ترور ناموفق ناصرالدينشاه قاجار توسط هواداران عليمحمد باب، كه شرح مختصر آن در شماره گذشته از نظرتان گذشت، چند پيامد مهم داشت. نخستين و مهمترينِ آنها سركوب شديد بابيان در تهران بود. مدتي كوتاه پس از حادثه سوءقصد، به صورت اتفاقي آشكار شد گروهي چنددهنفري از پيروان فرقه، خود را آماده كرده بودند پس از قتل شاه شورشي در تهران به راه اندازند. اين كشف، هول و هراسي را كه به دلها افتاده بود چند برابر كرد. شاه، صدراعظم (نوري)، درباريان و علما هر يك با انگيزهاي راه را بر كشتاري وسيع و خشونتبار باز كردند. تعداد زيادي از پيروان عليمحمد باب طي چند روز اعدام شدند. خشونت به كار رفته در سركوب اعضاي اين فرقه به حدي بود كه اعتراض رسمي سفارتخانههاي اروپايي را برانگيخت.
سوءظن
ميرزا آقاخان نوري، صدراعظمي كه كمتر از هفت ماه از تصدي امور به دست او ميگذشت، ممكن بود در مظان اتهام قرار گيرد. در طول هفت ماهي كه از عزل و قتل اميركبير ميگذشت، همپيماني او با مهدعليا (مادر ناصرالدينشاه) به خصومتي روزافزون بدل شده بود. از سوي ديگر شرايطي كه در روز حادثه به وجود آمده بود و شاه را با كمترين تعداد محافظان و پائينترين حد امنيت در معرض خطر قرار داده بود، بدگماني به صدراعظم توطئهگر را افزايش ميداد. به نظر ميرسيد او ممكن است به قصد تصرف قدرت، با دشمنان شاه همپيمان شده باشد تا او را از سر راه بردارد. نوري براي زدودن اين سوءظن از هيچ كوششي فروگذار نكرد. او ترتيبي داد تا تمام مقامات درباري، تجار سرشناس، معلمان و دانشآموزان مدرسه دارالفنون و نظاميان در قتلعام بابيان مستقيماً شركت كنند تا آتش انتقام احتمالي دامن شخص بهخصوصي را نگيرد. علاوهبر اينها بازداشت سرحلقه بابيان پايتخت كه اعتراف كرد شخصاً طراحي و هدايت عمليات ترور را به عهده داشته است، نوري را تا حدودي از سوءظن مبرا كرد، اما اين حادثه در مجموع موقعيت او را در ساختار قدرت تا حدودي تنزل داد.
پيامد ديگر ماجرا، تبعيد عباسميرزاي سوم، معروف به ملكآراء، برادر شاه بود. او در اين هنگام دوران نوجواني را طي ميكرد و تحت عنوان حاكم قم، در واقع به اين شهر تبعيد شده بود. مادرش خديجه رقيب و دشمن مهدعليا شناخته ميشد و خودش از آنجا كه در دوران كودكي مورد علاقه و محبت محمدشاه و حاجيميرزا آقاسي قرار داشت، حسادت ناصرالدين ميرزاي جوان را بر ميانگيخت. بعدها كه ناصرالدين به پادشاهي رسيد، موضوع جانشيني بار ديگر موضوع عباسميرزا را مطرح كرد. چنانكه نوشتيم بدگماني نسبت به حمايت اميركبير از همين شاهزاده نخستين صدراعظم ناصرالدين شاه را از چشم او انداخت و مقدمات عزل و قتل او را فراهم كرد.
طبيعي بود كه حادثه ترور نافرجام شاه بار ديگر بدگماني او را نسبت به برادرش تحريك ميكرد. مهدعليا نيز براي نابود كردن خديجه و عباسميرزا هيچ فرصتي را از دست نميداد. متولي وقت حرم حضرت معصومه(س) كه به هواداران باب پيوسته بود توسط مأموران مهدعليا تحت شكنجه قرار گرفت و به دروغ عليه عباسميرزا و مادرش اعترافنامهاي امضاء كرد. شاه تصميم گرفت شاهزاده نوجوان و مادرش را كور كند، اما سفارتخانههاي روس و انگليس كه از قصد شاه آگاه شده بودند فوراً مداخله كردند. شاه در واقع در پاسخ به مداخله جاستين شيل (وزيرمختار بريتانيا)، ولي به ظاهر خطاب به صدراعظم نوشت: «مردم نه از اتحاد دولتين و نه از دولتخواهي و حضور وزراي مختار حساب ميبرند، نه حقوق احسان ما را رعايت ميكنند، نه از فدويت و ملازمت شما و ساير چاكران خاص ما باك و پروايي دارند. پس در حالتي كه از اين اسباب و مايه اطمينان خاطر ما و روز بد به كار نيايد، لابديم كه به جهت حفظ و حراست وجود خود و تحصيل آسايش قلب خودمان آنچه به خاطر برسد و لازم بدانيم همان را عمل نمائيم. عجالتاً چارهاي كه به خاطر ميرسد اين است كه رفع ضرر و مفسده باطني عباسميرزا و اطرافيهاي او را به طور شايسته كه اطمينان كلي كامل حاصل توان كرد بكنيم كه ديگر مردم مفسد نتوانند او را اسباب صدمه و پريشاني حواس براي ما قرار دهند».
راندهشده
كشمكش ميان سفارتخانهها و دربار مدتي به طول انجاميد. نوري به شيوه خود كوشيد ميانه را بگيرد و سرانجام نيز راه حلي به اين شكل يافته شد كه شاهزاده عباسميرزا و مادرش براي «زيارت» به «عتبات» بروند، وزراي مختار حسن رفتار بعدي او را تضمين كنند و در صورتي كه او خواست به كشور باز گردد، جلويش را بگيرند.
با وجود توافقي كه در اين مورد حاصل شد، اجراي كار با دشواريهاي متعدد روبرو بود. اولاً شيل اجازه نيافت كسي را همراه شاهزاده راهي كند. مأموران حكومت تمام اموال و اشياء گرانقيمت او را توقيف كردند و در يك شهر مرزي او را به حال خود رها كردند. از سوي ديگر دولت عثماني از پذيرش او سر باز زد. سرانجام شيل ناچار شد براي عباسميرزا و مادرش گذرنامه انگليسي صادر كند تا آنها با استفاده از آن به خاك عثماني وارد شوند.
شاهزاده بعدها اين ايام را چنين توصيف كرد:
نه در مسجد دهندم ره كه رندي
نه در ميخانه كاين خمار خام است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر