منصور به جاي علم
اميراسدالله علم روز 17 اسفند 1342 به خواست محمدرضا شاه پهلوي از نخستوزيري كنارهگيري كرد و جاي خود را به حسنعلي منصور داد. اين جابجايي مسئلهاي بود كه محافل سياسي از مدتها قبل انتظار آن را ميكشيدند. علم از آخرين روزهاي تيرماه 1341 و در پي استعفاي دكتر علي اميني به نخستوزيري رسيده بود و در طول يكسال و نيم كه رياست دولت را به عهده داشت، برنامه اصلاحات ارضي را ادامه داد و بر سر مسائلي چون شيوه تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي و همهپرسي اصلاحات موسوم به انقلاب سفيد با دستگاه روحانيت در افتاد. او پس از يك مرحله عقبنشيني در مقابل روحانيان مخالف (كه آيتالله خميني سرشناسترين آنان بود)، به مقابله سرسختانه با آنان پرداخت كرد و از جمله با سركوب ناآراميهاي 15 خرداد 1342 و بازداشت آيتالله خميني توانست اقتدار فراواني از خود نشان دهد. علم در تمام سالهاي زندگي به اين برخورد قهرآميز با دستگاه سنتي روحانيت ميباليد و از جمله در يادداشتهاي منتشر شدهاش (كه خاطرات سالهاي 1347 تا 1354 را در بر ميگيرد) بارها به اين موضوع اشاره كرده است. او كه زندگي سياسياش را در وفاداري كامل به شاه گذرانده بود، پس از اقتداري كه در برخورد با روحانيت از خود نشان داد، انتظار داشت تا سالها مسند نخستوزيري را در اختيار داشته باشد. اما شاه عقيده ديگري داشت و تصميم گرفت جاي علم را به حسنعلي منصور، جوان جاهطلب نزديك به سياست ايالات متحده و همفكران تحصيلكرده و تكنوكرات او بدهد.
منصور
حسنعلي منصور فرزند رجبعلي منصور (منصورالملك) رجل سياسي دوران رضاشاه بود. او از دانشكده حقوق دانشگاه تهران ليسانس حقوق و علوم سياسي داشت و خدمت دولتي را در وزارت امور خارجه آغاز كرده بود. منصور پس از چند مأموريت خارجي، در دوره نخستوزيري رزمآرا به رياست دفتر وزير امور خارجه انتخاب شد. در سال 1330 مدت كوتاهي رئيس دفتر نخستوزير (حسين علاء) بود و سپس به وزارت امور خارجه بازگشت و چندي مأمور خدمت در سفارت ايران در واتيكان شد. در بازگشت به ايران در دولت دكتر منوچهر اقبال ابتدا به معاونت وزير بازرگاني و سپس به ترتيب به دبيركلي وزارت اقتصاد، وزارت كار و وزارت بازرگاني رسيد. او در دوران نخستوزيري علم رياست شركت سهامي بيمه ايران را به عهده داشت. منصور از اواخر دهه 1330 به اتفاق عدهاي از همفكرانش كه صميميترين دوستش اميرعباس هويدا در رأس آنان بود، گروهي به نام «كانون مترقي» تشكيل داد و به تدريج خود را براي به دست گرفتن زمام امور كشور آماده كرد. در تابستان 1342 در انتخابات شركت كرد و به عنوان نماينده مردم تهران به دوره بيست و يكم مجلس شوراي ملي راه يافت. در آذرماه 1342 «حزب ايران نوين» را تشكيل داد كه هسته اصلي آن را اعضاي «كانون مترقي» تشكيل ميدادند. آگاهان سياسي و ناظران امور از اواسط سال 42 ميدانستند كه منصور براي نخستوزيري در نظر گرفته شده و منتظر روزي بودند كه او جاي علم را بگيرد. علم نيز با سكوت اما نارضايتي ناظر صحنه بود.
دفزن
دكتر علينقي عاليخاني كه در دولتهاي علم و منصور وزير بود و يادداشتهاي علم را ويراستاري كرده است، در مقدمه اين يادداشتها در مورد نارضايتي علم از تصميم شاه نوشته است: «اگر چه علم اين تغييرات را با خوشرويي و طنز پذيرفت، ولي چندين بار در يادداشتها به اين امر اشاره كرده و معلوم است هرگز شاه را از اين بابت نبخشيده است. علم همه مأموريتهايي را كه شاه به او واگذار كرده بود به خوبي انجام داد و در سختترين شرايط (15 خرداد) همه مسئوليتها را به گردن گرفت و خود را سپر بلاي شاه كرد. در ماههاي واپسين (تصدي نخستوزيري توسط علم) نيز دولت موفق شده بود به تدريج كارها را به جريان اندازد و رونقي به وجود آورد و روي هم رفته مردم با خوشبيني به آينده مينگريستند. در چنين شرايطي علم دليل نميديد كه از گود بيرون رود و حاصل جانكندنهاي خود و همكارانش را به ديگري بدهد، آن هم به حسنعلي منصور. از آنجا كه علم او را خوب ميشناخت، نه تنها هيچگونه ارجي بر او نمينهاد، بلكه سخت از او بيزار بود. بزرگترين ايراد علم به منصور تماس نزديك او با آمريكاييان و پشتيباني برخي از مقامهاي سفارت آمريكا از او بود كه در يك مورد در هنگام انتخابات، موجب گفتوگوي تلفني بسيار تندي ميان علم و استوارت راكول (كاردار سفارت آمريكا) شده بود. در پي آن علم به منصور بيپرده يادآور شد اگر يك بار ديگر به بيگانگان متوسل شود، او را به جرم جاسوسي توقيف خواهد كرد. اكنون بايد دولت را به فرمان پادشاه خويش، كه بيش از هر كس و هر چيز براي او اهميت داشت، به دست چنين كسي بسپارد. سرانجام قرار شد دولت علم روز شنبه 17 اسفند 1342 استعفا دهد و همان روز دولت تازه منصور تشكيل شود. شامگاه روز پيش، علم مانند بيشتر جمعههاي ديگر، به ديدار خصوصي شاه رفته بود. در پايان شرفيابي شاه كه شام را مهمان پرفسور جمشيد اعلم بود، از علم كه خود اتومبيلش را ميراند خواست او را به آنجا برساند. هنگامي كه به مقصد رسيدند، شاه از علم ميپرسد كه نظر راستين او درباره اين تغيير دولت چيست؟ علم نيز در پاسخ شعري را كه منتسب است به لطفعليخان زند، هنگامي كه در زندان آغامحمدخان قاجار بود، با مختصر تغييري در آغاز آن ميخواند:
شاها ستدي جهاني از همچو مني
دادي به مخنثي، نه مردي نه زني
از گردش روزگار معلومم شد
پيش تو چه دفزني چه شمشيرزني!
سالها بعد كه اين داستان را براي من نقل ميكرد، با خنده گفت: «اعليحضرت همايوني هيچ از اين شعر خوششان نيامد»».
اميراسدالله علم روز 17 اسفند 1342 به خواست محمدرضا شاه پهلوي از نخستوزيري كنارهگيري كرد و جاي خود را به حسنعلي منصور داد. اين جابجايي مسئلهاي بود كه محافل سياسي از مدتها قبل انتظار آن را ميكشيدند. علم از آخرين روزهاي تيرماه 1341 و در پي استعفاي دكتر علي اميني به نخستوزيري رسيده بود و در طول يكسال و نيم كه رياست دولت را به عهده داشت، برنامه اصلاحات ارضي را ادامه داد و بر سر مسائلي چون شيوه تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي و همهپرسي اصلاحات موسوم به انقلاب سفيد با دستگاه روحانيت در افتاد. او پس از يك مرحله عقبنشيني در مقابل روحانيان مخالف (كه آيتالله خميني سرشناسترين آنان بود)، به مقابله سرسختانه با آنان پرداخت كرد و از جمله با سركوب ناآراميهاي 15 خرداد 1342 و بازداشت آيتالله خميني توانست اقتدار فراواني از خود نشان دهد. علم در تمام سالهاي زندگي به اين برخورد قهرآميز با دستگاه سنتي روحانيت ميباليد و از جمله در يادداشتهاي منتشر شدهاش (كه خاطرات سالهاي 1347 تا 1354 را در بر ميگيرد) بارها به اين موضوع اشاره كرده است. او كه زندگي سياسياش را در وفاداري كامل به شاه گذرانده بود، پس از اقتداري كه در برخورد با روحانيت از خود نشان داد، انتظار داشت تا سالها مسند نخستوزيري را در اختيار داشته باشد. اما شاه عقيده ديگري داشت و تصميم گرفت جاي علم را به حسنعلي منصور، جوان جاهطلب نزديك به سياست ايالات متحده و همفكران تحصيلكرده و تكنوكرات او بدهد.
منصور
حسنعلي منصور فرزند رجبعلي منصور (منصورالملك) رجل سياسي دوران رضاشاه بود. او از دانشكده حقوق دانشگاه تهران ليسانس حقوق و علوم سياسي داشت و خدمت دولتي را در وزارت امور خارجه آغاز كرده بود. منصور پس از چند مأموريت خارجي، در دوره نخستوزيري رزمآرا به رياست دفتر وزير امور خارجه انتخاب شد. در سال 1330 مدت كوتاهي رئيس دفتر نخستوزير (حسين علاء) بود و سپس به وزارت امور خارجه بازگشت و چندي مأمور خدمت در سفارت ايران در واتيكان شد. در بازگشت به ايران در دولت دكتر منوچهر اقبال ابتدا به معاونت وزير بازرگاني و سپس به ترتيب به دبيركلي وزارت اقتصاد، وزارت كار و وزارت بازرگاني رسيد. او در دوران نخستوزيري علم رياست شركت سهامي بيمه ايران را به عهده داشت. منصور از اواخر دهه 1330 به اتفاق عدهاي از همفكرانش كه صميميترين دوستش اميرعباس هويدا در رأس آنان بود، گروهي به نام «كانون مترقي» تشكيل داد و به تدريج خود را براي به دست گرفتن زمام امور كشور آماده كرد. در تابستان 1342 در انتخابات شركت كرد و به عنوان نماينده مردم تهران به دوره بيست و يكم مجلس شوراي ملي راه يافت. در آذرماه 1342 «حزب ايران نوين» را تشكيل داد كه هسته اصلي آن را اعضاي «كانون مترقي» تشكيل ميدادند. آگاهان سياسي و ناظران امور از اواسط سال 42 ميدانستند كه منصور براي نخستوزيري در نظر گرفته شده و منتظر روزي بودند كه او جاي علم را بگيرد. علم نيز با سكوت اما نارضايتي ناظر صحنه بود.
دفزن
دكتر علينقي عاليخاني كه در دولتهاي علم و منصور وزير بود و يادداشتهاي علم را ويراستاري كرده است، در مقدمه اين يادداشتها در مورد نارضايتي علم از تصميم شاه نوشته است: «اگر چه علم اين تغييرات را با خوشرويي و طنز پذيرفت، ولي چندين بار در يادداشتها به اين امر اشاره كرده و معلوم است هرگز شاه را از اين بابت نبخشيده است. علم همه مأموريتهايي را كه شاه به او واگذار كرده بود به خوبي انجام داد و در سختترين شرايط (15 خرداد) همه مسئوليتها را به گردن گرفت و خود را سپر بلاي شاه كرد. در ماههاي واپسين (تصدي نخستوزيري توسط علم) نيز دولت موفق شده بود به تدريج كارها را به جريان اندازد و رونقي به وجود آورد و روي هم رفته مردم با خوشبيني به آينده مينگريستند. در چنين شرايطي علم دليل نميديد كه از گود بيرون رود و حاصل جانكندنهاي خود و همكارانش را به ديگري بدهد، آن هم به حسنعلي منصور. از آنجا كه علم او را خوب ميشناخت، نه تنها هيچگونه ارجي بر او نمينهاد، بلكه سخت از او بيزار بود. بزرگترين ايراد علم به منصور تماس نزديك او با آمريكاييان و پشتيباني برخي از مقامهاي سفارت آمريكا از او بود كه در يك مورد در هنگام انتخابات، موجب گفتوگوي تلفني بسيار تندي ميان علم و استوارت راكول (كاردار سفارت آمريكا) شده بود. در پي آن علم به منصور بيپرده يادآور شد اگر يك بار ديگر به بيگانگان متوسل شود، او را به جرم جاسوسي توقيف خواهد كرد. اكنون بايد دولت را به فرمان پادشاه خويش، كه بيش از هر كس و هر چيز براي او اهميت داشت، به دست چنين كسي بسپارد. سرانجام قرار شد دولت علم روز شنبه 17 اسفند 1342 استعفا دهد و همان روز دولت تازه منصور تشكيل شود. شامگاه روز پيش، علم مانند بيشتر جمعههاي ديگر، به ديدار خصوصي شاه رفته بود. در پايان شرفيابي شاه كه شام را مهمان پرفسور جمشيد اعلم بود، از علم كه خود اتومبيلش را ميراند خواست او را به آنجا برساند. هنگامي كه به مقصد رسيدند، شاه از علم ميپرسد كه نظر راستين او درباره اين تغيير دولت چيست؟ علم نيز در پاسخ شعري را كه منتسب است به لطفعليخان زند، هنگامي كه در زندان آغامحمدخان قاجار بود، با مختصر تغييري در آغاز آن ميخواند:
شاها ستدي جهاني از همچو مني
دادي به مخنثي، نه مردي نه زني
از گردش روزگار معلومم شد
پيش تو چه دفزني چه شمشيرزني!
سالها بعد كه اين داستان را براي من نقل ميكرد، با خنده گفت: «اعليحضرت همايوني هيچ از اين شعر خوششان نيامد»».
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی