جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

ناصرالدين‌شاه و اردوي سلطانيه

كوتاه زماني پس از انعقاد قرارداد «شيل-نوري» ميان وزيرمختار بريتانيا و صدراعظم دولت قاجار كه به كشمكشي طولاني بر سر موضوع هرات موقتاً پايان داد، رسيدن خبرهايي از بدرفتاري با شيعيان عراق بار ديگر ناصرالدين‌شاه را به فكر قدرتنمايي انداخت. شيعيان عراق از سال‌ها قبل حمايت پادشاهان قاجار را با خود داشتند و از آنجا كه مشروعيت مذهبي حكومت قاجار به تأييد و پيروي مذهب شيعه بستگي تام داشت، شاه ايران را تلويحاً پادشاه شيعيان مي‌خواندند. دولت عثماني در چنين شرايطي گاه از حضور شيعيان در سرزمين‌هاي تحت حاكميت خود به عنوان عاملي براي افزايش فشار بر دولت ايران استفاده مي‌كرد و در ساير مواقع نيز نسبت به مزاحمت‌هايي كه ايلات سني‌مذهب براي شيعيان به وجود مي‌آورند بي‌تفاوت بود.
سلطان شيعيان
در اواسط سال 1269ه.ق. اخباري به پايتخت ايران مي‌رسيد حاكي از اينكه آزار شيعيان ساكن عتبات افزايش يافته است. شاه جوان ايران كه به تازگي به تأييد قرارداد تحقيرآميز عدم مداخله در امور هرات تن داده بود، فرصت را غنيمت شمرد تا بار ديگر موقعيت خود را به عنوان پادشاه مقتدر شيعيان تثبيت كند. چنين بود كه به روال سال‌هاي سلطنت فتحعلي‌شاه قاجار دستور داد لشكري چهل‌هزار نفري در اردوگاه سلطانيه (نزديك زنجان) گرد آيد تا قدرت نظامي ايران را به پاشاهاي عثماني و شيعيان عراق يادآوري كند. وزيرمختار بريتانيا كه برگزاري اين اردو را تهديدي عليه حكومت عثماني تلقي مي‌كرد، فوراً با آن مخالفت كرد. بهانه او اين بود كه برگزاري اين اردو ده‌ها هزار تومان هزينه به دولت ايران تحميل مي‌كند، در حالي كه منابع مالي دولت ناچيز و براي اداره كشور ناكافي است. با اين حال شاه به او اطمينان داد كه هدف از برگزاري اردو تمرين نظامي است و سپاهيانش به مرزهاي عثماني نزديك نخواهند شد. اما شاه در عين حال براي پاشاي بغداد پيام فرستاد كه حاضر است نيرويي به منطقه تحت اختيار او بفرستد و در عملياتي مشترك با قواي عثماني ثبات و امنيت را به كردستان و منطقه سليمانيه باز گرداند.
وزيرمختار بريتانيا مجاب نشد و در چند يادداشت رسمي خطاب به صدراعظم نسبت به اقدام دولت ايران اعتراض كرد. ميرزاآقاخان نوري، صدراعظم، در پاسخ به يكي از اين يادداشت‌ها، سابقه برگزاري ارودهاي نظامي در سلطانيه را توضيح داد و از طرف شاه گلايه كرد كه وزيرمختار اهداف و مقاصد اعلام شده دولت ايران را باور ندارد و مدام نظريات خود را تكرار مي‌كند. نوري از فرستاده بريتانيا پرسيد چطور هنگامي كه قواي عثماني در ناحيه وان تجمع كردند دولت بريتانيا توجه نكرد اما «وقتي اعليحضرت براي نظم و نسق امور داخلي مملكت رهسپار سلطانيه مي‌شوند... جنابعالي دست به اعتراض مي‌زنيد»؟ (نقل شده در «قبله عالم»، عباس امانت)
اما اين پاسخ‌هاي دولت ايران فايده نبخشيد و وزيرمختار بر فشار خود افزود. سرانجام شاه ناچار شد شخصاً دستخطي بنويسد و در آن تأكيد كند كه قصد بدي ندارد و تنها مي‌خواهد «گشتي در داخل مملكت بزند، قشون را سركشي كند و سان ببيند و قدري تفرج كند». او رسماً اطمينان داد «سفر خود را هم به مدت قليلي محدود كرده‌ايم. به فضل‌الهي عن‌قريب فوراً برمي‌گرديم».
سازمخالف
شاه جوان از اينكه ناچار بود در امور داخلي اينچنين تعهد بسپارد و به پرسش‌ها و درخواست‌هاي سماجت‌آميز وزيرمختار پاسخ دهد خشمگين شد. به ويژه از اينكه مي‌ديد به اين ترتيب نخواهد توانست موقعيت خود را به عنوان سلطان شيعيان مورد تأكيد مجدد قرار دهد، رنجيد. او در نامه‌اي به نوري نوشت: «ولله صاحب شريعت در آخرت از شما و من مؤاخذه مي‌كند، يقيناً مؤاخذه خواهد كرد. سي‌هزار مخلوق شيعه را در آن ولايت اين قدر رنجانده‌اند، خدا را خوش نمي‌آيد. اين زندگي چه مصرف دارد؟ بر پدر ملاحظه لعنت! سلطان ملت شيعه نيستم، نيستم، نيستم! والسلام»!
علاوه بر فشارهاي نماينده بريتانيا، شيوع بيماري وبا در منطقه سلطانيه نيز باعث مي‌شد برگزاري اردوي نظامي كه در مورد آن تبليغات فراوان شده بود مدام به تعويق بيفتد، به طوري كه جاستين‌شيل تصور كرد موضوع به كلي منتفي شده است. شيل در تابستان 1270ه.ق. به لندن بازگشت و جاي خود را به ويليام تيلر تامسون سپرد.
رنجيدگي و فشاري كه ناصرالدين‌شاه تحمل مي‌كرد و احساس عجزي كه به او دست داده بود، باعث شد از اين موقعيت استفاده كند و بار ديگر بر اجراي برنامه سلطانيه مصمم شود. او به اين ترتيب مي‌خواست دست‌كم در چشم مردم ايران خود را از اتهام سست‌رايي تبرئه كند. آنچه شاه را در اجراي نقشه‌اش دلگرم‌تر كرد اظهارنظر دالگوروكي وزيرمختار روسيه بود كه در پاسخ به مشورت دولت ايران، توصيه كرده بود در مقابل تجمع قواي عثماني در ارزروم واكنش نشان دهند.
قواي مفصلي براي اعزام به سلطانيه در تهران گردآمد و شاهِ خوشحال و اميدوار آماده شد تا نمايش قدرت خود را آغاز كند، اما سرنوشت، نواي ديگري ساز كرده بود.
شاه در بيرون دروازه‌هاي تهران از قشون خود سان ديد، اما شيوع بيماري وبا در ميان سپاهيان به هرج‌ومرجي غيرمنتظره منجر شد. كمبود پول و ناچيز بودن مواجبي كه براي سربازان درنظر گرفته شده بود بر دشواري‌ها مي‌افزود. هنوز سپاهيان تهران را ترك نكرده بودند كه سه تن از آنها به بيماري وبا مردند. وضع وقتي وخيم‌تر شد كه شاه به سلطانيه رسيد. وخامت اوضاع به گونه‌اي بود كه اردو عملاً از هم پاشيد و شاه ناچار شد مراسم سان را لغو كند و سرخورده و خشمگين به تهران باز گردد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی