پيامي براي تزار
پيشتر خوانديد كه ميرزا ابوالحسنخان شيرازي (ايلچي اعزامي فتحعليشاه به روسيه) در اواسط جماديالثاني سال 1230ه.ق.، سرانجام پس از حدود ده ماه سفر در سرزمينهاي تحت حاكميت روسيه تزاري، به اصرار سر گور اوزلي بدون استقبال رسمي وارد سنپترزبورگ شد. هدف او از اين سفر ملاقات با امپراطور روسيه و متقاعد كردن او به بازپس دادن سرزمينهاي بود كه روسها در طول دوره اول جنگهاي ايران و روس اشغال كرده بودند (مقامات ايراني تصور ميكردند اين كار به ياري اوزلي و با پرداخت غرامت شدني است). اما تزار آلكساندر كه پس از شكست ناپلئون در حمله به روسيه به اروپا رفته بود تا با كمك نيروهاي اتحاد مربع كار او را يكسره كند، كاملاً درگير مسائل اروپا بود و بهويژه پس از سربرآوردن دوباره ناپلئون، بازگشتش به پايتختش بيشتر به تعويق افتاد.
ميرزا ابوالحسنخان در اين ميان كمتر از يك ماه پس از ورود به سنپترزبورگ مطلع شد كه اوزلي هم، نااميد از بازگشت بهنگام تزار، قصد بازگشت به لندن دارد. به نوشته ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايعنگار سفر ايلچي) شنيدن اين خبر براي ميرزا ابوالحسنخان بسيار غمانگيز بود: «صاحبي ايلچي يافتند كه اينكه [اوزلي] بارها مذكور ميكرد كه: «مادام كه امر محوله به شما صورت نوعي به هم نرساند من از پتربورغ روانه لندن نميشوم و البته شما داخل شهر پتربورغ بشويد كه من چنين و چنان خواهم كرد»، همه فريب بوده و ميخواسته كه صاحبي ايلچي به شهر آمده باشد و او روانه لندن شده باشد». («دليلالسفراء»، به كوشش محمد گلبن)
درست در همين روزها چند اتفاق ناگوار ديگر هم براي ميرزا ابوالحسنخان افتاد كه حال او را به كلي دگرگون كرد. اولاً نامههايي از ايران رسيد كه نشان ميداد جانشين اوزلي پارهاي از مواد معاهده پيشين ميان دولتهاي ايران و بريتانيا را تعديل كرده است. ثانياً متوجه شد مقداري از هدايا كه براي تزار، خانواده او و بزرگان دولت روسيه همراه آورده بود در راه تباه شده يا به سرقت رفته است. ثالثاً عدهاي از همراهان او در فضاي تازه به عياشي و ميخوارگي پرداختند كه اين موضوع هزينه مالي و حيثيتي سنگيني را براي هيأت نمايندگي به بار ميآورد.
در چنين شرايطي «بساناويچ» كه از تفليس به عنوان مهماندار ايلچي را همراهي ميكرد، براي شركت در نبرد با قواي تازه ناپلئون به فرانسه فراخوانده شد و قرار شد ميرزا ابوالحسنخان - چنانكه رسم آن روزگار بود- نامهاي خطاب به تزار در مورد او بنويسد و رضايت خود را از رفتار او اعلام كند. ميرزا از اين فرصت بهره جست و بخشي از تقاضاهاي خود را در اين نامه مطرح كرد. خواندن فرازهاي اين نامه (كه به نظر نميرسد تأثير مثبتي بر مخاطب گذاشته باشد) روشنگر روحيه ميرزا و موقعيتي است كه او در آن گرفتار شده بود.
استغاثه
نامه ايلچي با تعارفات معمول و اظهار رضايت از بساناويچ آغاز ميشد و چنين ادامه مييافت: «چون مشاراليه (بساناويچ) راونه درگاه فلكبارگاه ايمپراطور اعظم بود، [اين دولتخواه] لازم ديد كه شرح حال و كيفيت احوال خود را به خدمت فلكرفعت ايمپراطور عرض نمايد كه الحال زياده از مدت يكسال است كه اين دولتخواه از دارالسلطنه طهران روانه گرديده، نظر به اينكه شاهنشاه اعظم در دارالسلطنه پترزبورغ تشريف نداشتيد، ايام زمستان را در مسقو به سر برده و حال (با احتساب مدت اقامت در باغ ساروسكوسلو) سه ماه است كه به پترزبورغ رسيده[ام]... محبت و مهماننوازي عرض راه را [با نامه] به شاهنشاه جمجاه خودم عرض كردم. حال جواب آن به اين دولتخواه رسيده و شاهنشاه من از اين دولتخواه بسيار آزردهخاطر گرديده و مرقوم فرمودند كه معلوم ميشود بر تو در هر خانه و هر مكان خوش گذشته كه مدت يكسال و چيزي است كه رفتهاي و هنوز خدمت محوله به تو صورت انجام به هم نرسانيده. ميدانم كه عذرهاي اين دولتخواه... در آن سركار پذيرفته نميشود، زيرا اگر اين اخلاصكيش عرض نمايم كه اعليحضرت ايمپراطور اعظم در پايتخت خود تشريف نداشتند، قبول نخواهند كرد؛ به جهت اينكه قانون چنين نبوده در ميان پادشاهان آسيه (آسيا) كه پادشاه به سفر بعيد برود و مملكت او اين قسم در مهد امن و امان و اهالي آنجا در آسايش بوده باشند. به هر حال اين دولتخواه دست از جان خود برداشتهام (!) اما به اميدواري شفقت و مرحمت و سخاوت ايمپراطور اعظم اميد حيات بر خود باقي گذاشتهام...»
او سپس پيشنهاد ميكند كه يا تزار اجازه دهد ميرزا ابوالحسن خود را به همراه پيكهاي پست به محل اقامت آلكساندر برساند و يا «اگر اين امر ممكن نباشد و حكم به احضار نفرمايند، التماس دارم كه از وفور شفقت و مرحمت مشهور آن شاهنشاه اعظم در خصوص بخشش نمودن بعضي ولايات ايران كه از براي سركار آن شاهنشاه اعظم هيچ فايده و مصرفي به غير از نقصان ندارد و بخشش كردن آنها باعث اين ميشود كه شاهنشاه ايران از آن پادشاه رضامند و خشنود خواهند شد... اين دولتخواه را اطميناني شفقت فرمائيد كه به شاهنشاه خود خاطرجمعي عرض نمايم».
بعد هم ميافزايد: «تا عاليجاه سر گور اوزلي... در اينجا حضور داشت، خوب بود. دايم اوقات از مراتب مرحمت و شفقت ايمپراطور اعظم اين دولتخواه را خاطرجمعي و اميدواري ميداد... اما بالفعل كه عاليجاه مشاراليه به لندن رفته اين اخلاصكيش در اينجا بيكس و حيران و پريشان مانده... اگر ايمپراطور اعظم زود به حال اين اخلاصكيش ترحّم نفرمايند در اينجا خواهم برطرف شد، از خوف پادشاه خودم»!
پيشتر خوانديد كه ميرزا ابوالحسنخان شيرازي (ايلچي اعزامي فتحعليشاه به روسيه) در اواسط جماديالثاني سال 1230ه.ق.، سرانجام پس از حدود ده ماه سفر در سرزمينهاي تحت حاكميت روسيه تزاري، به اصرار سر گور اوزلي بدون استقبال رسمي وارد سنپترزبورگ شد. هدف او از اين سفر ملاقات با امپراطور روسيه و متقاعد كردن او به بازپس دادن سرزمينهاي بود كه روسها در طول دوره اول جنگهاي ايران و روس اشغال كرده بودند (مقامات ايراني تصور ميكردند اين كار به ياري اوزلي و با پرداخت غرامت شدني است). اما تزار آلكساندر كه پس از شكست ناپلئون در حمله به روسيه به اروپا رفته بود تا با كمك نيروهاي اتحاد مربع كار او را يكسره كند، كاملاً درگير مسائل اروپا بود و بهويژه پس از سربرآوردن دوباره ناپلئون، بازگشتش به پايتختش بيشتر به تعويق افتاد.
ميرزا ابوالحسنخان در اين ميان كمتر از يك ماه پس از ورود به سنپترزبورگ مطلع شد كه اوزلي هم، نااميد از بازگشت بهنگام تزار، قصد بازگشت به لندن دارد. به نوشته ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايعنگار سفر ايلچي) شنيدن اين خبر براي ميرزا ابوالحسنخان بسيار غمانگيز بود: «صاحبي ايلچي يافتند كه اينكه [اوزلي] بارها مذكور ميكرد كه: «مادام كه امر محوله به شما صورت نوعي به هم نرساند من از پتربورغ روانه لندن نميشوم و البته شما داخل شهر پتربورغ بشويد كه من چنين و چنان خواهم كرد»، همه فريب بوده و ميخواسته كه صاحبي ايلچي به شهر آمده باشد و او روانه لندن شده باشد». («دليلالسفراء»، به كوشش محمد گلبن)
درست در همين روزها چند اتفاق ناگوار ديگر هم براي ميرزا ابوالحسنخان افتاد كه حال او را به كلي دگرگون كرد. اولاً نامههايي از ايران رسيد كه نشان ميداد جانشين اوزلي پارهاي از مواد معاهده پيشين ميان دولتهاي ايران و بريتانيا را تعديل كرده است. ثانياً متوجه شد مقداري از هدايا كه براي تزار، خانواده او و بزرگان دولت روسيه همراه آورده بود در راه تباه شده يا به سرقت رفته است. ثالثاً عدهاي از همراهان او در فضاي تازه به عياشي و ميخوارگي پرداختند كه اين موضوع هزينه مالي و حيثيتي سنگيني را براي هيأت نمايندگي به بار ميآورد.
در چنين شرايطي «بساناويچ» كه از تفليس به عنوان مهماندار ايلچي را همراهي ميكرد، براي شركت در نبرد با قواي تازه ناپلئون به فرانسه فراخوانده شد و قرار شد ميرزا ابوالحسنخان - چنانكه رسم آن روزگار بود- نامهاي خطاب به تزار در مورد او بنويسد و رضايت خود را از رفتار او اعلام كند. ميرزا از اين فرصت بهره جست و بخشي از تقاضاهاي خود را در اين نامه مطرح كرد. خواندن فرازهاي اين نامه (كه به نظر نميرسد تأثير مثبتي بر مخاطب گذاشته باشد) روشنگر روحيه ميرزا و موقعيتي است كه او در آن گرفتار شده بود.
استغاثه
نامه ايلچي با تعارفات معمول و اظهار رضايت از بساناويچ آغاز ميشد و چنين ادامه مييافت: «چون مشاراليه (بساناويچ) راونه درگاه فلكبارگاه ايمپراطور اعظم بود، [اين دولتخواه] لازم ديد كه شرح حال و كيفيت احوال خود را به خدمت فلكرفعت ايمپراطور عرض نمايد كه الحال زياده از مدت يكسال است كه اين دولتخواه از دارالسلطنه طهران روانه گرديده، نظر به اينكه شاهنشاه اعظم در دارالسلطنه پترزبورغ تشريف نداشتيد، ايام زمستان را در مسقو به سر برده و حال (با احتساب مدت اقامت در باغ ساروسكوسلو) سه ماه است كه به پترزبورغ رسيده[ام]... محبت و مهماننوازي عرض راه را [با نامه] به شاهنشاه جمجاه خودم عرض كردم. حال جواب آن به اين دولتخواه رسيده و شاهنشاه من از اين دولتخواه بسيار آزردهخاطر گرديده و مرقوم فرمودند كه معلوم ميشود بر تو در هر خانه و هر مكان خوش گذشته كه مدت يكسال و چيزي است كه رفتهاي و هنوز خدمت محوله به تو صورت انجام به هم نرسانيده. ميدانم كه عذرهاي اين دولتخواه... در آن سركار پذيرفته نميشود، زيرا اگر اين اخلاصكيش عرض نمايم كه اعليحضرت ايمپراطور اعظم در پايتخت خود تشريف نداشتند، قبول نخواهند كرد؛ به جهت اينكه قانون چنين نبوده در ميان پادشاهان آسيه (آسيا) كه پادشاه به سفر بعيد برود و مملكت او اين قسم در مهد امن و امان و اهالي آنجا در آسايش بوده باشند. به هر حال اين دولتخواه دست از جان خود برداشتهام (!) اما به اميدواري شفقت و مرحمت و سخاوت ايمپراطور اعظم اميد حيات بر خود باقي گذاشتهام...»
او سپس پيشنهاد ميكند كه يا تزار اجازه دهد ميرزا ابوالحسن خود را به همراه پيكهاي پست به محل اقامت آلكساندر برساند و يا «اگر اين امر ممكن نباشد و حكم به احضار نفرمايند، التماس دارم كه از وفور شفقت و مرحمت مشهور آن شاهنشاه اعظم در خصوص بخشش نمودن بعضي ولايات ايران كه از براي سركار آن شاهنشاه اعظم هيچ فايده و مصرفي به غير از نقصان ندارد و بخشش كردن آنها باعث اين ميشود كه شاهنشاه ايران از آن پادشاه رضامند و خشنود خواهند شد... اين دولتخواه را اطميناني شفقت فرمائيد كه به شاهنشاه خود خاطرجمعي عرض نمايم».
بعد هم ميافزايد: «تا عاليجاه سر گور اوزلي... در اينجا حضور داشت، خوب بود. دايم اوقات از مراتب مرحمت و شفقت ايمپراطور اعظم اين دولتخواه را خاطرجمعي و اميدواري ميداد... اما بالفعل كه عاليجاه مشاراليه به لندن رفته اين اخلاصكيش در اينجا بيكس و حيران و پريشان مانده... اگر ايمپراطور اعظم زود به حال اين اخلاصكيش ترحّم نفرمايند در اينجا خواهم برطرف شد، از خوف پادشاه خودم»!
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی