قتل شاعر
(روزنامه شرق)
«خواب ديدم كه زني به من رولور (نوعي سلاح كمري) خالي كرد و تير خوردم. سپس مرا در يك زيرزميني بردند كه پنجرههايي به خارج داشت و به تدريج خاك ريختند تا پنجرهها مسدود شد. كلوخ بزرگي افتاد، راهرو نيز مسدود گشت و من آنجا دفن شدم!» اين كابوس هولناكي بود كه ميرزاده عشقي، شاعر وطنپرست و مدير روزنامه «قرن بيستم» روز نهم يا دهم تير 1303 ديد و براي دوستانش تعريف كرد. او حدود سه روز قبل نخستين شماره دوره جديد قرن بيستم را منتشر و در آن كاريكاتوري چاپ كرده بود كه «جمهوريِ» مورد نظر هواداران سردارسپه را به سخره ميگرفت. عشقي براي اين «جمهوري» نشاني از توپ و تفنگ و اسكلت انسان كشيده و رضاخان را تلويحاً به عنوان فردي قدرت طلب، خونخوار و زدوبندچي معرفي كرده بود. اين آخرين شماره قرن بيستم بود كه فوراً توقيف شد. ملكالشعراي بهار، دوست عشقي كه در آن زمان نماينده مجلس نيز بود، در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» پس از نقل كابوس عشقي نوشته است: «ما از اين خواب لرزيديم! بدبخت عشقي! معذلك او را تسليت داديم، باز هم دو روز گذشت، عشقي بيسبب ميترسيد! روز 12 تير، قبل از ظهر، جلسه علني مجلس مفتوح بود و خيلي كار داشتيم... كسي به من خبر داد كه عشقي را تير زدهاند!»
سيد محمدرضا ميرزاده عشقي در سال 1272 در همدان به دنيا آمده بود. او در كودكي در مدرسههاي الفت و آليانس در همدان تحصيل كرد و با زبان فرانسه آشنا شد. در جواني مترجم تجارتخانه يک بازرگان فرانسوي بود. سپس براي ادامه تحصيل به اصفهان و تهران آمد. در هنگامه جنگ جهاني اول به همراه مهاجران ايراني به بغداد رفت و چند سال بعد به ايران بازگشت و فعاليتهاي روزنامهنگاري خود را آغاز كرد.
جمهوري
عشقي در ميانه سال 1298 به همراه حاج امينالضرب، ضياءالواعظين، فرخي يزدي و عدهاي ديگر، به دليل مخالفت با قرارداد 1919 كه دولت وثوقالدوله با انگلستان منعقد كرده بود، مدتي به زندان افتاد. او ناسيوناليستي معتقد بود كه عقبماندگي و بينظمي حاكم بر كشور نگرانش ميكرد. عشقي پس از كودتاي 1299 به مدافعان دولت جديد پيوست و از كابينه سيدضياءالدين حمايت كرد. او در نيمه ارديبهشت 1300 نخستين شماره نشريه «قرن بيستم» را در چهار صفحه و با قطع بزرگ منتشر كرد. قرن بيستم 17 شماره دوام آورد و سپس تعطيل شد.
رضاخان سردار سپه كه پس از كودتا به آرامي قدرت ميگرفت، در اواسط سال 1302 به رئيسالوزرايي رسيد. اواخر همين سال سيل تلگرافهاي مردم از سراسر كشور به سوي مجلس شوراي ملي سرازير شد كه خواستار تبديل نظام سلطنتي به نظام جمهوري بودند. سردارسپه كه از سوي جمهوريخواهان به عنوان فرد شايسته رياست جمهوري معرفي ميشد در اين ميان ظاهراً بيطرف بود، اما دخالت ارتش تحت فرمان او و همچنين ياران و همپيمانان سياسياش در انتشار اعلاميهها، برگزاري تظاهرات و ايراد سخنرانيهايي كه در تبليغ انديشه جمهوري جريان داشت كاملاً روشن بود. بسياري از روشنفكران ناسيوناليست كه پيش از آن به خاطر ايجاد امنيت و آباداني توسط سردارسپه از او حمايت ميكردند، نسبت به اهداف سردارسپه بدگمان شدند و جمهوريخواهيِ نوظهور را گامي در جهت قبضه كامل قدرت توسط او ارزيابي كردند. عشقي يكي از اين روشنفكران بود كه با تمام قوا به مخالفت با جمهوري برخاست. او با اشاره طعنهآميز به تلگرافهايي كه از اقصا نقاط كشور به مجلس ميرسيد، گفته بود: «جمهوري عجيبي است كه دهاتيان «قروه» هوادار آنند، اما عشقي با يك من فكل و كراوات با آن مخالف است!»
قتل
در همين هنگام يكي از سرودههاي ملكالشعراي بهار به نام «جمهورينامه» بدون ذكر نام شاعر انتشار يافت. در بخشي از اين سروده آمده بود:
ضياءالواعظين، آن لوس ريقو
كند از بهر جمهوري هياهو
چه جمهوري؟ عجب دارم من از او
مگر او غافل است از قصد «يارو»
كه ميخواهد نشيند جاي قاجار
همان طوري كه كرد آن مرد افشار (نادرشاه)
شايع شد كه اين شعر متعلق به عشقي است و عدهاي از صاحبنظران عقيده دارند اين شايعه در سرنوشت تلخ عشقي نقش داشت، هرچند با توجه به اولين و آخرين شماره دوره جديد «قرن بيستم» كه عشقي منتشر كرد، نيازي به مؤثر دانستن اين شايعه نبود. بهار، از قول يكي از رجال وقت كه سمت وزارت داشت (بدون ذكر نام او) نوشته است: «روز نشر روزنامه قرن بيستم به هيأت وزرا رفتم. رئيس دولت (سردارسپه) را ديدم كه از هيأت بيرون ميآمد و مثل شاهتوت سياه شده بود.» و از قول كفيل وزارتخانهاي ديگري اضافه كرده است: «اگر اتفاق سويي براي مدير اين روزنامه امشب و فردا روي ندهد، خيلي عجيب خواهد بود، زيرا حضرت اشرف خيلي اوقاتشان تلخ بود!»
صبح روز 12 تير، دو نفر كه بعدها گفته شد مأموران نظميه محمد درگاهي بودند به خانه عشقي رفتند. آن دو همداني و همشهري عشقي بودند و به بهانه گرفتن توصيهاي از او خطاب به يكي از خوانين همدان به او مراجعه كردند. عشقي آن دو را شناخت و پيش از مرگش در بيمارستان معرفي كرد، اما هرگز محاكمه و مجازات نشدند. يكي از آنها درخواست خود را به عشقي گفت. عشقي پذيرفت و براي آوردن كاغذ به داخل خانه رفت. ضارب به هنگام بازگشت عشقي، به او شليك كرد. عشقي را به بيمارستان رساندند. دوستانش به عيادتش رفتند و پزشكان ماهر بر بالينش آوردند. اما گلوله به ماهيچه قلب او آسيب زده بود و سرانجام او را كشت. عشقي مدتها قبل در باره قلبش گفته بود:
من عاشقم، گواه من اين قلب چاك چاك
در دست من جز اين سند پاره پاره نيست
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی