابراين تصميم گرفت كنارهگيري خود را در تلگرافي به شخص شاه (و نه دولتي كه آن را «ساخته سياست خارجي» ميدانست) اعلام دارد: «نظر به آثار پيشآمدهاي محتملالوقوع و كسالت مزاجي كه بغتتاً عارض شده و چاكر را از تحمل زحمت فوقالعاده و مقاومت ممنوع مينمايد، تا ورود آقاي قوامالملك از ابوابجمعي خودشان به هر زحمتي باشد حوزه ايالتي را مراقبت مينمايد و بعد از ورود ايشان امر، امر مبارك خواهد بود». مصدق تا هنگام سقوط دولت كودتا نزد دوستان خود در ايلات فارس ماند تا از خطر محفوظ بماند.
كشمكش ميان دكتر محمد مصدق (حاكم وقت ايالت فارس) و سيدضياءالدين طباطبايي (كه به تازگي و در پي كودتا، رئيسالوزراي مملكت شده بود) در چنين روزهايي در سال 1299 جريان داشت. چنانكه دكتر مصدق در «خاطرات و تألمات» نوشته است: « شب سوم حوت 1299 سيم تلگراف شيراز - تهران قطع شد و قريب سه روز كرسي يكي از ايالات مهم از پايتخت اطلاع نداشت و هر كس اين پيشآمد را به نوعي تعبير ميكرد، تا اينكه تلگراف متحدالمال شاه... به شيراز رسيد». احمدشاه در اين تلگراف كه براي حكام ايالات و ولايات فرستاده بود با اشاره به «غفلتكاري و لاقيدي» زمامداران پيشين كه باعث «تزلزل امنيت و آسايش» در مملكت شده بود، خبر ميداد كه «جناب ميرزا سيد ضياءالدين» را به رياستوزرايي انتخاب كرده و به او اختيارات كامل داده است.
در ميان حكام و واليان بخشهاي مختلف، مصدقالسلطنه و قوام السلطنه، حاكمان دو ايالت مهم فارس و خراسان، از پذيرش سيدضياء به عنوان رئيسالوزرا به دو شكل متفاوت تن زدند. قوام در پاسخ به تلگرافي از سيدضيا او را «آقاي سيدضياءالدين، ناشر روزنامه رعد» خواند و خشم او را برانگيخت. سيدضيا به كلنل محمد تقي خان (پسيان)، فرمانده ژاندارمري خراسان، دستور داد قوام را بازداشت و راهي مركز كند. كلنل چنين كرد و حدود سه ماه بعد كه دولت كودتا برافتاد و قوام رئيسالوزرا شد با عواقب كار خود روبرو شد. اما مصدق شيوهاي ديگر در پيش گرفت.
ترديد
والي محبوب فارس به تلگراف احمدشاه چنين پاسخ داد: «ششم حوت 1299، از شيراز به تهران: دستخط جهانمطاع تلگرافي به وسيله تلگرافخانه مركزي زيارت شد. در مقام دولتخواهي آنچه ميداند به عرض خاكپاي مبارك ميرساند كه اين تلگراف اگر در فارس انتشار يابد باعث بسي اغتشاش و انقلاب خواهد شد و اصلاح آن مشكل خواهد بود. چاكر نخواست در دولتخواهي موجب اين انقلاب شود و تاكنون آن را مكتوم داشته هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوكانه و انتشارش لازم است، امر جهانمطاع مبارك صادر شود كه تلگرافخانه انتشار دهد. والي فارس، دكتر محمد مصدق».
او در واقع با اين پاسخ، ترديد خود را از اينكه «تلگراف مزبور بر حسب امر ملوكانه» بوده است آشكار ميكرد و صحت آن را جويا ميشد. دو روز بعد اعلاميه مفصل رئيسالوزراي جديد انتشار يافت كه در آن آمده بود: «چندصد نفر اعيان و اشراف كه زمام مهام مملكت را به ارث در دست گرفته بودند مانند زالو خون ملت را مكيده، ضجه وي را بلند ميساختند و حيات سياسي اجتماعي وطن ما به درجهاي فاسد و تباه نمودند كه حتي وطنپرستترين عناصر و معتقدترين اشخاص به زنده بودن روح ملك و ملت اميد خود را از دست داده كشور ما ايران را در ميان خاك و خاكستر سرنگون ميديدند... موقع فرا رسيد كه اين وضعيات خاتمه يابد. موقع فرا رسيد كه عمر حكومت اين طبقه سپري گردد... بالاخره روز واژگون شدن و انتقام فرا رسيده!»
سيدضيا دو روز بعد، در روز دهم اسفند (روزي چون امروز) در تلگرافي به دكتر مصدق نوشت: «آگاهي يافتهام... تلگراف تصدي مرا به شغل رياست وزراء انتشار نداده و گفتهايد كه از حدوث اشكالات احتراز نمودهايد. اين خبر به اينجانب مسلم داشت كه حضرتعالي از وضعيات بياطلاع و افق تهران را همانطور تصور كردهايد كه قبلاً ديدهايد و عيناً مشاهده كردهايد. نه! چنين نيست. دوري مسافت و بياطلاعي از جريان حضرتعالي را از اطلاعات مفيده محروم داشته است. اين حكومت جديدالتشكيل كه با اسلحه و آتش تك سر كرده و نماينده اقتدار قشوني است به كساني كه در معبر او ايجاد اشكالات نمايند، جز مشت چيزي نشان نميدهد و در لحظه واحد جان، مال، عائله و علاقه اشكالكنندگان به عنوان رهينه صداقت آنها در معرض تهديد گذارده ميشود و اين زبري و خشونت نه براي مصالح شخصي است بلكه براي مصالح وطني است كه هر اقدامي را مجوز و مشروع ميسازد. بنابراين تصور اينكه قرائت دستخط اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهي ارواحنا فداه محتمل است حدوث اشكالي را توليد كند، بالمره فكري نارسا بوده است... من در اينجا (تهران) تمام رجال پوسيده و دروغين را توقيف كردم. نداي اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشوني كه در تحت امر دارم هر مانع و مشكلي را به هيچ ميشمارم...»
كنارهگيري
دكتر مصدق به اين تلگراف سيدضيا پاسخ نداد. اما روز بعد تلگراف ديگري از رئيسالوزراي جديد دريافت كرد كه در آن نوشته شده بود: «ايالت جليله فارس: براي اطلاع حضرتعالي اعلام ميدارد به فرمانده قشون جنوب امر شده است كه يك ستون قشون با توپخانه به تهران اعزام دارند». منظور از «قشون جنوب» در اين تلگراف «پليس جنوب» بود كه يك نيروي بريتانيايي بود و در دوران جنگ جهاني اول براي حفاظت از منافع دولت انگلستان در جنوب ايران تشكيل شده بود. به نوشته مصدق اين شيوه ياد كردن از پليس جنوب «با گفتههاي دولت وطني كه او را به رسميت ميشناخت به كلي منافات داشت و مردم به عدم صداقت آن گفتهها پي بردند و تصميم به اعتراض و مخالفت گرفتند.»
يكي دو روز بعد ميرزا محمودخان موقرالدوله، وزير فوائد عامه دولت كودتا، در مخابره حضوري با عدهاي از متنفذان فارس از آنها خواست مصدق را بازداشت و راهي پايتخت كنند. اما مصدق (بر خلاف قوام) دولتمردي محبوب بود و متنفذان محلي از عملي كردن درخواست دولت خودداري كردند. اما مصدق ميدانست اگر در همين وضع باقي بماند سرانجام به اتهام عمل نكردن به فرمان شاه توسط مقامات محلي يا پليس جنوب بازداشت و به پايتخت فرستاده خواهد شد، بنابراين تصميم گرفت كنارهگيري خود را در تلگرافي به شخص شاه (و نه دولتي كه آن را «ساخته سياست خارجي» ميدانست) اعلام دارد: «نظر به آثار پيشآمدهاي محتملالوقوع و كسالت مزاجي كه بغتتاً عارض شده و چاكر را از تحمل زحمت فوقالعاده و مقاومت ممنوع مينمايد، تا ورود آقاي قوامالملك از ابوابجمعي خودشان به هر زحمتي باشد حوزه ايالتي را مراقبت مينمايد و بعد از ورود ايشان امر، امر مبارك خواهد بود». مصدق تا هنگام سقوط دولت كودتا نزد دوستان خود در ايلات فارس ماند تا از خطر محفوظ بماند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی