واكنش
خبر انعقاد معاهده صلح تيلسيت بسياري از اميدهاي فتحعليشاه قاجار را به اتحاد با فرانسه از ميان برد. او ابتدا در پي يافتن متّحدي قدرتمند براي مقابله با توسعهطلبي روسها، به انگلستان روي آورده بود؛ اما هنگامي كه انگليسيها به تقاضاي كمك او اعتنا نكردند، به ناپلئون متمايل شد. تعهداتي كه فرانسويها در معاهده فينكنشتاين به عهده گرفتند تا حدود زيادي نظر شاه ايران را تأمين ميكرد. از جمله مهمترين اين تعهدات ارائه كمكهاي آموزشي و تجهيزات نظامي به ايران بود. تعهد مهم ديگر آنها اين بود كه فرانسويها ميبايست تمام توان ديپلماتيك و نفوذ خود را براي بازگرداندن گرجستان به ايران به كار گيرند. اما آنها هنگامي كه با روسيه پيمان صلح تيلسيت را امضاء ميكردند، هيچ اشارهاي به حق ايران بر گرجستان در آن نگنجاندند. پيدا بود كه ايران با توجه به معاهده فينكنشتاين انتظار داشته است فرانسويها در مذاكرات صلح با روسيه موضوع گرجستان را مطرح كنند. اما چنانكه ديديم ناپلئون در پيامي كه به وسيله ژنرال گاردان براي شاه ايران فرستاده بود، يادآور شد كه هنگام امضاي معاهده تيلسيت هنوز پيمان فينكنشتاين به تصويب شاه ايران نرسيده بود و او از اجرايي شدن آن اطمينان نداشته است. او با وجود اين بر انتظار خود از ايران مبني بر راندن انگليسيها و قطع رابطه سياسي و تجاري با آنها تأكيد كرده بود و وعده داده بود كه ميان روسيه و ايران ميانجيگري خواهد كرد و اختلافات را به نفع ايران خاتمه خواهد داد.
پاسخ
فتحعليشاه در نامهاي به تاريخ 17 فوريه 1808م. (ذيحجه 1222ه.ق.) به نامه گاردان (حاوي پيام ناپلئون) چنين پاسخ داد: «بعد از اداي مراسم و آداب معموله اعليحضرت پادشاه ايران از مراقبات سرتيپ گاردان در ابلاغ سريع نيات اعليحضرت ناپلئون اظهار كمال رضامندي مينمايند و مسرّت خود را از صفاي نيت و مراتب اخلاص او در طريق ارتباط با دربار ايران اشعار ميدارد... شرحي كه از نيات اعليحضرت ناپلئون امپراطور برادر معظّم مكرّم ما خلدالله ملكه در باب قطع محاربه بين ايران و روسيه اظهار داشته و حاضر بودن خود را در شراكت با وزراي ايراني در عقد معاهده صلح با سفير فوقالعاده روسيه بيان نموده بوديد، دوستي و محبت ناپلئون كبير را نسبت به ما و تخت و تاج ايران در نظر ما اظهر منالشمس و اجلي منالسماء كرد.
در اينكه اين دو دولت ابد مدت معاً طريق وداد ميپيمايد و در سرّاء و ضرّاء (شادي و گزند) شريك و سهيم يكديگرند شك و شبههاي نيست. نيات صادقانه برادر معظم ما و مجاهدات دائمي او در حفظ منافع ممالك ما و صفاي ضمير و صداقت او در اين مرحله پيش ما محتاج به اقامه برهان نيست. بنابراين اطمينان داريم كه بناي اتحاد و دوستي اين دو دولت روز به روز مستحكمتر و تا قيام قيامت برقرار خواهد ماند.
در خصوص قطع روابط ايران با انگليس خاطر محترم بايد مسبوق باشد كه از روزي كه دولتين علتين ما دست اتحاد به يكديگر دادهاند جميع ابواب ارتباط بين مردم ايران و انگليس مسدود گرديده و سفيري كه از جانب ايران به هندوستان مأمور شده بود (منظور محمد نبيخان است) به امر ما احضار گرديده است (؟). گذشته از اين مراتب جميع انگليسيهايي را كه در بلاد يا در بنادر ما بودهاند از ايران خارج كردهاند». («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال)
انگليسيها
اما ببينيم انعقاد قرارداد فينكنشتاين در ماه مه 1807م. چه تأثيري بر انگليسيها داشت. دنيس رايت در «انگليسيها در ميان ايرانيان» در اين مورد چنين توضيح داده است: «اين موفقيت فرانسه (متحد شدن با ايران عليه انگليس و روسيه) در لندن و كلكته هراس فراوان برانگيخت و به علاوه به فعاليتهاي ديپلماتيك خارقالعادهاي انجاميد كه بيانگر گيجي و سردرگمي مقامات انگليسي بود و تنها در ادوار بعد با نگريستن به آنچه گذشته بود ميشد آن فعاليتها را خندهآور يافت. توضيح آنكه هم از انگلستان و هم از هندوستان فرستادگاني به ايران گسيل شدند تا شاه را به قطع رابطه با فرانسه و عقد پيمان جديدي با بريتانيا ترغيب نمايند. از انگلستان سر هارفورد جونز به ايران فرستاده شد و از هندوستان جان مالكوم كه قبلاً رياست هيأت سالهاي 1800 و 1801 را به عهده داشت و اكنون اختصاصاً براي ايفاي مأموريت جديد، به درجه سرتيپي ارتقاء يافته بود. هارفورد جونز كه تقريباً بيست سال از عمر خود را در بصره و بغداد در استخدام كمپاني هند شرقي گذرانده بود و طي آن مدت، دوبار از ايران ديدار كرده و زبان فارسي را آموخته بود، بسيار شايق بود كه به عنوان نماينده به ايران برود... هارفورد جونز در سالهاي 1806 و 1807 در لندن بود و در آن هنگام از پشتيباني بعضي از مديران كمپاني هند شرقي كه از اسراف و ريخت و پاش مالكوم در طي نخستين مأموريتش شديداً خشمگين بودند برخوردار شد. جونز به مقامات مربوطه قبولانده بود كه نميتوان از شاه انتظار داشت كه با فرستادهاي كه صرفاً توسط كمپاني هند شرقي منصوب شده باشد سروكله بزند و بنابراين به سمت فرستاده دولت بريتانيا در ايران منصوب شد و با عنوان «بارون» منصب لردي يافت. در همان هنگام مالكوم كه بسيار مايل بود به ايران باز گردد، بدين منظور در كلكته دست به تحريك و دسيسه زد...»
(ادامه دارد)
خبر انعقاد معاهده صلح تيلسيت بسياري از اميدهاي فتحعليشاه قاجار را به اتحاد با فرانسه از ميان برد. او ابتدا در پي يافتن متّحدي قدرتمند براي مقابله با توسعهطلبي روسها، به انگلستان روي آورده بود؛ اما هنگامي كه انگليسيها به تقاضاي كمك او اعتنا نكردند، به ناپلئون متمايل شد. تعهداتي كه فرانسويها در معاهده فينكنشتاين به عهده گرفتند تا حدود زيادي نظر شاه ايران را تأمين ميكرد. از جمله مهمترين اين تعهدات ارائه كمكهاي آموزشي و تجهيزات نظامي به ايران بود. تعهد مهم ديگر آنها اين بود كه فرانسويها ميبايست تمام توان ديپلماتيك و نفوذ خود را براي بازگرداندن گرجستان به ايران به كار گيرند. اما آنها هنگامي كه با روسيه پيمان صلح تيلسيت را امضاء ميكردند، هيچ اشارهاي به حق ايران بر گرجستان در آن نگنجاندند. پيدا بود كه ايران با توجه به معاهده فينكنشتاين انتظار داشته است فرانسويها در مذاكرات صلح با روسيه موضوع گرجستان را مطرح كنند. اما چنانكه ديديم ناپلئون در پيامي كه به وسيله ژنرال گاردان براي شاه ايران فرستاده بود، يادآور شد كه هنگام امضاي معاهده تيلسيت هنوز پيمان فينكنشتاين به تصويب شاه ايران نرسيده بود و او از اجرايي شدن آن اطمينان نداشته است. او با وجود اين بر انتظار خود از ايران مبني بر راندن انگليسيها و قطع رابطه سياسي و تجاري با آنها تأكيد كرده بود و وعده داده بود كه ميان روسيه و ايران ميانجيگري خواهد كرد و اختلافات را به نفع ايران خاتمه خواهد داد.
پاسخ
فتحعليشاه در نامهاي به تاريخ 17 فوريه 1808م. (ذيحجه 1222ه.ق.) به نامه گاردان (حاوي پيام ناپلئون) چنين پاسخ داد: «بعد از اداي مراسم و آداب معموله اعليحضرت پادشاه ايران از مراقبات سرتيپ گاردان در ابلاغ سريع نيات اعليحضرت ناپلئون اظهار كمال رضامندي مينمايند و مسرّت خود را از صفاي نيت و مراتب اخلاص او در طريق ارتباط با دربار ايران اشعار ميدارد... شرحي كه از نيات اعليحضرت ناپلئون امپراطور برادر معظّم مكرّم ما خلدالله ملكه در باب قطع محاربه بين ايران و روسيه اظهار داشته و حاضر بودن خود را در شراكت با وزراي ايراني در عقد معاهده صلح با سفير فوقالعاده روسيه بيان نموده بوديد، دوستي و محبت ناپلئون كبير را نسبت به ما و تخت و تاج ايران در نظر ما اظهر منالشمس و اجلي منالسماء كرد.
در اينكه اين دو دولت ابد مدت معاً طريق وداد ميپيمايد و در سرّاء و ضرّاء (شادي و گزند) شريك و سهيم يكديگرند شك و شبههاي نيست. نيات صادقانه برادر معظم ما و مجاهدات دائمي او در حفظ منافع ممالك ما و صفاي ضمير و صداقت او در اين مرحله پيش ما محتاج به اقامه برهان نيست. بنابراين اطمينان داريم كه بناي اتحاد و دوستي اين دو دولت روز به روز مستحكمتر و تا قيام قيامت برقرار خواهد ماند.
در خصوص قطع روابط ايران با انگليس خاطر محترم بايد مسبوق باشد كه از روزي كه دولتين علتين ما دست اتحاد به يكديگر دادهاند جميع ابواب ارتباط بين مردم ايران و انگليس مسدود گرديده و سفيري كه از جانب ايران به هندوستان مأمور شده بود (منظور محمد نبيخان است) به امر ما احضار گرديده است (؟). گذشته از اين مراتب جميع انگليسيهايي را كه در بلاد يا در بنادر ما بودهاند از ايران خارج كردهاند». («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال)
انگليسيها
اما ببينيم انعقاد قرارداد فينكنشتاين در ماه مه 1807م. چه تأثيري بر انگليسيها داشت. دنيس رايت در «انگليسيها در ميان ايرانيان» در اين مورد چنين توضيح داده است: «اين موفقيت فرانسه (متحد شدن با ايران عليه انگليس و روسيه) در لندن و كلكته هراس فراوان برانگيخت و به علاوه به فعاليتهاي ديپلماتيك خارقالعادهاي انجاميد كه بيانگر گيجي و سردرگمي مقامات انگليسي بود و تنها در ادوار بعد با نگريستن به آنچه گذشته بود ميشد آن فعاليتها را خندهآور يافت. توضيح آنكه هم از انگلستان و هم از هندوستان فرستادگاني به ايران گسيل شدند تا شاه را به قطع رابطه با فرانسه و عقد پيمان جديدي با بريتانيا ترغيب نمايند. از انگلستان سر هارفورد جونز به ايران فرستاده شد و از هندوستان جان مالكوم كه قبلاً رياست هيأت سالهاي 1800 و 1801 را به عهده داشت و اكنون اختصاصاً براي ايفاي مأموريت جديد، به درجه سرتيپي ارتقاء يافته بود. هارفورد جونز كه تقريباً بيست سال از عمر خود را در بصره و بغداد در استخدام كمپاني هند شرقي گذرانده بود و طي آن مدت، دوبار از ايران ديدار كرده و زبان فارسي را آموخته بود، بسيار شايق بود كه به عنوان نماينده به ايران برود... هارفورد جونز در سالهاي 1806 و 1807 در لندن بود و در آن هنگام از پشتيباني بعضي از مديران كمپاني هند شرقي كه از اسراف و ريخت و پاش مالكوم در طي نخستين مأموريتش شديداً خشمگين بودند برخوردار شد. جونز به مقامات مربوطه قبولانده بود كه نميتوان از شاه انتظار داشت كه با فرستادهاي كه صرفاً توسط كمپاني هند شرقي منصوب شده باشد سروكله بزند و بنابراين به سمت فرستاده دولت بريتانيا در ايران منصوب شد و با عنوان «بارون» منصب لردي يافت. در همان هنگام مالكوم كه بسيار مايل بود به ايران باز گردد، بدين منظور در كلكته دست به تحريك و دسيسه زد...»
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی