یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۳

دانشجويان عليه اقبال

دكتر منوچهر اقبال، نخست‌وزير سابق و ليدر فراكسيون مليون در مجلس، روز پنجشنبه چهارم اسفند 1339 هنگامي كه براي معالجه دندان به دانشكده دندانپزشكي دانشگاه تهران مراجعه كرده بود، توسط عده‌اي از دانشجويان به شدت مورد اعتراض قرار گرفت و خودروي او به آتش كشيده شد. او در تابستان همان سال انتخابات دوره بيستم مجلس را به عنوان نخست‌وزير برگزار كرده بود كه به دليل دخالت دولت به نفع حزب مليون (به رهبري اقبال) مورد اعتراض شديد گروه‌هاي مختلف سياسي قرار گرفت و باطل اعلام شد. اقبال به دليل همين افتضاح انتخاباتي به درخواست شاه از سمت خود كناره‌گيري كرد و جاي خود را به جعفر شريف‌امامي (وزير صنايع در كابينه‌اش) داد. شريف‌امامي انتخابات دوره بيستم را با وعده آزادي كامل تجديد كرد، اما رجال و گروه‌هاي سياسي باز هم به دخالت‌هاي ساواك و شهرباني اعتراض كردند. از جمله عده‌اي از رهبران جبهه ملي به تحصن در مجلس سنا دست زدند و دانشجويان دانشگاه تهران نيز به تظاهرات اعتراض‌آميز پرداختند. تظاهرات دانشجويان كه از اواسط بهمن‌ماه آغاز شده بود، چند هفته ادامه داشت و به خيابان‌هاي اطراف دانشگاه كشيده شد. دانشگاه چند روزي تعطيل شد و عده‌اي از دانشجويان دستگير شدند. بازار تهران نيز در اين روزها گاهي تعطيل مي‌شد.
حادثه
دكتر منوچهر اقبال (كه رئيس دانشكده پزشكي دانشگاه نيز بود) در چنين جو ملتهبي، روز 4 اسفند براي درمان دندان‌هاي خود راهي دانشگاه تهران شد. اقبال اولين نخست‌وزيري بود كه خود را «غلام خانه‌زاد» محمدرضاشاه پهلوي معرفي مي‌كرد و آشكارا مي‌گفت كه گوش به فرمان او دارد و كابينه‌اش «كابينه اعليحضرت» است. او در عين حال مسئول فضاحت انتخابات تابستاني 1339 شناخته مي‌شد و حضورش در ميان دانشجوياني كه به تازگي در اعتراض به سياست‌هاي انتخاباتي رژيم تظاهرات كرده بودند بي‌احتياطي كامل بود.
گفته مي‌شود او در آن روز پنجشنبه، پس از آنكه از دندان‌هايش عكسبرداري كرد، به عنوان رئيس به بازديد از قسمت‌هاي مختلف دانشكده پزشكي مشغول شد و با اين كار خشم دانشجويان را بيش از پيش برانگيخت. به نظر مي‌رسد شرح اين ماجرا در كتاب «دو دهه واپسين حكومت پهلوي» (نوشته حسين آباديان و از توليدات «مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي») به اتكاي اسناد ساواك گردآوري شده باشد. در اين شرح آمده است: «به ناگاه راهروهاي دانشكده شلوغ شد. دانشجويان در حالي كه شعار مي‌دادند: «غلام خانه‌زاد آمد – غلام جان‌نثار آمد» پس از مدتي راهروهاي دانشكده را ترك كردند. در مقابل ديدگان اقبال گروهي از دانشجويان وارد اتاق او شدند و مدت حدود بيست‌وپنج دقيقه شعار دادند. در همين احوال بين دانشجويان و اقبال مشاجره‌اي لفظي روي داد. از آن سوي گروهي در برابر ساختمان دانشكده، راننده او را از اتومبيل پياده كردند و خودروي وي را به آتش كشيدند. دانشجويان حاضر در اتاق براي تماشاي آتش‌سوزي از آنجا خارج شدند و اقبال نيز با همكاري مأمورين بازرسي دانشگاه خارج شد و يك راست به كلوپ حزب مليون در خيابان كاخ رفت.»
انتظار كبود
ناآرامي‌هاي دانشگاه با شدت عمل مأموران انتظامي و امنيتي پاسخ داده شد. عده‌اي از دانشجويان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. دانشگاه به تصرف مأموران درآمد و شوراي دانشگاه اعلام كرد دانشگاه به مدت نامعلومي تعطيل خواهد بود. اين تعطيلي تا نيمه فروردين سال بعد به طول انجاميد. در اين ميان دوره بيستم مجلس شوراي ملي روز 11 اسفند با حضور شاه گشايش يافت، در حالي كه از ميان چهره‌هاي ملي و مقبول تنها اللهيار صالح از كاشان به مجلس راه يافته بود. البته گويا ارسلان خلعتبري، سيد جعفر بهبهاني، عبدالرحمن فرامرزي، رحمت‌الله مقدم و احتمالاً يكي دو نفر ديگر از نمايندگان نيز تا حدودي مورد توجه و علاقه مردم بودند و با اكثريت يكدست مجلس تفاوت داشتند.
اللهيار صالح به هنگام طرح اعتبارنامه نمايندگان، به بهانه مخالفت با اعتبارنامه جمال‌الدين اخوي (نماينده تهران) به طور مشروح و با ارائه شواهد متعدد، انتخابات دوره بيستم را مخدوش و غير آزاد توصيف كرد و گفت به نفع خود نمايندگان است كه اين مجلس هر چه زودتر منحل شود. از قضا چندي بعد كه شاه تحت فشار دولت كندي ناچار شد علي اميني را به نخست‌وزيري برگزيند، دوره بيستم مجلس نيز منحل شد.
اتفاق ديگري كه از نظر سمبوليك براي رژيم بسيار اهميت داشت و درست دو روز پس از حادثه چهارم اسفند دانشگاه رخ داد، سفر اليزابت، ملكه انگلستان، به تهران بود. محمدعلي سپانلو (شاعر سرشناس معاصر) كه خود به عنوان دانشجوي حقوق در جريان حوادث دانشگاه حضور داشت، ماجراي استقبال از ملكه انگلستان را در بند دوم منظومه «خانم زمان» چنين توصيف كرده است:
«...گذر كرد موكب، هماگام با كوبش طبل/ گذر كرد و با او زمان پشت‌ورو شد/ گذر مي‌كند از پل تازه تأسيس/ گذر مي‌كند از هتل‌هاي نوساز/ گذر مي‌كند از خيابان كهنه – به نام جديدش-/ و در جبهه طاق‌هاي معلق: پيام و خوشامد/ به تصويري از قبرها در افق ره گشوده ست./ گذر مي‌كند از جدار خيابان/ فرو مي‌رود در دل شهربندان/ در آئينه‌ها عكس مي‌بازد آرام./ و پيشاني بام‌ها غرق در پرچم يادبود است./ و آويزها و گلوبندها پرتوِ خون/ و فانوس‌هايي كه هر لحظه خاموش و روشن مي‌آيند با شكل انسان و طاعون/ و از ريسه لامپ‌ها ساختمان‌هاي مخروب يا نيمه‌كاره/ نهفته است در عمق خود وزوز گله‌هاي ستاره/ هوا حامل انتظاري كبود است./
در اين نظم براق دلخواه/ كه لبخند بيچارگان را به صف كرد/ و با آبي شاد آراست مخروبه‌ها را؛/ در آذين اين روز گستاخ/ فلج دست سازنده را خورد/ و خطي كشيد از مصلّي سوي كاخ./
بدين گونه در باطن روشنايي/ پر از بختك بينوايي است/ پر از مردم گيج/ و بيداري، افسوس.../ خوابي است در مهد خورشيد/ در اين عصر افليج

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی