آموزش
(براي شرق)
وزارت آموزش و پرورش ايران روز 8 تير 1344، نظام جديد آموزشي كشور را معرفي كرد. دانش آموزان، پيش از آن شش سال در دبستان و شش سال در دبيرستان درس ميخواندند، اما مطابق تصميم تازه، دوران تحصيل ابتدايي پنج سال، دوران راهنمايي تحصيلي سه سال و دوران متوسطه چهار سال تعيين شد. بعدها گفته شد كه نظام قبلي استوارتر بود و فارغالتحصيلان آن آموزشيافتهتر بودند. اما به نظر ميرسد علت رواج اين تفكر، همزماني تغيير نظام آموزشي مدارس با تغييرات اجتماعي ديگري بود كه باعث ميشد از ارزش مدارك تحصيلي با گذشت زمان كاسته شود.
زماني، هر كس خواندن و نوشتن ميدانست «ميرزا» ناميده ميشد و ارج و قرب داشت. وظيفه آموزش دادن بر عهده مكتبداران بود و آنها براي اين كار شيوه خود را داشتند. احمد كسروي در مورد شرايط آموزش در ايران پيش از مشروطه مينويسد: «نخست بايد دانست كه جز از اعيان و توانگران و بازرگانان، فرزندان خود را به درس خواندن نفرستادندي و اينان جز خواندن و نوشتن كه در دربار و بازار به كارشان آيد نخواستندي. دانشهايي كه امروز هست، نبودي و توده انبوه به درس نياز نديدي. از آن سوي، در مكتبها براي ياد دادن الفبا يك شيوه نارسا و نادرستي در ميان ميبود و يك سال كمابيش ميخواست تا شاگرد، الفبا را نيك شناسد و كلمههايي را خواندن و نوشتن تواند. بچه چون به مكتب رسيدي نخست درس الفبا خواندي و پس از آن «جزو عم» (جزو بازپسين قرآن) را از سوره «قل اعوذ» آغاز كردي و پس از آن بازمانده قرآن را (آن نيز به وارونه و از انجام به آغاز) خواندي و پس از آن كتابهاي گلستان و جامع عباسي و نصاب و ترسل و ابواب جنان و تاريخ نادر و تاريخ معجم را يكي پس از ديگري درس خواندي و بدينسان زبان ياد گرفتي و پس از چند سال به اين نتيجه رسيدي كه فارسي را خواندن و نوشتن تواند.» نويسنده در پانويس همين بخش اضافه ميكند: «دير زماني در ايران خواندن و نوشتن جز شاينده ميرزايان (شاهزادگان) نبوده و اين بوده «ميرزا» دو معني پيدا كرده: يكي شاهزاده و ديگري نويسنده و خواننده. هنوز تا زمان ما، كسان نويسا و خوانا را «ميرزا» خواندندي.» («تاريخ مشروطه ايران» احمد كسروي)
مدرسه
با پيدايش انديشههاي جديد و گشوده شدن دفتر روشنفكري در ايران، دغدغهداران پيشرفت كشور در جستجوي علتهاي عقبماندگي ايران، به مسئله آموزش توجه ميكنند. از جمله روزنامه اختر چاپ استانبول در مقالهاي نوشت: «بيسوادهاي اروپا در هزاري ده نفر است... و باسوادهاي ايران در هزاري ده نفر» سپس نتيجه گرفت: «بايد عدهاي از جوانان تحصيل كرده به اروپا بروند و اصول تعليم، آموخته بيايند.» ميرزا حسن رشديه، طلبه جوان تبريزي اين مقاله را خواند و از پدرش خواست اجازه دهد به جاي سفر به نجف براي فراگرفتن علوم ديني، روانه كشورهاي پيشرفته شود تا در دارلمعلمين، شيوههاي جديد آموزش را فرا گيرد. (خاطرات دستنويس رشديه، نقل شده در «مشروطه ايراني» ماشاءالله آجوداني)
رشديه به استانبول، مصر و بيروت رفت و در دارالمعلمين فرانسوي بيروت شيوه جديد آموزگاري را آموخت. سپس به ايروان بازگشت و آنجا با كمك برادرش مدرسهاي به سبك جديد برپا كرد. ناصرالدين شاه كه از سفر سوم خود به فرنگ باز ميگشت، در ايروان مدرسه رشديه را ديد و ابتدا از او خواست به تبريز بيايد و مدرسه خود را آنجا داير كند. رشديه پذيرفت و همراه شاه راهي تبريز شد. اما شاه هنگامي كه بيشتر با رشديه گفت و گو كرد و از برنامههاي آموزشي او سردرآورد، نگران شد و تغيير عقيده داد. رشديه چند سال بعد خود به تبريز رفت و مدرسهاي تأسيس كرد كه در آن الفبا به شيوه صوتي تدريس ميشد. اين مدرسه حدود يك سال بعد در اثر مخالفت ملاياني كه نگران رونق كار خود بودند بسته شد. رشديه مدارس ديگري برپا كرد كه هر يك پس از مدتي تعطيل شد. او سرانجام به روسيه رفت. اما هنگامي كه ميرزا عليخان امينالدوله به كارگزاري تبريز انتخاب شد، رشديه را دوباره به تبريز فراخواند. امينالدوله كه دولتمردي فرهنگدوست و روشنفكر بود هزار تومان در اختيار رشديه گذاشت تا مدرسه خود را دوباره بگشايد. او تا زماني كه در تبريز بود از رشديه حمايت كرد و پس از آنكه براي رئيسالوزرايي و سپس صدارت به تهران فراخوانده شد، رشديه را تشويق كرد به تهران بيايد و مدرسهاش را در پايتخت برپا كند.
سامان
دوران زمامداري امينالدوله تنها اندكي بيش از يك سال طول كشيد، اما مدارس و مطبوعات كشور در همين دوران كوتاه پيشرفت شگفتانگيزي داشت. «انجمن تأسيس مكاتب مليّه ايران» كه بعداً به «انجمن معارف» شهرت يافت در همين دوره تشكيل شد و پس از آن، تعداد مدارس جديد كه شيوههاي تازه آموزش در آن به كار ميرفت هر روز بيشتر شد. پس از پيروزي جنبش مشروطه، اين نوع مدارس گسترش بيشتر يافت. در سال 1297 دارالمعلمين مركزي بر اساس مصوبه شوراي عالي معارف تشكيل شد و كار تعليم آموزگاران سامان يافت. چند سال بعد آموزشگاهي براي تعليم آموزگاران زن به نام دارالمعلمات برپا شد. در دوران رضاشاه نام دارالمعلمين و دارالمعلمات به دانشسرا تغيير يافت و «دانشسراي عالي» نيز در رده دانشگاهي تأسيس شد.
روزگاري داشتن «تصديق ششم ابتدايي» شرط استخدام در دستگاههاي دولتي قرار گرفت. مدتي بعد داشتن ديپلم، يافتن شغل را براي فارغالتحصيلان دبيرستان تضمين ميكرد. اين شرايط تا اوايل دهه 1340 ادامه داشت. در دهه 1340 تعداد فارغالتحصيلان دبيرستان به حدي افزايش يافت كه بازار كار را تحت تأثير قرار داد و ديگر براي تمام ديپلمهها در دستگاههاي دولتي كار پيدا نميشد. در دهه 1350 داشتن مدارك دانشگاهي به معني آينده شغلي مطمئن بود و در سالهاي اخير از بيكاري پزشكان و بحران اشتغال در ميان فارغالتحصيلان دانشگاهي صحبت ميشود.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی