رستاخيز به روايت علم
محمدرضا پهلوي (شاه وقت ايران) روز 11 اسفند 1353 در جلسه بزرگي با حضور نخستوزير، وزراء، مقامات دولتي، نمايندگان مجلس، بازرگانان و نمايندگان احزاب، تشكيل حزب واحد رستاخيز را اعلام كرد و گفت: «دوران دودوزه بازي كردنها به سر آمده و جاي كسي كه با قانون اساسي و نظام پادشاهي و انقلاب 6 بهمن (انقلاب سفيد) مخالف است، يا در زندان است يا خارج از كشور»! زمينههاي فكري تصميم شاه مبني بر ايجاد سيستم تك حزبي، تناقضهاي تصميم او با گفتههاي قبلياش و عواقبي كه اين تصميم براي رژيم سلطنتي داشت را پيش از اين به مناسبتي بررسي كردهايم. بنابراين مطلب امروز را با تكيه بر يادداشتهاي روزانه اسدالله علم، به مرور حوادث دربار در اين مورد اختصاص ميدهيم.
اشارات
نخستين اشاره مشخص به اين موضوع در يادداشت روز شنبه سوم اسفند آمده كه «مصادف با روز كودتاي شاهنشاه فقيد (رضاشاه) است» و شاه، هويدا، علم و دكتر منوچهر اقبال شام را در منزل ملكه مادر مهمان هستند. در اين ضيافت از جمله در مورد وضع بينالمللي ايران، رابطه با شركتهاي نفتي و برنامه سفر شاه به پاكستان گفتگو ميشود: «مطلب مهم ديگري كه مذاكره شد اين بود كه شاهنشاه فرمودند من فكر يك ترتيب تازهاي از لحاظ دو حزب اكثريت و اقليت كردهام. اقليت (حزب مردم) هر چه بگويد كه ما ميگوييم به ما بر ميخورد، پس آنها چه غلطي بكنند؟ بنابراين فكرهايي در اين خصوص كردهام كه ملت ايران وضع خودش را روشن بداند، اما نفرمودند كه چه فكر كردهام. نخستوزير گرچه به ظاهر خيلي تأييد كرد ولي من حس كردم عميقاً ناراحت شد. حالا فردا ميبينيم چه ميشود».
اشاره بعدي در يادداشت روز بعد است: «صبح شرفياب شدم، شاهنشاه با آن كه به صورت ظاهر relaxed (راحت) بودند و پاهاي مبارك را روي ميز گذاشته بودند ولي با انگشتشان روي ميز ميكوبيدند و تا مدتي متوجه من نشدند. اين علامت درگيري فكري شديدي است كه من گاهي در شاهنشاه ديدهام. سابقاً با موهاي سر خودشان بازي ميفرمودند ولي حالا كه به حمدالله قدرت از هر حيث تمام در دست شاهنشاه است نوع فكر كردنشان اين طور است».
دوشنبه 5 اسفند 1353: «صبح شرفياب شدم. باز هم به وضع ديروز، شاهنشاه در افكار عميق غوطهور بودند و انگشت سبابه را دائماً روي ميز ميكوبيدند. احساس كردم كه عرايضم هدر خواهد رفت... بعدازظهر، هم شاهنشاه مفصل كار كردند و هم من پيش از ظهر و بعدازظهر تمام در دفتر كار كردم. وقتي پيش از ظهر در دفتر مشغول كار بودم، شاهنشاه تلفن فرمودند كه براي يكشنبه هفته آينده (11 اسفند) جلسهاي خبر كن مركب از نخستوزير، رؤساي مجلسين، خودت و رئيس دفتر مخصوص و نمايندگان جرايد كه ميخواهم مطالبي عنوان كنم (معلوم بود كه اين دو روزه شاهنشاه دائماً در اين فكر هستند). بعد فرمودند از طبقات مختلف كارگرها و زارعين و تجار هم باشند.»
شاه از ششم تا هشتم اسفند در سفر پاكستان بود. در يادداشتهاي روزهاي نهم و دهم اسفند علم نيز اشارهاي به موضوع جلسه روز يكشنبه وجود ندارد.
«مصاحبه تاريخي»
يكشنبه 11 اسفند: «صبح شرفياب شدم. با آنكه امروز بعدازظهر جلسه مصاحبه بزرگ و كذايي بود، ديگر شاهنشاه را در فكر فرو رفته نيافتم. فكر ميكنم تصميمات قطعي را ديگر اتخاذ كرده بودند... مرخص شدم، قدري كار كردم و با عجله ناهار خوردم. مجدداً حاضر در جلسه مصاحبه شدم. اما در پشت اين مصاحبه تاريخي چه نكتهها كه نهفته است. اولاً شاهنشاه frustration (دلسردي) يك عده جوان بدبخت را كه به فرمايش خودشان به قتلگاه سياسي به عنوان حزب مخالف (حزب مردم) ميفرستادند از بين بردند. بلندپروازيهاي بيربط حزب اكثريت (ايراننوين) را كه تمام كارهاي شاهنشاه را به اعتبار حساب خودشان ميگذاشتند از بين بردند. به بلاتكليفي مردم هم خاتمه دادند و همچنين به خردوانيهاي بيربط حزب اكثريت كه باعث ناراحتي و عقده عده زيادي از مردم شده بود [پايان دادند]... حزب اكثريت امسال نمايش مضحك عجيبي راه انداخت كه از تمام احزاب سياسي دنيا از كشورهاي سرمايهداري و كمونيستي نماينده به كنگره خودش خواست. يكدفعه به او گفته شد فضولي موقوف! حساب خود هويدا (رهبر حزب ايراننوين و نخستوزير وقت) هم با آنكه به او گفته شد فعلاً دبيركل (حزب واحد رستاخيز) است به نظر من به آخر رسيد، چون مسلم است وقتي در داخل اين حزب بزرگ اجازه فراكسيونهاي مختلف چپ و راست با عقايد مختلف داده شود، به آساني در باره دبيركل خودشان هم ميتوانند نظر بدهند. در صورتي كه حزبي به نام اكثريت در مقابل اقليت انتخابات (مجلس) را برد، به هر طريقي ببرد، ديگر عوض كردن آن توجيهي ندارد و شاهنشاه بايد به يك صورتي خودشان و كشور را از اين مخمصه نجات ميدادند. مضافاً به اين كه من واقعاً معتقدم كه در چنين چارچوبي عقايد آسانتر ميتواند گفته شود، بدون اينكه چماق تكفير اكثريت بر سر او كوبيده شود. بيچاره ناصر عامري دبيركل سابق حزب مردم كه يك ماه قبل در اكسيدان (تصادف) اتومبيل كشته شد، آنقدر عاجز شده بود كه دائماً التماس ميكرد: يا بكش، يا چينه ده، يا از قفس آزاد كن!... بعد اشخاص مختلف حاضر در جلسه، منجمله دبيركل حزب مردم، پانايرانيست و ايرانيان صحبتهايي كردند و حسن استقبال فراواني شد. لكن رنگ و روي نخستوزير به قدري پريده بود كه شاهنشاه نظر او را خواستند نتوانست خودش را جمعوجور كند و جواب صحيحي عرض نمايد. باعث تعجب من شد كه انسان اينقدر دستپاچه بشود.»
دوشنبه 12 اسفند: «صبح شرفياب شدم. شاهنشاه را بسيار سرحال يافتم. مشغول امضاي فرامين بودند. نظر مرا از فرمايشات ديروز خواستند. عرض كردم شاهنشاه مثل هميشه يك شاهكار سياسي بزرگ به كار بردند... فرمودند من حالا چهار پنج ماه است در اين زمينه فكر ميكنم و جز اين راهي نبود، اما به هيچ كس نگفته بودم. واقعاً شاه اقيانوس آرام است»!
محمدرضا پهلوي (شاه وقت ايران) روز 11 اسفند 1353 در جلسه بزرگي با حضور نخستوزير، وزراء، مقامات دولتي، نمايندگان مجلس، بازرگانان و نمايندگان احزاب، تشكيل حزب واحد رستاخيز را اعلام كرد و گفت: «دوران دودوزه بازي كردنها به سر آمده و جاي كسي كه با قانون اساسي و نظام پادشاهي و انقلاب 6 بهمن (انقلاب سفيد) مخالف است، يا در زندان است يا خارج از كشور»! زمينههاي فكري تصميم شاه مبني بر ايجاد سيستم تك حزبي، تناقضهاي تصميم او با گفتههاي قبلياش و عواقبي كه اين تصميم براي رژيم سلطنتي داشت را پيش از اين به مناسبتي بررسي كردهايم. بنابراين مطلب امروز را با تكيه بر يادداشتهاي روزانه اسدالله علم، به مرور حوادث دربار در اين مورد اختصاص ميدهيم.
اشارات
نخستين اشاره مشخص به اين موضوع در يادداشت روز شنبه سوم اسفند آمده كه «مصادف با روز كودتاي شاهنشاه فقيد (رضاشاه) است» و شاه، هويدا، علم و دكتر منوچهر اقبال شام را در منزل ملكه مادر مهمان هستند. در اين ضيافت از جمله در مورد وضع بينالمللي ايران، رابطه با شركتهاي نفتي و برنامه سفر شاه به پاكستان گفتگو ميشود: «مطلب مهم ديگري كه مذاكره شد اين بود كه شاهنشاه فرمودند من فكر يك ترتيب تازهاي از لحاظ دو حزب اكثريت و اقليت كردهام. اقليت (حزب مردم) هر چه بگويد كه ما ميگوييم به ما بر ميخورد، پس آنها چه غلطي بكنند؟ بنابراين فكرهايي در اين خصوص كردهام كه ملت ايران وضع خودش را روشن بداند، اما نفرمودند كه چه فكر كردهام. نخستوزير گرچه به ظاهر خيلي تأييد كرد ولي من حس كردم عميقاً ناراحت شد. حالا فردا ميبينيم چه ميشود».
اشاره بعدي در يادداشت روز بعد است: «صبح شرفياب شدم، شاهنشاه با آن كه به صورت ظاهر relaxed (راحت) بودند و پاهاي مبارك را روي ميز گذاشته بودند ولي با انگشتشان روي ميز ميكوبيدند و تا مدتي متوجه من نشدند. اين علامت درگيري فكري شديدي است كه من گاهي در شاهنشاه ديدهام. سابقاً با موهاي سر خودشان بازي ميفرمودند ولي حالا كه به حمدالله قدرت از هر حيث تمام در دست شاهنشاه است نوع فكر كردنشان اين طور است».
دوشنبه 5 اسفند 1353: «صبح شرفياب شدم. باز هم به وضع ديروز، شاهنشاه در افكار عميق غوطهور بودند و انگشت سبابه را دائماً روي ميز ميكوبيدند. احساس كردم كه عرايضم هدر خواهد رفت... بعدازظهر، هم شاهنشاه مفصل كار كردند و هم من پيش از ظهر و بعدازظهر تمام در دفتر كار كردم. وقتي پيش از ظهر در دفتر مشغول كار بودم، شاهنشاه تلفن فرمودند كه براي يكشنبه هفته آينده (11 اسفند) جلسهاي خبر كن مركب از نخستوزير، رؤساي مجلسين، خودت و رئيس دفتر مخصوص و نمايندگان جرايد كه ميخواهم مطالبي عنوان كنم (معلوم بود كه اين دو روزه شاهنشاه دائماً در اين فكر هستند). بعد فرمودند از طبقات مختلف كارگرها و زارعين و تجار هم باشند.»
شاه از ششم تا هشتم اسفند در سفر پاكستان بود. در يادداشتهاي روزهاي نهم و دهم اسفند علم نيز اشارهاي به موضوع جلسه روز يكشنبه وجود ندارد.
«مصاحبه تاريخي»
يكشنبه 11 اسفند: «صبح شرفياب شدم. با آنكه امروز بعدازظهر جلسه مصاحبه بزرگ و كذايي بود، ديگر شاهنشاه را در فكر فرو رفته نيافتم. فكر ميكنم تصميمات قطعي را ديگر اتخاذ كرده بودند... مرخص شدم، قدري كار كردم و با عجله ناهار خوردم. مجدداً حاضر در جلسه مصاحبه شدم. اما در پشت اين مصاحبه تاريخي چه نكتهها كه نهفته است. اولاً شاهنشاه frustration (دلسردي) يك عده جوان بدبخت را كه به فرمايش خودشان به قتلگاه سياسي به عنوان حزب مخالف (حزب مردم) ميفرستادند از بين بردند. بلندپروازيهاي بيربط حزب اكثريت (ايراننوين) را كه تمام كارهاي شاهنشاه را به اعتبار حساب خودشان ميگذاشتند از بين بردند. به بلاتكليفي مردم هم خاتمه دادند و همچنين به خردوانيهاي بيربط حزب اكثريت كه باعث ناراحتي و عقده عده زيادي از مردم شده بود [پايان دادند]... حزب اكثريت امسال نمايش مضحك عجيبي راه انداخت كه از تمام احزاب سياسي دنيا از كشورهاي سرمايهداري و كمونيستي نماينده به كنگره خودش خواست. يكدفعه به او گفته شد فضولي موقوف! حساب خود هويدا (رهبر حزب ايراننوين و نخستوزير وقت) هم با آنكه به او گفته شد فعلاً دبيركل (حزب واحد رستاخيز) است به نظر من به آخر رسيد، چون مسلم است وقتي در داخل اين حزب بزرگ اجازه فراكسيونهاي مختلف چپ و راست با عقايد مختلف داده شود، به آساني در باره دبيركل خودشان هم ميتوانند نظر بدهند. در صورتي كه حزبي به نام اكثريت در مقابل اقليت انتخابات (مجلس) را برد، به هر طريقي ببرد، ديگر عوض كردن آن توجيهي ندارد و شاهنشاه بايد به يك صورتي خودشان و كشور را از اين مخمصه نجات ميدادند. مضافاً به اين كه من واقعاً معتقدم كه در چنين چارچوبي عقايد آسانتر ميتواند گفته شود، بدون اينكه چماق تكفير اكثريت بر سر او كوبيده شود. بيچاره ناصر عامري دبيركل سابق حزب مردم كه يك ماه قبل در اكسيدان (تصادف) اتومبيل كشته شد، آنقدر عاجز شده بود كه دائماً التماس ميكرد: يا بكش، يا چينه ده، يا از قفس آزاد كن!... بعد اشخاص مختلف حاضر در جلسه، منجمله دبيركل حزب مردم، پانايرانيست و ايرانيان صحبتهايي كردند و حسن استقبال فراواني شد. لكن رنگ و روي نخستوزير به قدري پريده بود كه شاهنشاه نظر او را خواستند نتوانست خودش را جمعوجور كند و جواب صحيحي عرض نمايد. باعث تعجب من شد كه انسان اينقدر دستپاچه بشود.»
دوشنبه 12 اسفند: «صبح شرفياب شدم. شاهنشاه را بسيار سرحال يافتم. مشغول امضاي فرامين بودند. نظر مرا از فرمايشات ديروز خواستند. عرض كردم شاهنشاه مثل هميشه يك شاهكار سياسي بزرگ به كار بردند... فرمودند من حالا چهار پنج ماه است در اين زمينه فكر ميكنم و جز اين راهي نبود، اما به هيچ كس نگفته بودم. واقعاً شاه اقيانوس آرام است»!
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی