یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳

نامه‌ها
(براي شرق)
دومين نامه سرگشاده احمد قوام (قوام السلطنه) به محمدرضا شاه پهلوي، چنين روزي در سال 1329 منتشر شد. قوام در اين نامه كه در پي انتشار پاسخ هتاكانه دربار به نخستين نامه او نوشته شد، به شاه هشدار داد: «بقاي سلطنت در حفظ و حراست از حقوق ملت و احترام به افكار عامه است... چنانچه حقوق مردم گرفته شود و دل‌ها شكسته و مجروح گردد، جز يأس كلي و نااميدي عمومي كه موجب بغض و عناد و مقدمه مقاومت و طغيان است نتيجه‌اي نمي‌توان انتظار داشت.»
اين نامه، بار ديگر پايبندي قوام را به قانون اساسي مشروطه نشان مي‌داد. او كه به هنگام جنبش مشروطه رياست دفتر مظفرالدين شاه قاجار را به عهده داشت، از همان هنگام دل در گروي مشروطه‌خواهي نهاد و اين افتخار را يافت كه فرمان مشروطيت، به خط زيباي او نوشته شود.
احمد قوام در سال 1252 هجري شمسي در تهران به دنيا آمد و در اواخر دوران قاجار از بازيگران اصلي صحنه سياست ايران بود. با انقراض قاجاريه و تأسيس سلسله پهلوي از سياست كناره گرفت و در دوران حكومت رضاشاه، در لاهيجان و تهران به امور كشاورزي و فروش محصولات املاك خود مشغول بود اما پس از حوادث شهريور 1320 و عزل رضاشاه به صحنه سياست بازگشت.
بازگشت
يرواند آبراهاميان رفتار سياسي قوام را در دوره جديد چنين جمع‌بندي كرده است: «در بين همه سياستمدران قديمي، احمد قوام مرموزترين آنها بود. او مي‌كوشيد خودش را فردي قاطع نشان دهد كه كاملاً بر اوضاع مسلط است، در حالي كه همواره هم از جانب راست (شاه، ارتش و رؤساي ايلات و عشاير) و هم از جانب چپ (حزب توده، فرقه دموكرات آذربايجان و فرقه دموكرات كردستان) به مبارزه طلبيده مي‌شد. قوام گرچه در واقع نماينده كشوري ضعيف و توسعه نيافته بود... خود را سياستمداري جهاني همتاي استالين، چرچيل و ترومن نشان مي‌داد... با شعبده‌بازي‌هاي سياسي و بهره‌برداري از فرصت‌ها، به جاي خلق فرصت‌ها، بحران‌ها را پشت سر مي‌گذاشت... بدون اتخاذ شيوه عمل خاصي به پيشواز بحران‌ها مي‌رفت و با رو در روي هم قرار دادن بحران‌ها به كار خود ادامه مي‌داد... [اما او همواره] به سه هدف اصلي وفادار ماند: [1-] به عنوان سياستمدار كهنه‌كار پشتيبان انقلاب مشروطه... مي‌خواست سلطنت را تضعيف و اداره ارتش را به غيرنظاميان واگذار كند، [2-] به عنوان زمينداري ثروتمند... حفظ وضع موجود را بر خطر انقلاب اجتماعي ترجيح مي‌داد، [3-] بر آن بود تا روس و انگليس را رو در روي هم قرار دهد و در صورت امكان براي دستيابي به اين موازنه (مثبت)، ايالات متحده را نيز وارد صحنه كند.» (ايران بين دو انقلاب)
در مورد نقش قوام در حل غائله آذربايجان نظرات متفاوتي وجود دارد، اما اكثر پژوهشگراني كه در سال‌هاي اخير ماجراي آذربايجان را با توجه به دانسته‌هاي تازه بررسي كرده‌اند، معتقدند اگرچه در مورد ميزان زيركي كه او در اين موضوع به خرج داد اغراق شده است، مي‌توان گفت هر كاري از دستش بر مي‌آمد براي حل مسئله انجام داد.
شوروي‌ها پيشه‌وري را تشويق كرده بودند كه در آذربايجان خودمختاري اعلام كند و سپس او را در مقابل حكومت مركزي ايران حمايت كردند. آنها پس از پايان جنگ جهاني دوم و فرارسيدن موعد خروج نيرو‌هاي متفقين از ايران نيز اين حمايت را ادامه دادند. سرانجام (بيشتر تحت فشار ايالات متحده) به اين نتيجه رسيدند كه در مورد آذربايجان كوتاه بيايند، اما كوشيدند دست‌كم امتياز نفت شمال را از اين كشمكش به غنيمت ببرند. سياست‌بازي قوام و مقاومت شاه (كه به پشتيباني آمريكايي‌ها مطمئن بود) باعث شد آذربايجان، بدون اينكه امتيازي به شوروي داده شود، به ايران باز گردد. شاه به خاطر نقشي كه قوام در اين فرآيند ايفاء كرد، به او لقب «حضرت اشرف» داد.
تغيير قانون اساسي
ترور ناموفق شاه در بهمن 1327 به او كمك كرد براي تثبيت قدرت و افزايش اختيارات خود اقدام كند. او به اين منظور در اوايل سال 1328 مجلس مؤسساني تشكيل داد و تغييراتي در قانون اساسي به نفع خود ايجاد كرد. قوام در اسفند همان سال در نامه سرگشاده‌اي خطاب به شاه، به اين اقدامات اعتراض كرد. او در اين نامه نوشت: «با كمال تأسف، فدوي مجبور است به عرض حضور مبارك برساند كه جريان فعلي امور مملكت و تزلزلي كه اخيراً به علت عدم اعتناي به عواقب امور در قانون اساسي پديدار گشته، خطرات عظيمي را فراهم ساخته است كه نه تنها بر اركان كشور بلكه بر اساس سلطنت ملي نيز لطمة كلي وارد نموده است.» او تجربه 50 ساله خود در امر سياست را به پادشاه 30 ساله يادآوري كرد و در پايان نامه‌اش كه به خط زيبا نوشته بود، هشدار داد: «ديري نخواهد گذشت كه ملاحظه خواهند فرمود اين عمل موقتي و زودگذر و نتايج آن بسيار وخيم و بي‌شبهه به خشم و غضب ملي و مقاومت شديد عامه منتهي خواهد گرديد و آن روز است كه زور سرنيزه و حبس و زجر مدافعين حقوق ملت، علاج پريشاني‌ها و پشيماني‌ها را نخواهد كرد.»
شاه از دريافت اين نامه به شدت خشمگين شد و به حكيم‌الملك، وزير دربار، دستور داد پاسخ تندي تهيه كند و در آن لقب «حضرت اشرف» را از قوام پس بگيرد. در نامه حكيم الملك از دلسوزي نشان دادن «نخست وزير سابقي كه قسمت اعظم مشكلات موجود كشور از دوران زمامداري او به يادگار مانده» ابراز تعجب شده بود و قوام به تلويح يا تصريح به رشوه‌خواري، سوء استفاده، خيانت، گستاخي، فتنه‌گري و فساد متهم مي‌شد. در اين نامه از قوام خواسته شده بود «در آتيه از عرض اين قبيل عرايض» خودداري كند و لقب «حضرت اشرف» نيز از او سلب مي‌شد.
مدتي پس از انتشار اين پاسخ، در محافل سياسي و نشريات شايع شد قوام (كه در آن هنگام در اروپا به سر مي‌برد) در نامه‌اي به يكي از اعضاي خانواده سلطنتي طلب عفو كرده‌است. قوام پاسخ نامه دربار و اين شايعات را يكجا خطاب به شاه نوشت و در آن از عملكرد خود به شدت دفاع كرد، پاسخ آنچه به او نسبت داده شده بود داد و بر گفته‌هاي خود در دفاع از مشروطه‌اي كه فرمان آن را به خط خود نوشته بود پاي فشرد.
پس از مبادله اين نامه‌ها، رابطه قوام و شاه كاملاً قطع شد. در تيرماه 1331، هنگامي كه در جريان نهضت ملي، دكتر محمد مصدق به حالت قهر از نخست‌وزيري كناره‌گيري كرد، شاه بار ديگر (به نوشته خودش «بر خلاف نظر باطني» و ظاهراً تحت فشار بريتانيا و آمريكا) فرمان نخست‌وزيري قوام را صادر كرد و در آن او را دوباره «حضرت اشرف» خواند.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی