عجيب است. مردم لندن درست در چنين روزهايي در سال 1952ميلادي از «مهدود»ي غليظ گفتگو ميكردند كه شهرشان را در خود فرو برده بود؛ دقيقاً مثل تهرانيهاي امروز.
مه غليظ و هواي سرد از نخستين ساعات روز 5 دسامبر (14 آذر 1331شمسي) لندن را فرا گرفت. سرماي هوا باعث شد لندنيها ذغالسنگ بيشتري بسوزانند. از قضا آخرين مرحله طرح جايگزيني ترامواهاي «برقي» شهر با اتوبوسهاي «ديزلي» نيز در همين هنگام پايان يافت. نتيجه همزماني اين پديدهها، دودي غليظ بود كه زير لايهاي سنگين از هواي سرد حبس شد (وارونگي يا اينورژن). دود ابتدا چشماندازهايي را كه هميشه در برابر ديد بود، پنهان كرد. لندنيها ديگر ساختمانها و مناظر هميشگي را نميديدند (مثل تهرانيهاي امروز). اين وضعيت چهار روز طول كشيد و تا 9 دسامبر ادامه داشت. كمكم محدوديت ديد به حدي رسيد كه رانندگي در خيابانهاي شهر دشوار شد. چند ساعت بعد خبر تعطيلي كنسرتهاي موسيقي و سينماها همه جا پيچيد، اين تصميم دليلي ساده داشت: صحنه ديده نميشد!
«مهدود» به خلوت خانهها و فضاهاي بسته نفوذ كرده بود. ديگر حتي توصيه به ماندن در خانه به كار نميآمد. لندن پيشتر تجربه چنين وحشتي را نداشت. هنوز كسي جمعبندي و خبر درستي از عواقب وخيم فاجعه به دست نداده بود، فقط مردم گاهي ميديدند كسي در گوشه از خيابان دراز كشيده است. كمتر كسي تصور ميكرد كه اينها جنازه باشند. يكي از ناظران ماجرا كه در آن هنگام كارمند بيمارستان بود، جايي گفته است: نخستين نشانههايي كه پرهيب هولانگيز فاجعه را آشكار كرد، افزايش حيرتانگيز فروش گلفروشيها بود و... ناياب شدن تابوت!
دو سه روز بعد كه آمارهاي بيمارستاني جمعوجور شد، رقم قربانيانِ مستقيم «مهدود بزرگ لندن» از پرده برون افتاد: چهار هزار نفر در اين چهار روزِ سياه مرده بودند. دود پس از آن به تدريج پا پس كشيد و با باد و باران رفت، اما فاجعه هنوز دامنه داشت. نموداري كه ميزان آلودگي هواي لندن را در نيمه اول دسامبر 1915 با ميزان مرگومير مطابقت ميدهد، آشكار ميكند كه «مهدود» تا چند روز بعد هم قرباني گرفته است. مجموع كساني را كه در اثر اين حادثه جان باختند تا 12 هزار نفر تخمين ميزنند.
پس از اين حادثه بود كه «آلودگيهوا» به يك نگراني عمومي بدل شد و تدابير فراوان براي مهار آن در لندن به اجرا در آمد. مردم لندن ديگر به راحتي محدوديتهاي لازم براي پاك نگاه داشتن هوا را پذيرفتند و البته مسئولان و قانونگذاران نيز تمام اراده و تدبير خود را براي برخورد با مشكل به كار بردند.
لندنيهاي دهه شصت براي پشت سر گذاشتن كابوس چهار روزِ سياه و ادامه زندگي در شرايط سالم واقعاً نيازمند اين تدبير، اراده و پرداخت هزينه بودند... درست مثل تهرانيهاي امروز.
(اين مقاله را براي همشهري نوشتهام)
دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴
پاسخ تزار
نامه ابوالحسنخان ايلچي به تزار الكساندر كه بخشهايي از آن را در شماره گذشته خوانديد، روز 27 رجب 1230ه.ق. (13 تير 1194ه.ش. – 5 ژوئيه 1815م.) توسط ژنرال بساناويچ به سوي اردوگاه ارتش روسيه در فرانسه فرستاده شد. ايلچي ايران در روزهاي طولاني انتظار پس از ارسال نامه، اوقات خود را به ديد و بازديد بزرگان سنپترزبورگ و بازديد از چند كارخانه، موزه و كاخ گذراند. ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايعنگار سفر ايلچي) بازديد از كارخانههاي بلورسازي، آينهسازي، كشتيسازي، توپسازي، مهمات، اقامتگاه زمستاني تزار، كاخ پترگف در بيستوپنج كيلومتري شهر و ضرابخانه دولتي روسيه را با جزئيات فراوان ثبت كرده است.
از ديگر وقايع اين ايام رسيدن اخبار مربوط به تجديد جنگ در اروپا و شكست ناپلئون در واترلو بود و رسيدن نخستين گروه ايرانياني كه توسط عباسميرزا براي تحصيل و آموختن فنون و هنرهاي جديد راهي اروپا شده بودند: «بوم دوشنبه بيست و سيم [رمضان 1230] صاحبي ايلچي بعد از فراغ از درس و مشق انگريزي قدري گردش در باغ نمودند. ظهر قنسولخان انگريز و ميرزا صالح (شيرازي) و دو ميرزا جعفر و ميرزا رضا و محمدعلينام چخماقساز كه حسبالامر نواب وليعهد [به جهت آموختن بعضي حرفه] مأمور به رفتن لندن بودند، وارد گرديدند. صاحبي قدغن فرموده (دستور دادند) در همان منزل خود جا و مكان به جهت آنها معين كرده و مهماندار از خود به جهت آنها تعيين نمودند». اين گروه روز سوم شوال پترزبورگ را به مقصد لندن ترك كردند.
اطمينان
انتظار ميرزا ابوالحسنخان براي دريافت پاسخ نامهاش به تزار روز دهم شوال 1230 به سر آمد. متن ترجمه شده نامه تزار به طوري كه در «دليلالسفراء» ثبت شده است از اين قرار بود:
«عاليجاه حشمتدستگاه، ايلچي بزرگ و وكيل مختار كل از جانب دولت عليه ايران، ميرزا ابوالحسنخان! در زمان بهجتنشاني كه داخل شهر پاريس گرديده بوديم جنرال مايور بساناويچ وارد و مراسله مرسوله آن عاليجاه را آورده، تبليغ كرده، مطالعه نموديم. از مضامين آن چنين مفهوم گشته كه آن عاليجاه به خصوصِ (به جهت) تأخير و تعويق اجراي رسالت و وكالت خود و اتمام امور محوله اضطراب به هم رسانيده، تشويش دارد. تعويق و تأخير اين مقدمه از جانب آن عاليجاه نبوده، ما نيز كم از او قلباً افسوس و تأسف نميكشيم؛ ليكن موجب ظهور اين واقعه عظيمه و وقوع قضيه منحوسه ناپليان كه زياده از اين مدت تصور نمينموديم، باعث مباعدت (دوري) اين نيازمند درگاهالله از دولت روسيه گرديده است...
در باب مباعدت (دوري) اين نيازمند درگاهالله به جهت رفع اشتباه و اطمينان خاطر ضياءمظاهر پادشاه اعظم خود، اگر آن عاليجاه خواهد [دليل و حجتي به پادشاه خود] عرض نمايد، بهتر از اين مراسله كه از پاريس مرقوم و مرسول گرديده است براي آن عاليجاه حجتي صريح و دستآويزي صحيح نخواهد بود. البته مضمون مراسله و سبب مساعدت را كه اليحال فرصت ملاقات نشده است كه به مراتبِ انجام امور محوله به آن عاليجاه چنانكه شايد و بايد و صلاح و خيريت دولتين عليتين بوده باشد پردازد، به حضور پادشاه اعظم خود معروض و ارسال [داريد]. رجاء واثق است كه انشاءالله تعالي به دستياري جناب باري عنقريب از فيصل مهمات اين ولا فارغالبال گشته (يعني كارهاي مهمم در اين ولايت پايان ميپذيرد) و به حدود دولت عليه روسيه مراجعت مينمايد و امور محوله به آن عاليجاه را به نوعي كه شايسته داند فيصل ميدهد، لهذا آن عاليجاه را تكلف آمدن به اين ولا ننموده و از راه وفور التفات و كمال شفقت به آن عاليجاه محول و مرجوع مينمائيم كه پادشاه اعظم ايران را به خصوصِ (به جهتِ) انجام مهام محوله و خاطرخواهي و خيرانديشي و يكتادلي از جانب اينجانب خاطرجمع و مطمئن [كنند]... كه اساس اين دوستي و اتحاد كه در اين اوقات فيمابين دولتين عليتين بنياد شده در عالم همجواري بيش از پيش برقرار و مستحكم خواهد بود...
از بلده پاريس تحرير يافت به تاريخ 9 ماه اوت سنه 1815 عيسوي، مطابق 17 شهر رمضانالمبارك سنه 1230 هجري. دست خط الكسندر».
انتظار
ميرزا كه تا حدودي از دريافت اين نامه اميدوار شده بود، متن آن را توسط پيك به ايران فرستاد و به تزار چنين پاسخ داد:
«شاهنشاها، امپراطورا، اعظما دام ظله الاعلي!
در حالت و زماني كه ديده انتظار اين اخلاصشعار در شاهراه وصول شفقتنامه باز بود مرحمتنامچه بلندپايهاي كه به سرافرازي و افتخار اين دولتخواه مرقوم و مرسول فرموده بوديد، شرف وصول پذيرفته زيارت نمودم. از مضامين مرحمتآئينش جاني تازه و حياتي بياندازه حاصل گرديده و از مراتب شفقت و مرحمت امپراطور اعظم اكرم اميدواري بسيار به هم رسانيدم. بعد از زيارت، حسبالامر امپراطور اعظم اكرم، آن را به [قلم] عاليجاه ميرزا ابوتراب ترجمان ديوانخانه غربا (وزارتخارجه) ترجمه كرده و سواد آن را قلمي داشته، ارسال حضور باهرالنور شاهنشاه اعظم خود نمودم و از قراريكه امر و مقرر داشته بودند دائم اوقات چشمبهراه نزول موكب مسعود پادشاهي ميباشم و در ايام و ليالي به دعاي دوام عمر و دولت امپراطوري اشتغال مينمايم و خود را قرين امتنان و مرحمت امپراطور اعظم ميدانم. انشاءالله مراتب شفقت و مرحمت امپراطوري درباره اين دولتخواه هميشه در تزايد باد».
از ديگر وقايع اين ايام رسيدن اخبار مربوط به تجديد جنگ در اروپا و شكست ناپلئون در واترلو بود و رسيدن نخستين گروه ايرانياني كه توسط عباسميرزا براي تحصيل و آموختن فنون و هنرهاي جديد راهي اروپا شده بودند: «بوم دوشنبه بيست و سيم [رمضان 1230] صاحبي ايلچي بعد از فراغ از درس و مشق انگريزي قدري گردش در باغ نمودند. ظهر قنسولخان انگريز و ميرزا صالح (شيرازي) و دو ميرزا جعفر و ميرزا رضا و محمدعلينام چخماقساز كه حسبالامر نواب وليعهد [به جهت آموختن بعضي حرفه] مأمور به رفتن لندن بودند، وارد گرديدند. صاحبي قدغن فرموده (دستور دادند) در همان منزل خود جا و مكان به جهت آنها معين كرده و مهماندار از خود به جهت آنها تعيين نمودند». اين گروه روز سوم شوال پترزبورگ را به مقصد لندن ترك كردند.
اطمينان
انتظار ميرزا ابوالحسنخان براي دريافت پاسخ نامهاش به تزار روز دهم شوال 1230 به سر آمد. متن ترجمه شده نامه تزار به طوري كه در «دليلالسفراء» ثبت شده است از اين قرار بود:
«عاليجاه حشمتدستگاه، ايلچي بزرگ و وكيل مختار كل از جانب دولت عليه ايران، ميرزا ابوالحسنخان! در زمان بهجتنشاني كه داخل شهر پاريس گرديده بوديم جنرال مايور بساناويچ وارد و مراسله مرسوله آن عاليجاه را آورده، تبليغ كرده، مطالعه نموديم. از مضامين آن چنين مفهوم گشته كه آن عاليجاه به خصوصِ (به جهت) تأخير و تعويق اجراي رسالت و وكالت خود و اتمام امور محوله اضطراب به هم رسانيده، تشويش دارد. تعويق و تأخير اين مقدمه از جانب آن عاليجاه نبوده، ما نيز كم از او قلباً افسوس و تأسف نميكشيم؛ ليكن موجب ظهور اين واقعه عظيمه و وقوع قضيه منحوسه ناپليان كه زياده از اين مدت تصور نمينموديم، باعث مباعدت (دوري) اين نيازمند درگاهالله از دولت روسيه گرديده است...
در باب مباعدت (دوري) اين نيازمند درگاهالله به جهت رفع اشتباه و اطمينان خاطر ضياءمظاهر پادشاه اعظم خود، اگر آن عاليجاه خواهد [دليل و حجتي به پادشاه خود] عرض نمايد، بهتر از اين مراسله كه از پاريس مرقوم و مرسول گرديده است براي آن عاليجاه حجتي صريح و دستآويزي صحيح نخواهد بود. البته مضمون مراسله و سبب مساعدت را كه اليحال فرصت ملاقات نشده است كه به مراتبِ انجام امور محوله به آن عاليجاه چنانكه شايد و بايد و صلاح و خيريت دولتين عليتين بوده باشد پردازد، به حضور پادشاه اعظم خود معروض و ارسال [داريد]. رجاء واثق است كه انشاءالله تعالي به دستياري جناب باري عنقريب از فيصل مهمات اين ولا فارغالبال گشته (يعني كارهاي مهمم در اين ولايت پايان ميپذيرد) و به حدود دولت عليه روسيه مراجعت مينمايد و امور محوله به آن عاليجاه را به نوعي كه شايسته داند فيصل ميدهد، لهذا آن عاليجاه را تكلف آمدن به اين ولا ننموده و از راه وفور التفات و كمال شفقت به آن عاليجاه محول و مرجوع مينمائيم كه پادشاه اعظم ايران را به خصوصِ (به جهتِ) انجام مهام محوله و خاطرخواهي و خيرانديشي و يكتادلي از جانب اينجانب خاطرجمع و مطمئن [كنند]... كه اساس اين دوستي و اتحاد كه در اين اوقات فيمابين دولتين عليتين بنياد شده در عالم همجواري بيش از پيش برقرار و مستحكم خواهد بود...
از بلده پاريس تحرير يافت به تاريخ 9 ماه اوت سنه 1815 عيسوي، مطابق 17 شهر رمضانالمبارك سنه 1230 هجري. دست خط الكسندر».
انتظار
ميرزا كه تا حدودي از دريافت اين نامه اميدوار شده بود، متن آن را توسط پيك به ايران فرستاد و به تزار چنين پاسخ داد:
«شاهنشاها، امپراطورا، اعظما دام ظله الاعلي!
در حالت و زماني كه ديده انتظار اين اخلاصشعار در شاهراه وصول شفقتنامه باز بود مرحمتنامچه بلندپايهاي كه به سرافرازي و افتخار اين دولتخواه مرقوم و مرسول فرموده بوديد، شرف وصول پذيرفته زيارت نمودم. از مضامين مرحمتآئينش جاني تازه و حياتي بياندازه حاصل گرديده و از مراتب شفقت و مرحمت امپراطور اعظم اكرم اميدواري بسيار به هم رسانيدم. بعد از زيارت، حسبالامر امپراطور اعظم اكرم، آن را به [قلم] عاليجاه ميرزا ابوتراب ترجمان ديوانخانه غربا (وزارتخارجه) ترجمه كرده و سواد آن را قلمي داشته، ارسال حضور باهرالنور شاهنشاه اعظم خود نمودم و از قراريكه امر و مقرر داشته بودند دائم اوقات چشمبهراه نزول موكب مسعود پادشاهي ميباشم و در ايام و ليالي به دعاي دوام عمر و دولت امپراطوري اشتغال مينمايم و خود را قرين امتنان و مرحمت امپراطور اعظم ميدانم. انشاءالله مراتب شفقت و مرحمت امپراطوري درباره اين دولتخواه هميشه در تزايد باد».
یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۴
پيامي براي تزار
پيشتر خوانديد كه ميرزا ابوالحسنخان شيرازي (ايلچي اعزامي فتحعليشاه به روسيه) در اواسط جماديالثاني سال 1230ه.ق.، سرانجام پس از حدود ده ماه سفر در سرزمينهاي تحت حاكميت روسيه تزاري، به اصرار سر گور اوزلي بدون استقبال رسمي وارد سنپترزبورگ شد. هدف او از اين سفر ملاقات با امپراطور روسيه و متقاعد كردن او به بازپس دادن سرزمينهاي بود كه روسها در طول دوره اول جنگهاي ايران و روس اشغال كرده بودند (مقامات ايراني تصور ميكردند اين كار به ياري اوزلي و با پرداخت غرامت شدني است). اما تزار آلكساندر كه پس از شكست ناپلئون در حمله به روسيه به اروپا رفته بود تا با كمك نيروهاي اتحاد مربع كار او را يكسره كند، كاملاً درگير مسائل اروپا بود و بهويژه پس از سربرآوردن دوباره ناپلئون، بازگشتش به پايتختش بيشتر به تعويق افتاد.
ميرزا ابوالحسنخان در اين ميان كمتر از يك ماه پس از ورود به سنپترزبورگ مطلع شد كه اوزلي هم، نااميد از بازگشت بهنگام تزار، قصد بازگشت به لندن دارد. به نوشته ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايعنگار سفر ايلچي) شنيدن اين خبر براي ميرزا ابوالحسنخان بسيار غمانگيز بود: «صاحبي ايلچي يافتند كه اينكه [اوزلي] بارها مذكور ميكرد كه: «مادام كه امر محوله به شما صورت نوعي به هم نرساند من از پتربورغ روانه لندن نميشوم و البته شما داخل شهر پتربورغ بشويد كه من چنين و چنان خواهم كرد»، همه فريب بوده و ميخواسته كه صاحبي ايلچي به شهر آمده باشد و او روانه لندن شده باشد». («دليلالسفراء»، به كوشش محمد گلبن)
درست در همين روزها چند اتفاق ناگوار ديگر هم براي ميرزا ابوالحسنخان افتاد كه حال او را به كلي دگرگون كرد. اولاً نامههايي از ايران رسيد كه نشان ميداد جانشين اوزلي پارهاي از مواد معاهده پيشين ميان دولتهاي ايران و بريتانيا را تعديل كرده است. ثانياً متوجه شد مقداري از هدايا كه براي تزار، خانواده او و بزرگان دولت روسيه همراه آورده بود در راه تباه شده يا به سرقت رفته است. ثالثاً عدهاي از همراهان او در فضاي تازه به عياشي و ميخوارگي پرداختند كه اين موضوع هزينه مالي و حيثيتي سنگيني را براي هيأت نمايندگي به بار ميآورد.
در چنين شرايطي «بساناويچ» كه از تفليس به عنوان مهماندار ايلچي را همراهي ميكرد، براي شركت در نبرد با قواي تازه ناپلئون به فرانسه فراخوانده شد و قرار شد ميرزا ابوالحسنخان - چنانكه رسم آن روزگار بود- نامهاي خطاب به تزار در مورد او بنويسد و رضايت خود را از رفتار او اعلام كند. ميرزا از اين فرصت بهره جست و بخشي از تقاضاهاي خود را در اين نامه مطرح كرد. خواندن فرازهاي اين نامه (كه به نظر نميرسد تأثير مثبتي بر مخاطب گذاشته باشد) روشنگر روحيه ميرزا و موقعيتي است كه او در آن گرفتار شده بود.
استغاثه
نامه ايلچي با تعارفات معمول و اظهار رضايت از بساناويچ آغاز ميشد و چنين ادامه مييافت: «چون مشاراليه (بساناويچ) راونه درگاه فلكبارگاه ايمپراطور اعظم بود، [اين دولتخواه] لازم ديد كه شرح حال و كيفيت احوال خود را به خدمت فلكرفعت ايمپراطور عرض نمايد كه الحال زياده از مدت يكسال است كه اين دولتخواه از دارالسلطنه طهران روانه گرديده، نظر به اينكه شاهنشاه اعظم در دارالسلطنه پترزبورغ تشريف نداشتيد، ايام زمستان را در مسقو به سر برده و حال (با احتساب مدت اقامت در باغ ساروسكوسلو) سه ماه است كه به پترزبورغ رسيده[ام]... محبت و مهماننوازي عرض راه را [با نامه] به شاهنشاه جمجاه خودم عرض كردم. حال جواب آن به اين دولتخواه رسيده و شاهنشاه من از اين دولتخواه بسيار آزردهخاطر گرديده و مرقوم فرمودند كه معلوم ميشود بر تو در هر خانه و هر مكان خوش گذشته كه مدت يكسال و چيزي است كه رفتهاي و هنوز خدمت محوله به تو صورت انجام به هم نرسانيده. ميدانم كه عذرهاي اين دولتخواه... در آن سركار پذيرفته نميشود، زيرا اگر اين اخلاصكيش عرض نمايم كه اعليحضرت ايمپراطور اعظم در پايتخت خود تشريف نداشتند، قبول نخواهند كرد؛ به جهت اينكه قانون چنين نبوده در ميان پادشاهان آسيه (آسيا) كه پادشاه به سفر بعيد برود و مملكت او اين قسم در مهد امن و امان و اهالي آنجا در آسايش بوده باشند. به هر حال اين دولتخواه دست از جان خود برداشتهام (!) اما به اميدواري شفقت و مرحمت و سخاوت ايمپراطور اعظم اميد حيات بر خود باقي گذاشتهام...»
او سپس پيشنهاد ميكند كه يا تزار اجازه دهد ميرزا ابوالحسن خود را به همراه پيكهاي پست به محل اقامت آلكساندر برساند و يا «اگر اين امر ممكن نباشد و حكم به احضار نفرمايند، التماس دارم كه از وفور شفقت و مرحمت مشهور آن شاهنشاه اعظم در خصوص بخشش نمودن بعضي ولايات ايران كه از براي سركار آن شاهنشاه اعظم هيچ فايده و مصرفي به غير از نقصان ندارد و بخشش كردن آنها باعث اين ميشود كه شاهنشاه ايران از آن پادشاه رضامند و خشنود خواهند شد... اين دولتخواه را اطميناني شفقت فرمائيد كه به شاهنشاه خود خاطرجمعي عرض نمايم».
بعد هم ميافزايد: «تا عاليجاه سر گور اوزلي... در اينجا حضور داشت، خوب بود. دايم اوقات از مراتب مرحمت و شفقت ايمپراطور اعظم اين دولتخواه را خاطرجمعي و اميدواري ميداد... اما بالفعل كه عاليجاه مشاراليه به لندن رفته اين اخلاصكيش در اينجا بيكس و حيران و پريشان مانده... اگر ايمپراطور اعظم زود به حال اين اخلاصكيش ترحّم نفرمايند در اينجا خواهم برطرف شد، از خوف پادشاه خودم»!
ميرزا ابوالحسنخان در اين ميان كمتر از يك ماه پس از ورود به سنپترزبورگ مطلع شد كه اوزلي هم، نااميد از بازگشت بهنگام تزار، قصد بازگشت به لندن دارد. به نوشته ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايعنگار سفر ايلچي) شنيدن اين خبر براي ميرزا ابوالحسنخان بسيار غمانگيز بود: «صاحبي ايلچي يافتند كه اينكه [اوزلي] بارها مذكور ميكرد كه: «مادام كه امر محوله به شما صورت نوعي به هم نرساند من از پتربورغ روانه لندن نميشوم و البته شما داخل شهر پتربورغ بشويد كه من چنين و چنان خواهم كرد»، همه فريب بوده و ميخواسته كه صاحبي ايلچي به شهر آمده باشد و او روانه لندن شده باشد». («دليلالسفراء»، به كوشش محمد گلبن)
درست در همين روزها چند اتفاق ناگوار ديگر هم براي ميرزا ابوالحسنخان افتاد كه حال او را به كلي دگرگون كرد. اولاً نامههايي از ايران رسيد كه نشان ميداد جانشين اوزلي پارهاي از مواد معاهده پيشين ميان دولتهاي ايران و بريتانيا را تعديل كرده است. ثانياً متوجه شد مقداري از هدايا كه براي تزار، خانواده او و بزرگان دولت روسيه همراه آورده بود در راه تباه شده يا به سرقت رفته است. ثالثاً عدهاي از همراهان او در فضاي تازه به عياشي و ميخوارگي پرداختند كه اين موضوع هزينه مالي و حيثيتي سنگيني را براي هيأت نمايندگي به بار ميآورد.
در چنين شرايطي «بساناويچ» كه از تفليس به عنوان مهماندار ايلچي را همراهي ميكرد، براي شركت در نبرد با قواي تازه ناپلئون به فرانسه فراخوانده شد و قرار شد ميرزا ابوالحسنخان - چنانكه رسم آن روزگار بود- نامهاي خطاب به تزار در مورد او بنويسد و رضايت خود را از رفتار او اعلام كند. ميرزا از اين فرصت بهره جست و بخشي از تقاضاهاي خود را در اين نامه مطرح كرد. خواندن فرازهاي اين نامه (كه به نظر نميرسد تأثير مثبتي بر مخاطب گذاشته باشد) روشنگر روحيه ميرزا و موقعيتي است كه او در آن گرفتار شده بود.
استغاثه
نامه ايلچي با تعارفات معمول و اظهار رضايت از بساناويچ آغاز ميشد و چنين ادامه مييافت: «چون مشاراليه (بساناويچ) راونه درگاه فلكبارگاه ايمپراطور اعظم بود، [اين دولتخواه] لازم ديد كه شرح حال و كيفيت احوال خود را به خدمت فلكرفعت ايمپراطور عرض نمايد كه الحال زياده از مدت يكسال است كه اين دولتخواه از دارالسلطنه طهران روانه گرديده، نظر به اينكه شاهنشاه اعظم در دارالسلطنه پترزبورغ تشريف نداشتيد، ايام زمستان را در مسقو به سر برده و حال (با احتساب مدت اقامت در باغ ساروسكوسلو) سه ماه است كه به پترزبورغ رسيده[ام]... محبت و مهماننوازي عرض راه را [با نامه] به شاهنشاه جمجاه خودم عرض كردم. حال جواب آن به اين دولتخواه رسيده و شاهنشاه من از اين دولتخواه بسيار آزردهخاطر گرديده و مرقوم فرمودند كه معلوم ميشود بر تو در هر خانه و هر مكان خوش گذشته كه مدت يكسال و چيزي است كه رفتهاي و هنوز خدمت محوله به تو صورت انجام به هم نرسانيده. ميدانم كه عذرهاي اين دولتخواه... در آن سركار پذيرفته نميشود، زيرا اگر اين اخلاصكيش عرض نمايم كه اعليحضرت ايمپراطور اعظم در پايتخت خود تشريف نداشتند، قبول نخواهند كرد؛ به جهت اينكه قانون چنين نبوده در ميان پادشاهان آسيه (آسيا) كه پادشاه به سفر بعيد برود و مملكت او اين قسم در مهد امن و امان و اهالي آنجا در آسايش بوده باشند. به هر حال اين دولتخواه دست از جان خود برداشتهام (!) اما به اميدواري شفقت و مرحمت و سخاوت ايمپراطور اعظم اميد حيات بر خود باقي گذاشتهام...»
او سپس پيشنهاد ميكند كه يا تزار اجازه دهد ميرزا ابوالحسن خود را به همراه پيكهاي پست به محل اقامت آلكساندر برساند و يا «اگر اين امر ممكن نباشد و حكم به احضار نفرمايند، التماس دارم كه از وفور شفقت و مرحمت مشهور آن شاهنشاه اعظم در خصوص بخشش نمودن بعضي ولايات ايران كه از براي سركار آن شاهنشاه اعظم هيچ فايده و مصرفي به غير از نقصان ندارد و بخشش كردن آنها باعث اين ميشود كه شاهنشاه ايران از آن پادشاه رضامند و خشنود خواهند شد... اين دولتخواه را اطميناني شفقت فرمائيد كه به شاهنشاه خود خاطرجمعي عرض نمايم».
بعد هم ميافزايد: «تا عاليجاه سر گور اوزلي... در اينجا حضور داشت، خوب بود. دايم اوقات از مراتب مرحمت و شفقت ايمپراطور اعظم اين دولتخواه را خاطرجمعي و اميدواري ميداد... اما بالفعل كه عاليجاه مشاراليه به لندن رفته اين اخلاصكيش در اينجا بيكس و حيران و پريشان مانده... اگر ايمپراطور اعظم زود به حال اين اخلاصكيش ترحّم نفرمايند در اينجا خواهم برطرف شد، از خوف پادشاه خودم»!
جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۸۴
مقاله دهم
مرور مقالات دهگانه ميرزا محمدهادي شيرازي را از اوضاع شهر سنپترزبورگ و سرزمين روسيه، به مقاله دهم رسانديم. اينك جالبترين نكتههاي آخرين مقاله ميرزا را به اختصار ذكر ميكنيم و پس از آن بر سر ماجراي مأموريت ميرزا ابوالحسنخان شيرازي باز ميگرديم.
ميرزا محمدهادي (وقايعنگار سفر ميرزا ابوالحسنخان ايلچي) در بخشي از آخرين مقاله خود به موضوع پاسپورت (ورقهعبور) اشاره ميكند و مينويسد: «ديگر كيفيت «باشتبرد» است، يعني به اصطلاح اهل ايران فته (پته) مرخصي، كه هر كس هرجا خواهد برود [بايد آن را داشته باشد]. اين امر به حدي در ميان ايشان انضباط دارد كه اگر برادر يا پسر پادشاه يك روز از شهري به شهري خواسته باشد برود، بدون داشتن اين «باشتبرد» ممكن ندارد و در هر جا برود لامحاله او را گرفته و روانه همان مكان كه بوده است مينمايند. دادن «باشتبرد» هم از اين قرار است كه هر كس خواهد از شهري به شهري رود «باشتبرد» طلب ميكند كه [طي] سه هفته، سه دفعه در كازتها (روزنامهها) مينويسند و به خانهها و خلق ميدهند كه مطلع از رفتن آن شخص بشوند، مبادا كسي طلبي يا محاسبه يا ادعايي داشته باشد. اگر در سه هفته ادعاكاري (مدعي) به جهت او پيدا نشد، «باشتبرد» ميدهند و اگر احدي ابراز دهد كه ادعاي جزئي با فلان دارم، «باشتبرد» نميدهند مادام كه رفع شود و اين عمل بهترين اعمال آنهاست و در ساير يوروپ متداول نيست». («دليلالسفرا» ميرزا محمدهادي شيرازي، به كوشش محمد گلبن)
مقولات
وضع رفتار با ايلچيان: «ايلچي كه از هر دولت به هر دولت ميرود چهار قسم است:
اول: ژارژدافر (شارژدافر = كاردار) است كه به زبان فرانسه يعني وقايعنگار و رسول و مصلحتگزار بوده باشد.
دويم: منستر است، يعني نايب ايلچي بزرگ و بعد از ايلچي بزرگ قائممقام او ميتواند شد.
سيم: انوايي (envoy) و آن ايلچي كوچك است و قدري مرتبه او از منستر بيشتر است و ميتواند عهدنامه بسته باشد.
چهارم: ايلچي بزرگ است كه به زبان انگريز «انبسدر» (ambassador) و به لسان اروس آن را پسل (پاسول) ميگويند و او در هر جا باشد قائممقام پادشاه است... در ميان يوروپ قاعده اين است كه به نحوي كه به جهت ايلچيان بزرگ آسيا، از مقوله روم (عثماني) و ايران و غيره اساس و دستگاه استقبال و سليمانيه (؟) برپا مينمايند، به جهت ايلچيان بزرگ يوروپ كه به دولت ديگر ميروند برپا نميكنند اما عزت و احترام نسبت به هر ايلچي بزرگ بسيار به عمل ميآورند».
در مورد آبوهوا و شبوروز در سنپترزبورگ: «هواي آنجا به غايت سرد است و بسيار اوقات ميشود كه شدت سردي هوا به سي درجه ميرسد و آنچنان ميشود كه در شهر و كوچهها ده قدم را نميتوان رفت و از اطاقها و مكانهاي گرم سر بيرون نميتوان كرد و مدت هشت ماه از ايام سال شدت سردي هوا و كثرت برف و يخ بينهايت است... اما با وجود اين شدت سردي هوا، در مدت چهار ماه ديگر به حدي اعتدال و گرمي در آن به هم ميرسد كه در يك هفته مجموع اشجار آنها سبز و خرم ميشود و در باغات، چمنها و گلها ميرويد و طراوت بينهايت به هم ميرساند و در مدت دو سه ماه از اين جمله محصول آنها به كلي ميرسد؛ به جهت اينكه [در] آن اوقات، شب چهار ساعت بلكه كمتر و روز بيست ساعت بيشتر است و تابش آفتاب به حدي ميشود كه نميتوان در جاي غير سايه ايستاد. آنوقت در حقيقت روز دو مساوي ميباشد و هوا هم به منتهاي گرمي را دارد. اين است كه محصولات آنها تمام ميرسد...»
در مورد قيمتها: «هرچند صاحبيايلچي ميفرمودند كه تسعيرات (قيمتگذاري) در پتربورغ ارزانتر از لندن است، اما همهچيز در اينجا بسيار گرانبهاست. اغلب اوقات ميشود كه ميوهها را از هر مقوله دانهاي ده روبلي، بيست روبلي، پنج روبلي، بيشتر كمتر در ميان خود خريد و فروش مينمايند و روبلي اينها تقريباً ششصد دينار ايران است».
ديگر: «مار و عقرب و كژدم و شير و پلنگ و بسيار جانوران ديگر در اينجا به هم نميرسد. خوك و روباه و خرگوش سفيد بسيار است كه گوشت آنها را ميخورند».
موضوع پدر و مادر تعميدي: «در ميان ايشان قاعده است كه طفلي كه به جهت شخص به هم رسيده، از قبيله ديگر و از مردمان غريب در روز هفته طفل به خانه كسان طفل ميروند و آن طفل را از مادر گرفته ميشويند و در آب مياندازند و خاج (صليب) به گردن او مينمايند و از همين جهت خويش و اقوام ميشوند و آن زن و مرد غريب كه آن طفل را شستهاند حكم پدر و مادر به هم ميرسانند در ميان خودشان».
البته ميرزا محمدهادي فوراً با بدبيني عجيبي كه در مورد اخلاق روسها دارد ميافزايد: «اما بيشتر اين عمل از بيعصمتي آنهاست. به علت اينكه بعد از اينكه از اين مقوله اتفاقي فيمابين دو قبيله ميافتد، اكثر اوقات زنان و مردان يكديگر بدون جهت به همين وسيله به خانه يكديگر ميروند و به افعال ذميه مشغول ميشوند و اين كيفيت شستن طفل را دستآويز ميكنند».
ميرزا محمدهادي (وقايعنگار سفر ميرزا ابوالحسنخان ايلچي) در بخشي از آخرين مقاله خود به موضوع پاسپورت (ورقهعبور) اشاره ميكند و مينويسد: «ديگر كيفيت «باشتبرد» است، يعني به اصطلاح اهل ايران فته (پته) مرخصي، كه هر كس هرجا خواهد برود [بايد آن را داشته باشد]. اين امر به حدي در ميان ايشان انضباط دارد كه اگر برادر يا پسر پادشاه يك روز از شهري به شهري خواسته باشد برود، بدون داشتن اين «باشتبرد» ممكن ندارد و در هر جا برود لامحاله او را گرفته و روانه همان مكان كه بوده است مينمايند. دادن «باشتبرد» هم از اين قرار است كه هر كس خواهد از شهري به شهري رود «باشتبرد» طلب ميكند كه [طي] سه هفته، سه دفعه در كازتها (روزنامهها) مينويسند و به خانهها و خلق ميدهند كه مطلع از رفتن آن شخص بشوند، مبادا كسي طلبي يا محاسبه يا ادعايي داشته باشد. اگر در سه هفته ادعاكاري (مدعي) به جهت او پيدا نشد، «باشتبرد» ميدهند و اگر احدي ابراز دهد كه ادعاي جزئي با فلان دارم، «باشتبرد» نميدهند مادام كه رفع شود و اين عمل بهترين اعمال آنهاست و در ساير يوروپ متداول نيست». («دليلالسفرا» ميرزا محمدهادي شيرازي، به كوشش محمد گلبن)
مقولات
وضع رفتار با ايلچيان: «ايلچي كه از هر دولت به هر دولت ميرود چهار قسم است:
اول: ژارژدافر (شارژدافر = كاردار) است كه به زبان فرانسه يعني وقايعنگار و رسول و مصلحتگزار بوده باشد.
دويم: منستر است، يعني نايب ايلچي بزرگ و بعد از ايلچي بزرگ قائممقام او ميتواند شد.
سيم: انوايي (envoy) و آن ايلچي كوچك است و قدري مرتبه او از منستر بيشتر است و ميتواند عهدنامه بسته باشد.
چهارم: ايلچي بزرگ است كه به زبان انگريز «انبسدر» (ambassador) و به لسان اروس آن را پسل (پاسول) ميگويند و او در هر جا باشد قائممقام پادشاه است... در ميان يوروپ قاعده اين است كه به نحوي كه به جهت ايلچيان بزرگ آسيا، از مقوله روم (عثماني) و ايران و غيره اساس و دستگاه استقبال و سليمانيه (؟) برپا مينمايند، به جهت ايلچيان بزرگ يوروپ كه به دولت ديگر ميروند برپا نميكنند اما عزت و احترام نسبت به هر ايلچي بزرگ بسيار به عمل ميآورند».
در مورد آبوهوا و شبوروز در سنپترزبورگ: «هواي آنجا به غايت سرد است و بسيار اوقات ميشود كه شدت سردي هوا به سي درجه ميرسد و آنچنان ميشود كه در شهر و كوچهها ده قدم را نميتوان رفت و از اطاقها و مكانهاي گرم سر بيرون نميتوان كرد و مدت هشت ماه از ايام سال شدت سردي هوا و كثرت برف و يخ بينهايت است... اما با وجود اين شدت سردي هوا، در مدت چهار ماه ديگر به حدي اعتدال و گرمي در آن به هم ميرسد كه در يك هفته مجموع اشجار آنها سبز و خرم ميشود و در باغات، چمنها و گلها ميرويد و طراوت بينهايت به هم ميرساند و در مدت دو سه ماه از اين جمله محصول آنها به كلي ميرسد؛ به جهت اينكه [در] آن اوقات، شب چهار ساعت بلكه كمتر و روز بيست ساعت بيشتر است و تابش آفتاب به حدي ميشود كه نميتوان در جاي غير سايه ايستاد. آنوقت در حقيقت روز دو مساوي ميباشد و هوا هم به منتهاي گرمي را دارد. اين است كه محصولات آنها تمام ميرسد...»
در مورد قيمتها: «هرچند صاحبيايلچي ميفرمودند كه تسعيرات (قيمتگذاري) در پتربورغ ارزانتر از لندن است، اما همهچيز در اينجا بسيار گرانبهاست. اغلب اوقات ميشود كه ميوهها را از هر مقوله دانهاي ده روبلي، بيست روبلي، پنج روبلي، بيشتر كمتر در ميان خود خريد و فروش مينمايند و روبلي اينها تقريباً ششصد دينار ايران است».
ديگر: «مار و عقرب و كژدم و شير و پلنگ و بسيار جانوران ديگر در اينجا به هم نميرسد. خوك و روباه و خرگوش سفيد بسيار است كه گوشت آنها را ميخورند».
موضوع پدر و مادر تعميدي: «در ميان ايشان قاعده است كه طفلي كه به جهت شخص به هم رسيده، از قبيله ديگر و از مردمان غريب در روز هفته طفل به خانه كسان طفل ميروند و آن طفل را از مادر گرفته ميشويند و در آب مياندازند و خاج (صليب) به گردن او مينمايند و از همين جهت خويش و اقوام ميشوند و آن زن و مرد غريب كه آن طفل را شستهاند حكم پدر و مادر به هم ميرسانند در ميان خودشان».
البته ميرزا محمدهادي فوراً با بدبيني عجيبي كه در مورد اخلاق روسها دارد ميافزايد: «اما بيشتر اين عمل از بيعصمتي آنهاست. به علت اينكه بعد از اينكه از اين مقوله اتفاقي فيمابين دو قبيله ميافتد، اكثر اوقات زنان و مردان يكديگر بدون جهت به همين وسيله به خانه يكديگر ميروند و به افعال ذميه مشغول ميشوند و اين كيفيت شستن طفل را دستآويز ميكنند».
چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴
سپاه، نظم، قانون
نهمين مقاله از مقالات دهگانه ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايعنگار سفر ميرزا ابوالحسنخان ايلچي به سنپترزبورگ) در كتاب «دليلالسفراء» به وضعيت ارتش و سپاهيان روسيه ميپردازد. به نوشته او «در آئين اين طايفه عزت و اعتبار سپاه اعم از سواره و پياده سالدات زياده از همهكس است. جميع بزرگان و اعيان ايشان احترامي كه از اهل قشون منظور ميدارند از ساير خلق نميدارند و كمال حرمت به اهل سپاه مينمايند و از اين جهت است كه بسياري از بزرگان و اكابر و اعيان و اشخاص صاحبدولت، اطفال خود را از زمان طفوليت لباس سپاهي پوشانيده و مبلغها اخراجات ميكنند و آنها را افسر سپاه و سالدات مينمايند كه به مشق سپاهي مشغول ميگردند. به حد تكليف كه ميرسند حسبالوقوع از كار بيرون آمدهاند و به خدمت و دعوا (جنگ) قيام مينمايند».
سالدات
ميرزا در مورد شيوه سربازگيري آنها مينويسد: «طريق گرفتن سالدات و سپاه از قديمالايام و حال در ميان ايشان به اين طريق متداول است كه از جميع ممالك محروسه هر از چندي كه ضرورت واقع ميشده يا ميشود، صدنفر-يكنفر، دويستنفر[-يكنفر]، كمتر يا بيشتر، هر وقت هر چه مقتضي بوده همچنان كه به دهنفر-يكنفر هم بسيار اوقات رسيده، مثل هنگام طغيان و دعوا با ناپليان (ناپلئون) كه [از هر] ده نفر يك نفر سالدات ميگرفتند. از جوانان قچّاقِ (قدرتمند) توانايِ كارآمد ملازم ميگيرند و آنها را دسته به دسته كرده و به مكانهاي وسيع كه به جهت تعليم و مشق كردن سالدات معين كردهاند، ميفرستند. جمعي معلم و افيسر به آنها ميگمارند، به همان لباس رعيتي خود آنها را مشق سالدات بودن يا سواري ميدهند. اخراجات از پادشاه است و اوقات كلي صرف آنها ميكنند تا اينكه به اندك وقتي آنچه بايست و شايست ميآموزند و مكمل ميشوند. آنوقت لباس از سركار پادشاه به جهت آنها مهيا ميسازند و آنها را ميپوشانند و مواجب و اخراجات و يراق و ساير ضروريات به جهت آنها معين نموده، ميدهند و آنها را به نحو ساير سپاه جوقهجوقه و دستهدسته كرده سرگرد و افيسرها به آنها تعيين مينمايند و به خدمت مأمور ميسازند».
در مورد تعداد نفرات ارتش روسيه: «از قراري كه به كرات از بزرگان ايشان و ديگران استماع گرديده، حال به قدر يازدهصدهزار (يكميليون و يكصدهزار) قشون و سالدات و سپاه در اين طايفه به هم رسيده، لكن آنچه از خارج دستگير شده، هفتصد – هشتصدهزار سپاه بدون اغراق دارند و تقريباً به قدر دويستهزار از آنجمله، به همه جهت از هر گروه «سوار» ميباشند و پانصد – ششصدهزار سالدات پياده هستند كه در شهر پتربورغ و جميع سرحدات آنها مشغول خدمت ميباشند».
ضرورت نظام: «عمده مطلب اين است كه سپاه نظام داشتن در هر دولت بسيار لازم و خوب است و مواجب و رخوت (پوشاك) و اخراجات (هزينهها) سالدات كه مستمر و برقرار است، به اين نهج (راه و روش) ميباشد كه سالي دوازههزار دينار پول اروس... مواجب به هر يك ميدهند و اين وجه مختص اخراجات جزئي از مقوله حمام و صابون و دوختن پارگي چكمه و رخوت و خوردن گوشت گاو در بعضي اوقات و همچنين از اين مقوله ميباشد».
سيبري
ادامه مقاله نهم به شرح واحدهاي ويژه حفاظت از شخص پادشاه و كاخ سلطنتي و شيوه تقسيمبندي سپاهيان، لباسهاي آنان، قواعد و موضوعات مربوط به پرچمها، رژه و توپخانه اختصاص دارد كه جزئيات مفصل و جالبي را شامل ميشود.
و اما مقاله آخر كه عمدتاً در مورد قوانين حقوقي و كيفري است، چنين آغاز ميشود: «نسق و ترجمان (مجازاتهاي سخت و خشونتبار) و كشتن و زدن و بستن در ميان ايشان قاعده و قانون نيست. هرگاه كسي مرتكب قتل نفس بشود يا سرقت مالي بكند، كه اين هر دو مطلب ثابت و موجه شده باشد، اين طريق نسق مينمايند كه جمعي هستند كه وقوف كامل از زدن تازيانه دارند، آنها را ميطلبند و چند نفر بزرگان كه به اين خدمت مأمورند، رفته و ميايستند. آن شخص قاتل يا سارق را ميآورند و برهنه ميكنند و آن اشخاص از دو طرف ايستاده ميشوند و تازيانهها در دست دارند. سيصد و يك تازيانه ميزنند. اگر در همان بين به درك واصل شد، شده است (!) و اگر برطرف نشد، دو پرده دماغ او را از هر دو طرف با گازانبر ميكنند و پيشاني او را به طريق كوبيدن خال داغ ميكنند و او را روانه ولايت سيبر (سيبري) مينمايند. هرگاه از اهالي ممالك محروسه هركس، خواه بزرگان – خواه اوسطالناس – خواه مطلق عوام، مرتكب امري سواي قتل نفس و سرقت مال غير بشوند و آن امر خلاف قاعده و قانون آنها باشد و آن شخص مستحق تنبيه بوده باشد، بدون زدن تازيانه نيز او را روانه ولايت سيبر ميكنند و كيفيت آن ولايت و وضع بردن مقصرين از اين قرار است كه ولايتي است در سمت شمال مملكت روس... و نزديك به ظلمات واقع است و سردي هواي آنجا از حد تقرير و تحرير بيرون است... هر كس از اهالي مملكت ايشان كه مرتكب خلاف قانوني ميشود... در آنجا ميفرستند. اگر آدمي باشد كه اسم و رسمي داشته باشد، به قدر گذران ناني به او ميدهند و او را در آنجا نگاه ميدارند و اگر از عوامالناس است او را به معادن ميفرستند كه مشغول فعلهگي و كار معدن شده باشند».
سالدات
ميرزا در مورد شيوه سربازگيري آنها مينويسد: «طريق گرفتن سالدات و سپاه از قديمالايام و حال در ميان ايشان به اين طريق متداول است كه از جميع ممالك محروسه هر از چندي كه ضرورت واقع ميشده يا ميشود، صدنفر-يكنفر، دويستنفر[-يكنفر]، كمتر يا بيشتر، هر وقت هر چه مقتضي بوده همچنان كه به دهنفر-يكنفر هم بسيار اوقات رسيده، مثل هنگام طغيان و دعوا با ناپليان (ناپلئون) كه [از هر] ده نفر يك نفر سالدات ميگرفتند. از جوانان قچّاقِ (قدرتمند) توانايِ كارآمد ملازم ميگيرند و آنها را دسته به دسته كرده و به مكانهاي وسيع كه به جهت تعليم و مشق كردن سالدات معين كردهاند، ميفرستند. جمعي معلم و افيسر به آنها ميگمارند، به همان لباس رعيتي خود آنها را مشق سالدات بودن يا سواري ميدهند. اخراجات از پادشاه است و اوقات كلي صرف آنها ميكنند تا اينكه به اندك وقتي آنچه بايست و شايست ميآموزند و مكمل ميشوند. آنوقت لباس از سركار پادشاه به جهت آنها مهيا ميسازند و آنها را ميپوشانند و مواجب و اخراجات و يراق و ساير ضروريات به جهت آنها معين نموده، ميدهند و آنها را به نحو ساير سپاه جوقهجوقه و دستهدسته كرده سرگرد و افيسرها به آنها تعيين مينمايند و به خدمت مأمور ميسازند».
در مورد تعداد نفرات ارتش روسيه: «از قراري كه به كرات از بزرگان ايشان و ديگران استماع گرديده، حال به قدر يازدهصدهزار (يكميليون و يكصدهزار) قشون و سالدات و سپاه در اين طايفه به هم رسيده، لكن آنچه از خارج دستگير شده، هفتصد – هشتصدهزار سپاه بدون اغراق دارند و تقريباً به قدر دويستهزار از آنجمله، به همه جهت از هر گروه «سوار» ميباشند و پانصد – ششصدهزار سالدات پياده هستند كه در شهر پتربورغ و جميع سرحدات آنها مشغول خدمت ميباشند».
ضرورت نظام: «عمده مطلب اين است كه سپاه نظام داشتن در هر دولت بسيار لازم و خوب است و مواجب و رخوت (پوشاك) و اخراجات (هزينهها) سالدات كه مستمر و برقرار است، به اين نهج (راه و روش) ميباشد كه سالي دوازههزار دينار پول اروس... مواجب به هر يك ميدهند و اين وجه مختص اخراجات جزئي از مقوله حمام و صابون و دوختن پارگي چكمه و رخوت و خوردن گوشت گاو در بعضي اوقات و همچنين از اين مقوله ميباشد».
سيبري
ادامه مقاله نهم به شرح واحدهاي ويژه حفاظت از شخص پادشاه و كاخ سلطنتي و شيوه تقسيمبندي سپاهيان، لباسهاي آنان، قواعد و موضوعات مربوط به پرچمها، رژه و توپخانه اختصاص دارد كه جزئيات مفصل و جالبي را شامل ميشود.
و اما مقاله آخر كه عمدتاً در مورد قوانين حقوقي و كيفري است، چنين آغاز ميشود: «نسق و ترجمان (مجازاتهاي سخت و خشونتبار) و كشتن و زدن و بستن در ميان ايشان قاعده و قانون نيست. هرگاه كسي مرتكب قتل نفس بشود يا سرقت مالي بكند، كه اين هر دو مطلب ثابت و موجه شده باشد، اين طريق نسق مينمايند كه جمعي هستند كه وقوف كامل از زدن تازيانه دارند، آنها را ميطلبند و چند نفر بزرگان كه به اين خدمت مأمورند، رفته و ميايستند. آن شخص قاتل يا سارق را ميآورند و برهنه ميكنند و آن اشخاص از دو طرف ايستاده ميشوند و تازيانهها در دست دارند. سيصد و يك تازيانه ميزنند. اگر در همان بين به درك واصل شد، شده است (!) و اگر برطرف نشد، دو پرده دماغ او را از هر دو طرف با گازانبر ميكنند و پيشاني او را به طريق كوبيدن خال داغ ميكنند و او را روانه ولايت سيبر (سيبري) مينمايند. هرگاه از اهالي ممالك محروسه هركس، خواه بزرگان – خواه اوسطالناس – خواه مطلق عوام، مرتكب امري سواي قتل نفس و سرقت مال غير بشوند و آن امر خلاف قاعده و قانون آنها باشد و آن شخص مستحق تنبيه بوده باشد، بدون زدن تازيانه نيز او را روانه ولايت سيبر ميكنند و كيفيت آن ولايت و وضع بردن مقصرين از اين قرار است كه ولايتي است در سمت شمال مملكت روس... و نزديك به ظلمات واقع است و سردي هواي آنجا از حد تقرير و تحرير بيرون است... هر كس از اهالي مملكت ايشان كه مرتكب خلاف قانوني ميشود... در آنجا ميفرستند. اگر آدمي باشد كه اسم و رسمي داشته باشد، به قدر گذران ناني به او ميدهند و او را در آنجا نگاه ميدارند و اگر از عوامالناس است او را به معادن ميفرستند كه مشغول فعلهگي و كار معدن شده باشند».
اشتراک در:
پستها (Atom)